کانال فلسفی «تکانه»


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


https://t.me/joinchat/AAAAAENEy7OlJWZFgWOtiA

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


در میانِ ستاره ها باش و خود نیز بدرخش

کانالِ فلسفیِ« تکانه »
@khosrowchannel


مردگان نمى ميرند.
هیچکس به پسِ مرگ نمی میرد.
مرگ از آنِ زندگانِ است و نه از آنِ مردگان.
مرگ با مردنِ آدمى مى ميرد.
مرگ با زندگى همراه است نه با مردگى.
زندگى گردونه ای ست بسته به یالِ توسنِ مرگ .
و تازیانه ی سرنوشت است كه مى راند.
با مرگ می زی ایم تا آن دم که بمیریم.
دمادم زندکی را می میرانیم و مرگ را می زی ایم.
بخت و بهره ی ما مردمان را به جز این مپنداریم.
سرنوشت و خدایان مارا این چنین خواستند.
و هرآنچه خواستند همان شد.
و دریغا!
که شده را ناشده اش نتوان کرد.

خسرو یزدانی ۱۰ ژوئیه ۲۰۱۸ فرانسه

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel




با دیدگانِ دل من، می بینم آن خدایان!

در نیایش است که خودِ گم کرده را می یابیم.
آدمی تنها آنگاه خود را می بیند و می یابد که
به میانِ خود و خویشتن اش، خدایان بنشینند.
خدایان در آیین ها پدیدار می شوند.
خدایان در نیایش و نیایشگاه ها ما را می نگرند،
و نگاه مارا به سوی خود می کشانند.
و آنگاه ما،
با دیدگانِ دل، خدایان را می بینیم.
وکرانمندی و خُردی
و بی بنیانی مان را درمی یابیم.
آری! تا خدایان ما را منگرند و میندیشند،
بدانیم که نیستیم.

خسرو یزدانی ۱۷ ژوئیه ۲۰۱۸ فرانسه

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel


« اندیشیده می شوم، پس هستم »

