Forward from: شفق میانِ زمستان
تو خیلی زیبا هستی.
متاسفم که همچنان نتوانستم اینرا به خودت بگویم.
من هنگام دیدن تو یک بیجنبه میشوم.
بیجنبه و درگیر، درگیرِ کشفِ تو.
کشف کردنت سخت و زمانبر است.
گردیِ چشمهایت شبیه به کهکشان است.
سرخیِ لبهایت شبیه به غروب خورشید بعد از یک بارانِ جانانه است.
وقتی میخندی، خط ریز کنارِ لبت، ماه است.
ماه را دوست دارم، از اینکه روزها را به انتظار دیدنِ ماه، شب کنم خوشم نمیآید.
پس روزها را بیشتر بخند.
آن چروکهای کوچک ولی زیبای کنار چشمت را دیگر نمیگویم.
نمیدانم شبیه به چی هستند، ولی بهشان حسودی میکنم.
موهایت را نگفتم؟ موهایت ظالم و بیرحم هستند. زیرا هر یک از تارهای پریشانِ روی صورتت با روح و روان من بازی میکند و همیشه باخت میدهم.
کشف کردنت سخت است، برای کشف تو نیاز است هم یک کاشف باشم هم نجومشناس هم فضانورد، هم روانشناس، هم باجنبه.
و من تا اینجا هیچکدام نیستم.
در کشفت ناتوانم چون تو یک جهانی و من هیچ.
متاسفم که همچنان نتوانستم اینرا به خودت بگویم.
من هنگام دیدن تو یک بیجنبه میشوم.
بیجنبه و درگیر، درگیرِ کشفِ تو.
کشف کردنت سخت و زمانبر است.
گردیِ چشمهایت شبیه به کهکشان است.
سرخیِ لبهایت شبیه به غروب خورشید بعد از یک بارانِ جانانه است.
وقتی میخندی، خط ریز کنارِ لبت، ماه است.
ماه را دوست دارم، از اینکه روزها را به انتظار دیدنِ ماه، شب کنم خوشم نمیآید.
پس روزها را بیشتر بخند.
آن چروکهای کوچک ولی زیبای کنار چشمت را دیگر نمیگویم.
نمیدانم شبیه به چی هستند، ولی بهشان حسودی میکنم.
موهایت را نگفتم؟ موهایت ظالم و بیرحم هستند. زیرا هر یک از تارهای پریشانِ روی صورتت با روح و روان من بازی میکند و همیشه باخت میدهم.
کشف کردنت سخت است، برای کشف تو نیاز است هم یک کاشف باشم هم نجومشناس هم فضانورد، هم روانشناس، هم باجنبه.
و من تا اینجا هیچکدام نیستم.
در کشفت ناتوانم چون تو یک جهانی و من هیچ.