دفترچه‌ی خاطرات پاسترناک


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified



Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


خسته از عروسکا تو لباس آدما
@its_pasternak




شرابی بودی که نوشیدمت، گر گرفتم و مدتی هر چند کوتاه دچار فراموشی شدم. حال که تمام شده‌ای جام شرابی خالی همراه با سردردی غم‌افزا مانده‌است که هر دو ذره ذره‌ی وجودم را به اغما می‌برد.

دفترچه‌ی خاطرات، ۲۷ شهریور ۱۴۰۰
@its_pasternak


دروغ چرا به دلتنگت بودن هنوز عادت نکرده‌ام ولی به دوست داشته نشدنم چرا.

دفترچه‌ی خاطرات، ۲۷ شهریور ۱۴۰۰
@its_pasternak


Forward from: یادداشت‌های میم_ب
از معدود مواردی که در من شامل تغییر نشده، یاد و خاطر توست. این یک خوشحالی توام با غم است؛ اینکه تو همیشه با منی. حتی اگر نخواهی، حتی اگر نمانی..
در سایه‌ی دلتنگیِ تو، یاد گرفته‌ام که چگونه فکر کنم، تا زنده بمانم. بعد از تو، هر روز بیشتر از پیش به این نتیجه رسیدم که زندگیِ آمیخته با دلتنگی، وضعیتی‌ست ما بین مرگ و زندگی. من نه آنقدر خوشبخت بودم که پس از تو تمام شوم، و نه آنقدر خوش‌اقبال که بتوانم فراموشت‌ کنم.
گلایه‌ای هم نیست. شاید من را مابین مرگ و زندگی نگه داشته تا به جای تو هم، عاشق و وفادار بمانم. اگر رسالت من تنها دوست داشتن تو باشد، حرفی برای گفتن باقی نمی‌ماند. اگرچه تو برای من، ورای رسالت و هرچیزی شبیه آن هستی. من از دوست داشتنِ تو، رهایی ندارم. دوست داشتنت یک انتخاب نیست، سرنوشت من است.. و از سرنوشت راه گریزی نیست.


Forward from: تونل
سرزمین امیدهای فراموش‌شده، فراموشی‌های حقیر، فراموشی‌های هولناک.


Forward from: Prague | پِراگ
‏می‌دانم چرا هیچ‌گاه یاد من نیستی. من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری یادم بیفتی. انسان به زخم‌ها بیشتر می‌اندیشد تا مرهم‌ها.

@prague7




راهی بودی که پایانت ناپیدا بود، می‌دانستم، دچارت شدم و شروعت کردم. اما امروز پاهایم خسته است و تنم رنجور، شاید انتهای داستانمان همین‌جاست.

دفترچه‌ی خاطرات، ۲۶ شهریور ۱۴۰۰
@its_pasternak


دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
می‌ترسم از آن لحظه که دیوانه نباشی
@its_pasternak


بیا برم شکوه کنن ز حال بد
بشین و هی ناله کن ز عاقبت
@its_pasternak




مهارتمان در سکوت کردن و فراموش شدن بود.

دفترچه‌ی خاطرات، ۲۵ شهریور ۱۴۰۰
@its_pasternak


Well, there you go again, acting like it's all about you
And there you go again, acting like it's all about you
Big shot, one take, oh you, yes you
You say I'm not what you wanted
No? what you wanna do?
And I love what we started, oh
What I could put you through
And there you go again talking, talking, talking, no clue
And there you go again talking, talking, talking, no clue
I'm onto something more than you
Say I'm not what you wanted
Oh, what you wanna do?
I love what we started
No, what I could put you through
I'll put you out for real
We'll kill with them with kindness, baby kills 'em with looks
If I said that I want it, baby's out in the woods
If I told her to read it, my baby's in books
My baby's the songs now, my baby, you're shook
There you go again, talking, talking, talking, no clue (for real)
And there you go again, talking, talking, talking, no clue
I'm onto (for real) something more than you
Kill me with silence, I'll kill her with words
When her friends are repeating, the kills are the worst
I tell her to read it, my baby's in books
My baby's the songs now, my baby, you're shook
I'll put you out for real
There you go again, talking, talking, talking, no clue (for real)
And there you go again, talking, talking, talking, no clue
I'm onto (for real) something more than you
Say I'm not what you wanted
No? What you wanna do?
And I love what we started, oh
And what I could put you through
And what I could put you through (for real)
And there you go again, talking, talking, talking, no clue
And there you go again, talking, talking, talking, no clue
I'm onto something more than you






همیشه سعیم بر اینه که آدم خوبی باشم، حداقل خودم این طور فکر می‌کنم و این به مرور تبدیل به عادت شد ولی خب اکثر مواقع به چیزایی که خواستم نرسیدم چون دقیقا جایی که باید خودخواهی می‌کردم عادت قدیمی باعث شد که فداکاری رو انتخاب کنم و فداکاری بیشتر وقت‌ها با منافع خودت تعارض داره. قسمتی از شکل‌گیری این عادت قدیمی به زمان کودکی و حرف‌ها و اصول تربیتی مادرم برمیگرده و قسمت دیگه حاصل تکراره و تکرار. به هر حال این روزها حالم از این عادت قدیمی بهم می‌خوره.


اون همه احساس یعنی کو؟
@its_pasternak


‏خانه که از سر و صدا خالی می‌شود، سکوت پتک‌ش را بر‌می‌دارد و بر دیوار انکاری که ساخته‌ام می‌کوبد. می‌ترسم روزی دیوار محافظی که در مقابل هجوم زیبایی‌هایت ساخته‌ام فرو ریزد و دیوانگی مرا در آغوش بگیرد.

دفترچه‌ی خاطرات، ۲۳ شهریور ۱۴۰۰
@its_pasternak


Forward from: تونل
خسته‌ام. دنبال کلمه‌ها می‌گردم؛ چون ماری می‌خزم توی لانه های حروف، به تک‌تکشان تلنگر میزنم، حرف‌ها خواب‌آلود و خسته‌اند و امشب کلمه‌ای متولد نمی‌شود؛ چون جنین نارسی که در میانه‌ راه از بطن سقوط می‌کند، کلمه‌ها از ذهن‌ام فرو می‌لغزند و پایان هم‌آغوشیِ امشبِ حروف، سقوط تلخ کلمه‌ها به درکِ خستگی‌ست.

20 last posts shown.

66

subscribers
Channel statistics