باختر، برای اینکه مردمان براستی در باره ی
استوره ها وآیین ها و تاریخ و فلسفه کنکاش نکنند
و با خدایانشان نزیند،
آنان را شیدای علم کرده است.
و براستی که هایدگر نیک دریافته بود
که: « علم نمی اندیشد.»
آنچه که باختر کرده این است
که خدای را در دلِ اومانیزم نگاه می دارد
و آیین و دین را رها می کند.
و خدای تنها و بی دین و آیین،
راه را برای جهانِ لائیک و پوچ مَنِش هموار می سازد.
این خدای ناتوان، هستی اش
از اندیشه ی آدمی است و نه بوارونه.
علم و اندیشه ی مدرن از ما آدمیان
هیچ بجز پوچ گرا نمی پرورد.
علم، آدمی را در برابرِ کیهان می نشاند،
کیهانی بی اندازه بزرگ و بی پایان و بیکران
ولی تهی از چم و معنا.
و آن خدای بی نیایشگاه و بی آیین،
ناتوان از رساندن یاری به این
میرای خودستا و خودبین است.
آدمی شگفت زده و هراسناک،
برای فهمِ چیستیِ این کیهانِ بیکران،
دست به دامانِ علم می شود تا برای خود و نیز
معنایی از خود، برای هستی و کیهان بیابد یا بسازد.
و چون در برابرِ بیکران نشسته است،
هربار که بیشتر می یابد و درمی یابد، درمی مانَد
و نادانسته ها بیش از پیش گشته و
اورا بیش از پیش در پوچ گرایی و پوچستان فرو می برد.
علم و تکنیک، آدمی را از استوره و آیین می کَنَد،
ولی اورا به ناکجاآبادی دهشتبار می کِشانَد.
و اکنون آدمی از علم، خدا و آیین ساخته
و از آن، خواهانِ معجزه است.
امروزه روز، آدمی خورشید را کُشته و
همانهنگام به این می بالد که
شبی که هردم شبتر می شود را،
چراغانش کرده است.
علمی که می توانست پیشیارِ
انسانِ با خدا و آیین باشد،
خدا و آیین را از میان برداشته
و جای آنان نشسته است،
علمی که خود به بردهُ تکنیک دگرگشته است.
انسانِ بردهُ علمِ تکنیک سرور،
تنها از برای نابودیِ
انسان و جهان است که آستین بالا زده است.
آدمی به خدایان نیایش می کرد
و امید و نیرو و چم می ستاند.
اکنون خود را می ستاید، به خود می دهد و می دهد
ولی از این خودِ نهان تهی، هیچ نمی ستانَد.
در این روزگارانِ بی خورشید،
آدمی دل را باخته و با خِرَدِ خود تنها مانده است.
او کوشید و کوشید تا از خِرَد، خورشیدی سازد
و از آن روشنایی بزایاند.
به پیرامون خود نیک بنگریم،
خِرَدسِتای بی آیین و بیدل، تنها توانست شب را بزاید.
شبی که در آن کس، کس را نمی بیند ونمی شناسد.
او که ابلیس بر اورنگِ خِرَدَش نشسته و فرمان می راند،
سده ها پیش بخود بالیده و گفت:
می اندیشم، پس هستم.
به او گوش دادیم و ما نیز هست و نیست مان را
به می اندیشم مان زنجیر کردیم.
امروز و اکنون، گرفتار در زنجیرِ خِرَدِ خداستیز،
رسیدیم به دیواری تیره تر
از نهانِ تاریکِ خودِ اندیشنده ی مان.
با چرک اندیشی، خدایان را دلچرکین شان کردیم.
آنان از میانِ "خود و خویشِ" ما، رخت بربستند و رفتند.
و ما دیگر خود را نمی بینیم.
آدمی تنها آنگاه خود را می بیند که
به میانِ خود و خویشتن اش، خدایان بنشینند.
خدایان در آیین ها پدیدار می شوند.
در نیایشگاه ها ما را می نگرند
و نگاه ما را به سوی خود می کشانند.
و آنگاه ما،
با دلِ چشمانمان، خدایان را حس می کنیم
و با چشمانِ دل، خدایان را می بینیم.
و کرانمندی و خُردی و بی بنیانی مان را درمی یابیم.
آی مردم!
بدانیم که
ما تنها زمانی هستیم که اندیشیده می شویم.
خدایان بی ما هستند ولی مانیستیم بی آنان.
بیاییم و مانیز مانندِ نیاکانمان،
خِرَد را فرمانبرِ دل سازیم.
آن نیاکان که با خدایان بودند، دلیر بودند و نه ما.
دلیری در اندیشیده شدن است.
دلیری، همانا زیستن است
در دلِ اندیشیده شدنِ رازآمیز.
و
گستاخی، همانا " هستم " را در سیاهچالِ
" می اندیشم " به زنجیر کشیدن است.

بیاییم و با یاریِ دل، نگذاریم که
خِرَد در این بیکرانگی هستی،
خود را گم کرده و به هیچ پنداری گرفتار آید.
بیاییم و با یاریِ خدایان،
اندکی ژرفتر در این بیندیشیم که:
« می اندیشم، پس نیستم »
و
« اندیشیده می شوم، پس هستم »

« روشنایی به جهان آمد ولی آدمیان بیشتر
تاریکی ها را مهرورزیدند تا روشنایی را.»
انجیلِ یوحنا، ۳،۱۹

خسرو یزدانی ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۸ فرانسه
[ یادآورِ روزِ گجسته ای است امروز ]

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel


Forward from: دیر زی
#خسرو_یزدانی
#دیرزی
@dirzeenews


کانالِ فلسفیِ «تکانه»
برای آنان که می فلسفند تا ژرفای تراژیکِ زندگی را دریابند. https://t.me/joinchat/AAAAAENEy7OlJWZFgWOtiA




🌿قایقی خواهم ساخت 

خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد

از این خاک غریب

#سهراب سپهری
.......................................................................................
پاسخِ من به سهراب:

« خاکِ میهن سپند است ای دوست »
با دلی پُر ز پشیمانی و ریش
از رها کردنِ آن خاک و
آن ریشه و کاشانه ی خویش
با دستانی پُرِ زخم، ولی پُر ز امید
زورقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
و گذر خواهم کرد از توفان
تا به ایرانِ کهن بازآیم
خاکِ میهن سپند است ای دوست
نیک در ما و در خود بنگر،
هرچه داریم و داری از اوست.

