دیشب وقتی میون مردم خسته و درمونده قدم می زدم، می دیدم بد نگام می کنن.
وقتی به خودم دقت کردم، دیدم مثل بقیه ی همسنام نیستم. نه اینکه بالاتر یا پایین تر باشم؛ نه! فقط نبودم و نبودم. انگار اصلا نبودم.
لباس تنم ساده بود. رنگ و رو رفته و قدیمی. با اینکه می تونستم لباس بهتری بپوشم اون رنگ و رو رفتگی رو تنم کرده بودم. همرنگ صورتم بود. و همرنگ احساسم.
وقتی قدم می زدم، دلدرد داشتم. خوب میدونم از کجا اومده. از استرس. و من از این واژه ی بی حوصله متنفرم. استرس، چیزیه که کنارم میشینه و بهم میگه بمیر و من زندگی می کنم. استرس همون کسیه که دوستم داره و ازش متنفرم. استرس اومده بمونه تا من رو به جیغ زدن برسونه. و دلدرد، حالا بخشی از وجودم شده.
مجبور شدم خم شم و راه برم. خیلی درد بود. سر تا پام. تلو تلو می خوردم. به در و دیوار، یا آدما برخورد می کردم. چند بار افتادم زمین و فقط به آسمون نگاه کردم و خندیدم. لا به لای خنده های دیوونه وارم شنیدم زن زیبایی که از کنارم رد می شد چی بهم گفت. لبخند زد. زیبا بود. عاشق بود. آروم گفت: "مجنون شدی دختر!"
بعید بود کسی اینو توی خیابون دم گوشت زمزمه کنه. اما اون زن بیش از حد آرامش بود. دستم رو گرفت و بلندم کرد. ادامه داد: "و مجنون زیباست"
خودش زیبا بود. زیبا و زیبا.
با خودم گفتم: میبینی عزیزدل؟ همه فهمیدن مجنون شدم. مجنون تو.
وقتی به خودم دقت کردم، دیدم مثل بقیه ی همسنام نیستم. نه اینکه بالاتر یا پایین تر باشم؛ نه! فقط نبودم و نبودم. انگار اصلا نبودم.
لباس تنم ساده بود. رنگ و رو رفته و قدیمی. با اینکه می تونستم لباس بهتری بپوشم اون رنگ و رو رفتگی رو تنم کرده بودم. همرنگ صورتم بود. و همرنگ احساسم.
وقتی قدم می زدم، دلدرد داشتم. خوب میدونم از کجا اومده. از استرس. و من از این واژه ی بی حوصله متنفرم. استرس، چیزیه که کنارم میشینه و بهم میگه بمیر و من زندگی می کنم. استرس همون کسیه که دوستم داره و ازش متنفرم. استرس اومده بمونه تا من رو به جیغ زدن برسونه. و دلدرد، حالا بخشی از وجودم شده.
مجبور شدم خم شم و راه برم. خیلی درد بود. سر تا پام. تلو تلو می خوردم. به در و دیوار، یا آدما برخورد می کردم. چند بار افتادم زمین و فقط به آسمون نگاه کردم و خندیدم. لا به لای خنده های دیوونه وارم شنیدم زن زیبایی که از کنارم رد می شد چی بهم گفت. لبخند زد. زیبا بود. عاشق بود. آروم گفت: "مجنون شدی دختر!"
بعید بود کسی اینو توی خیابون دم گوشت زمزمه کنه. اما اون زن بیش از حد آرامش بود. دستم رو گرفت و بلندم کرد. ادامه داد: "و مجنون زیباست"
خودش زیبا بود. زیبا و زیبا.
با خودم گفتم: میبینی عزیزدل؟ همه فهمیدن مجنون شدم. مجنون تو.