خسرو یزدانی ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۸ فرانسه

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel


Forward from: Mazyar Etemadi




در میانِ ستاره ها باش و خود نیز بدرخش

کانالِ فلسفیِ« تکانه »
@khosrowchannel


« بازآییم به زندگی »

اگر مردمانی با آغازه های خود پیوند نخورند و به آن آغازه ها نبالند، میانِ گذشته و اکنون و آینده شان گسست پیدا می شود و هر دم برگستره اش می افزاید.
این مردمان از درون پاره می شوند و هر پاره ای
از خود بیخود شده و آغازه های بیگانگان را می پذیرد.
اینگونه مردمان از هم می پاشند و در تاریخ نمی مانند.
تاریخِ مردمان را با آنچه امروز می زیند و
می انجامند نیست که می نگارند.
تاریخ را با نگاهی ژرف به آغازه های
مردمان و با کنکاش در استوره ها و آیین ها
و گونه ی زندگی و جنگ و آشتی آنان می نگارند.
تاریخ را با گونه ی دریافتِ شادی و درد ورنج و
پاسخی که به آن یافته اند می نگارند.
تاریخ را با ژرفنگری در گونه ی کشت و کار
و خورد و خوراک و خانه و کاشانه و نیایشگاه
و خدایانِ مردمان است که می نگارند.
تاریخ را با ژرفکاوی در نگرش مردمان به آفرینش
و پیدایش جهان و هستی و زندگی و مرگ و نگاه
آنان به زن و مرد و پیوند آن دو است که می نگارند.

ما را اگر از آغازه هایمان دور کنند و فریبمان داده
و در امروزمان به بند کشند، چه ها را توانیم زیست؟
چگونه می توانیم برپا و برجا بمانیم؟
چگونه می توانیم آینده ای از برای خود بیافرینیم؟
سایه های سرگردانی خواهیم بود که
نه خود را می شناسیم و نه دیگران را.
نگذاریم علم و تکنیک از ما
مترسک های بی آیین بپرورند.
علم و تکنیک را باید فرمان داد
و نه آنکه فرمانبردارش شد.
آدمِ بی آیین و بی تاریخ نمی تواند علم را بزیر
فرمانِ خود درآورد، و بیگمان فرمانبرِ آن خواهد شد.
بر زینِ توسنِ علم وتکنیک اگر استوار ننشینیم
و افسارش رها سازیم بر زمینمان خواهد کوبید
و بزیر سُمِ تکنیک له شده و از پای درخواهیم آمد.
و آنگاه دیگر استوره ها و آیین ها و خدایان و
سرزمین و خاک، همه و همه به زیرِ فرمانِ فرمانروایانی
درخواهند آمد که خود بردگان و بندگانِ تکنیک اند.
دیگر نه خدایان ستایش می شوند
و نه پیامبران ستوده می گردند.
دیگرنیایشگاه ها پُر نمی شوند و
آیین ها بزرگ داشته نمی شوند.
اینجا دیگر داروین ها و انشتین ها ستایش می شوند.
اینجا دیگر، این نمایشگاه های علم و تکنیک اند
که پُراند از انبوه آدمکانِ بی آیین.
اینجا دیگر میلیاردها گرسنه، بغرنجِ آدمیان نیستند.
و اگر تنها دریکسال، هفتاد میلیون آدمیان از خاک و
سرزمین شان کنده و آواره شدند،
دلِ هیچکس را نمی آزارد.
اینجا دیگر هزاران مرد و زن و کودک که در فرار از
جنگهای تکنیک سرور، در دریاها جان می دهند
و خوراک ماهیان می شوند، نه تنها بندگانِ علم و تکنیک
را نمی آزارد که بوارونه شادمانشان نیز می کند؛
چراکه اگر زنده می ماندند و به سرزمینِ بوفِ
شامگاهان می رسیدند بشاید که
بر روندِ علم و تکنیک آسیب می رساندند.
دراین دیارِ تکنیک، مهم است که سدها میلیارد دلار
را بکار گرفت تا " ذرّه ی خدا" را یافت.
در این دیارِ تکنیک، مهم است که سدها میلیارد دلار
به پای علمی ریخته شود که درخدمتِ تکنیکِ جنگ است
تا بتوان از فرمانروایانِ جهانِ برده ی تکنیک پدافند کرد.
چرا شرمسار نمی شوند آنان که
از باختر برای خود نیایشگاهی ساخته اند؟
سد ها میلیارد دلار به پای علمِ بنده و برده ی
تکنیک می ریزند که آدمی را به کره ای دیگر ببرد
تا که بتواند آنجا را نیز به ریختِ بیریخت
و تکنیک زده ی خود درآوَرَد.
چرا شرمسار نمی شوند آن
کرنشگرانِ آستانه ی این بارگاهِ بی مهر و آیین؟

آیا براستی نمی خواهیم به خود آییم
و دمی در خود نگریم؟
به کجا روانیم و با چه امیدی به راه زده ایم؟
انسان، افقِ هستی نیست.
بدرآییم از این خواب و خیال.
بدرآریم و برهانیم ازین کابوس، جهان را.
بازآییم به خود و بزیییم با آغازه هایمان.
بازآییم به سرزمین راستینِ آدمی.
بازآییم به آیین و سرایش و فرهنگ.
در دلِ بیکران، فروتنانه بپذیریم کرانمندیِ خود را.
انسان سنجه نیست.
این است شناخت و این است آگاهیِ راستین.
به کرانمندیِ خویش بازآییم.
باز آییم به زندگی.

خسرو یزدانی ۷ ژوئیه ۲۰۱۸ فرانسه

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel


آن هنگام که در اندرونِ نیایشگاهی هستی،
شگفت زده در خود می گویی:
به این می مانَد که در دلِ اندیشه ی خدایی
پرسه می زنی!
و آن هنگام که از پله های سازه ای چون برجِ ایفل
بالا می روی، در خود می گویی:
دریغا! که میانِ آهن پاره های چرک اندیشی و
خودستایانه ی آدمی گرفتار آمده ایم!
دریغا!

خسرو یزدانی ۵ ژوئیه ۲۰۱۸

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel


« گفتگوی قاتل و پلیس در فیلمِ seven »

قاتل: اگر می خواهید که مردم به آنچه می گویید گوش
فرا دارند، بس نیست که به شانه های آنان دست بگذارید
تا متوجه شما بشوند.
نیاز است که با کوبه ی چکش سراغشان روی.
پلیس: تو مگر چه چیز شگفت و ویژه ای داری
که مردمان به تو گوش فرادارند؟
قاتل: من هیچ چیزِ شگفت و ویژه ای ندارم
وهرگز هم چیزی ویژه نداشته ام،
بلکه آنی که دریافته ام
شگفت و ویژه است، کرده هایم:
من آنچه گناهانِ کبیره است را پادافره دادم.
پلیس: چه؟ کرده هایت؟
چیزِ ویژه و شگفتی درآنچه کردی نیست .
و پس از یکی دوماه یکسره فراموش خواهد شد.
قاتل: شاید در آغاز دریافتش اندکی دشوار باشد
ولی دیر یا زود خواهند فهمید.
من آنچه و آنکه ام را برنگزیدم، من برگزیده شدم.
من سرمشق هستم
وآموزه هایم دیگر فراموش نخواهند شد
و پیروانی خواهم داشت که
از پسِ من، پس از من خواهند آمد.
راه های خداوند مسیح رخنه ناپذیرند.

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel


« زُروان و آنی که می کُشَدَش »

زروان در همه چیز هست ولی هر چیزی، چیز است و زروان چیز نیست.
هرچیزی چیز است چراکه زروان در آن است
ولی زروان چیز نیست.
هرچیز بسوی تباهی و مرگ و نابودی روان است
ولی زروان نه چیز است ونه به سویی روان.
زروان، سرنوشت هرچیز است،
بخت وبهره ی هرچیز است.
زروان، هستیِ هستنده هاست ولی هستنده نیست.
زروان، ناگذران است در گذران.
رونده، به سوی فرجامشِ زروانِ خود روان است
نه به سوی زروانِ ناگذران.
رونده، هستنده ای است بمیان آغاز و پایان.
زروان نه هستنده است ونه آغازی دارد
و نه او را پایانی است.
هستنده، پوستِ مار است و نه مار.
زروان، ماری است که جاودانه پوست می اندازد.
مار است که از پوست جدا می شود و نه پوست از مار.
زروان، هستی است که از هستنده جدا می شود.
زروان ، چند دمی هستنده را سرفرازش کرده و
میهمانش می شود و سپس،
این ناگذران، میزبان را می گذارد و می گذرد.
میزبان را بی میهمان، هستی نیست.
زروان، میهمانِ هر هستنده ی میزبانی است.

و چه سهماگین است سرنوشت ِمیزبانی بی آیین،
که میهمانش را بیازرد و بِکُشت.
انسانِ مدرن: کالبدِ بی جان و جهان.
انسانِ مدرن: میزبانِ بیکران ویرانه های بی میهمان.
انسانِ مدرن: نشسته بر خاکسترِ تاکستانها،
از مستیِ باده ی ناب می گوید.
انسانِ مدرن: تیره ابری که
درخشانیِ خورشید می پوشاند
و خود را پیام آورِ روشنی و روشنایی ها می خوانَد.

و براستی کیست این انسانِ مدرن؟
خدایان بر سنگِ گورش بنوشتند: بی نام و نشان.

خسرو یزدانی ۴ ژوئیه ۲۰۱۸ فرانسه

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel


جهان را چنین است ساز و نهاد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
به پسِ سال ها آزمون و کنکاش و پژوهش می بینیم که چیزی دگر از آنچه که می پنداشتیم رخ می دهد، و بدانیم که این آزمون و دانش نیست که به این سو وآن سو می کشاندمان.
آیا آدمی را چیزی بیش از بازیچه ای گرفتارآمده در دستان «سرنوشت» می توان به شمار آورد؟.
در چند جمله می توان آورد هر آنچه در درازنای زندگانی در ژرفنای دهشتبارِ جانِ آدمی در گشت و گذار است.
در این جهانِ پُرفریب که همگان می پندارند که آزادند هستی بگونه ای دیگر خود را به رخ می کشد. جهان به کامهُ خود با ما سخن می گوید که:
۱-آدمی آزاد نیست
۲-آدمی برنمی گزیند
۳-آدمی پاسخگوی هیچ چیزی نیست
۴-آدمی سزاوارِ آنچه برسرش می آید نیست
این چارگانه آنی است که سالهای درازی است که ژرفای بینشِ مرا ریخت داده است.
سرنوشت آنی نیست که خدایان رقمش زنند.
خدایان خود در بند و زنجیرِ سرنوشت گرفتارند.
سرنوشت را نمی توان تعریف کرد
سرنوشت را نمی توان در زنجیرهُ انگیخته و انگیختار آورد و خِردورانه برآن روشنی دمید.
آدمی آنی می شود که هست و نه آنی که می خواهد.فرمانی از جایی داده می شود و آدمی می پندارد که این خودِ اوست که به خواست و کامهُ خویش دست به کار شده و انجامیده است آنی را که انجامیده است.
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
هنگامی که جهان و هستی و سرنوشت را اینگونه در می یابیم همهُ رازناکی به جهان باز
می آید. جهان دوباره زیبا و همهنگام دهشتناک می شود.
در می یابیم که جهان از برای آدمی نیست بل این آدمی است که از برای جهان است.
در می یابم که این چنین سخت به این در و آن در زدن از برای جاه و مقام و پول پشیزی ارج و ارزش ندارد. و آنچه می ماند همان بادی است در مُشتِ گره کرده که از لابلای انگشتان می گریزد. از جهان و به جهان نمی شود آویزان شد. چند دمی هستیم و سپس لیز می خوریم و رفتیم که رفتیم. این بینش، بینشی پوچ آیین نیست. نیهیلیزم نیست . این واقع بینی راستین است.
در دلِ زمانی که هرگز حتا یک دم نمی ایستد، زمانی می آید که این زمانی که هرگز نمی ایستد برای من بایستد. زمان می گذرد و مرادیگر نمی گذارد با او بگذرم. و این زمان زمانی کرونولوژیک نیست. گذشته، اکنون و آینده نیست حتا اگر این چنین به نگر آید. این زمان هردم می آید و می ایستد. این رخداد هردم رخ می دهدبی آنکه رخ بنماید. هردم زندگی و مرگ حضوری سنگین دارند ولی بدانیم این مرگ است که به زندگی چم ومعنا می بخشد و نه بوارونه. در استوره های ما زیباترین و بیم آورترین نام به آدم نخستین داده شده است. کیومرث که به معنای زندهُ میرا می باشد.آدمی برای مردن زاده شده است. و امروز آدمیان می گریزند از گفت وگپ در این باره. گویی که ما نامیراییم. باید به ژرفاها نگریست، می باید اندکی نگاه را به مغاکِ دهشتبار دوخت. آنجا آموزه ای نهفته است و با زبانی ویژه باما سخن می گوید: آری تو در منِ مغاک می نگری لیک آغازه در من نیست و در آسمانها ست که رقم خورده است. و به آسمانها می نگریم و نه چیزی می بینیم و نه چیزی در می یابیم. ولی این حس هماره با ماست که در آن بالا بالاها چیزی هست که برما چیره است و ما را می آورد و می برد و سنگدلانه ما را و چراهای ما را بی پاسخ می گذارد.
و آدمی نیز از پا نمی نشیند و می پرسد ومی پرسد. و کاری دگر هم نمی تواند که کند.
آدمی پرسنده ایست چموش. شیونی ست درگوشِ ناشنوای سرنوشت.
خسرو یزدانی پنجشنبه ۱۶ نوامبر ۲۰۱۷ فرانسه
@khosrowchannel
کانالِِِ فلسفیِ « تکانه »


که تنها در سرزمینِ خودی شدنی است.
ایرانی هویت اش از این خاک زاده، براین خاک روییده و از این خاک سر برکشیده است.
اگر نمی خواهیم که از ما سایه ای بی نام و نشان بسازند، باید از آنچه هستیم و زیبندهُ هر ایرانی است پدافند کنیم و آنرا با هزار چشم بپاییم.
مردمان ایران باید به خود آیند و بخود باور آرند و رژیم را نیز وادارند تا دریابد که اینجا ایرانزمین است، میهن کوروش است و نه خاکِ حجاز.
اگر از برای آنچه که آمد آماده نشویم و آن نکنیم، برسرِما آنچه در خیال نیز نگنجد را خواهند آورد.
بیاییم و نگذاریم آن زمان فرا رسد که با فغان بگوییم:
"چه زود دیر شد"

از واقعه ای تورا خبر خواهم کرد وآنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
باعشق تو درخاک نهان خواهم شد با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد

خسرو یزدانی ۲۹ماه مه ۲۰۱۸ فرانسه
کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel


« گر نجنبیم،
این است آنچه در راه است »:

امریکاو اسرائیل بیشتر از تغییرِ رژیم را می خواهند!
آنچه امریکا و نظریه پردازان یهودی از تجربهُ عراق ولیبی و سوریه آموخته اند را یکجا برای نابودیِ ایران به کار خواهند بست.
امریکا و اسرائیل با پول های عربستان و امارات و با یاریِ رسانه های "بی بی سی" و "صدای امریکا" و "من وتو"، درآغاز خواهند کوشید در شهرهای پراکنده و دور از مرکز، شورشهای کور راه بیندازند. این شورش ها تکیه بر خواست های براستی درستِ مردمانِ به تنگ آمده از دستِ جمهوری اسلامی، خواهند داشت. ولی زنان و مردانِ دسیسه، با این خواستها بازی کرده و برآنها سوار خواهند شد. پیروانِ میهن فروشانی که جامهُ کردی یا بلوچی یا آذری به تنِ این خواست ها خواهند کرد، راهبریِ شورش های کور را به دوش خواهند گرفت و آنها را به سوی آماج امریکا- اسرائیل خواهند کشاند. همهنگام دسته های مزدورِ کرد و بلوچ و خوزستانی و مجاهد و شاید هم آذری در این سو و آنسوی کشور دست به خرابکاری و درگیری مسلحانه خواهند زد. در این هنگام اگر فضا آماده بود، داعشی ها از افغانستان و عراق وارد خاک میهن خواهند شد. ولی به باور من جنگِ این دارودسته ها که گروهی از جوانان میهن را نیز فریب خواهند داد و مسلح شان خواهند کرد، با رژیم اسلامی به جنگی داخلی و فرسایشی دگر خواهد شد. امریکا و اسرائیل پایان جنگ را نمی خواهند و نخواهند کوشید کوبهُ فرجامین را به رژیم بزنند و خواهند گذاشت جنگ ادامه پیداکند. صدها هزار ایرانی کشته خواهند شد و میلیونها ایرانی میهن را رها کرده و خواهند رفت. هر روز دسته های مسلح بیشتری شکل خواهند گرفت. بسیارانی از ارتش و سپاه و بسیج به اردوی دشمنان ایران خواهند پیوست. رژیم با هزاران هزار پنهان سراهایی که از پیش فراهم آورده، به جنگ ادامه خواهد داد و امریکایی و اسراییلی و عربستانی و اماراتی و بحرینی های فراوانی را خواهد کشت. امریکایی و اسرائیلی های بسیاری را گروگان خواهد گرفت. اینجا امریکا بمبارانهای گسترده را خواهد آغازید و در کنارش اسرائیل و یا ائتلافِ شومی که شکل خواهد داد را نیز به رویارویی با ایران خواهد کشانید. به پس جنگهای فرسایشی و خرج ده ها هزار میلیارد دلاری، زمین سوخته ای به نام ایران به چنگ امریکا و اسرائیل خواهد افتاد و با این خاک، هرآنچه خواهند را خواهند کرد.
و تازه این جاست که برنامهُ خاورمیانهُ بزرگ کلید خواهد خورد و از ایران نامی بیش نخواهد ماند...
اکنون از خود و از هم میهنانم می پرسم آیا این آن چیزی است که می خواهیم و می خواهید؟
و بیگمان همه یک صدا خواهیم و خواهید گفت: نه.
ولی گفتن این "نه"، بار و خویشکاریِ سنگینی بر دوش های ما خواهد نهاد.
در شرایطی چنین دهشتبار چه توانیم کرد و میهن و زندگی از ما چه چشمداشتی دارد؟
استوره ها و آیین ها و تاریخِ این خاک آنچنان سرشار از آموزه اند که می توان از برای
رویارویی با هزار فاجعه نیز از آنها بهره جست و چیره برون آمد.
جمشید از برای پدافندِ از زندگی، دژی می سازد و در آن بهترین ها را گرد می آورد.
توفانی از سرمای کشنده در راه است. رژیم باید بخود آید و سکان را در دستان کسانی بنهد که سزاوارِ ناخدایی اند. جنگ داخلی هماره در آن شکافی لانه می کند که میان بالایی ها و پایینی ها گشوده می شود. چه آموزه ای ژرفتر و بهتر از آنی می توان یافت که بر سنگنبشتهُ نقش رستم است؟ خدا به شاه فرمان داده است که مردمان را شاد نگاه دارد. و شادی در کجا پاس داشته می شود؟ درست آنجایی که بالایی ها به زورگویی و دادنِ رنج و شکنج به پایینی ها نپردازند و پایینی ها هم در همیستاریِ با بالایی ها دست به شورش نزنند. و پاسداری از این آرامش، خویشکاریِ شاه است.
باید از آیین هایی آموزه بگیریم که هماره در پاسداری و نگاهبانی این آب و خاک سرآمد بوده اند. در مهریشت ما با آیینی روبرو می شویم که خدایش با ده هزار چشم میهن را
می پاید. در این آیین جمشیدی را می یابیم که خویشکاریش آبادانیِ جهان است و نه ویرانیِ آن. شاهی که با این آیین پرورده شده، کوروش سپسین است که پیش از خوراک باید کاری کند و گوشه ای از خاک را زیباتر و پربارتر از پیشش سازد تا سزاوار آن خوراک گردد.
آموزه می توانیم گرفت از دور شدنِ کوروش از بینشِ سامی ، که کارشان ویرانگری شهرها بود در جنگ، و جا انداختن و استوار داشتنِ رسم و آیینی دیگرسان به پسِ جنگ و سازندگی و آرامش دردلِ فرمانروایی.
می توان از تاریخ میهنمان آموخت که جهانگیری از برای جهانداری است ونه جهانخواری.
می توان آنچه از سورن ها و بابک ها و نادرشاه ها و رضاشاه هاووو آموخته ایم را در جان و روان خویش کنشمند ساخت.
می توان آموزه های فردوسی، خیام، حافظ ، سعدی، ابوالخیر، عطار، مولانا، عین القضات ووو را در جان و روان کنشمند نمود. و مهر و سپهر ایران را از آیین حجاز دور ساخت.
آری، اینهمه، از برای پاسداشتِ زندگیِ شایسته و بایسته است


« زمان تنگ است »
« آدمی بر لبه ی پرتگاه ایستاده است، باید به خود آید و دریابد که سنجه خدایانند و نه آدمی. باید دریابد که زمان تنگ است. باید دریابد که آدمی هرگز نمی تواند و نباید جای خدایان بنشیند. آدمِ به خودایستا تواناییِ جدایشِ نیک و بد را ندارد.
یا باید در پناهِ خدایان زیست و یا جهان رانیز همراهِ خود به مغاک نیستی خواهیم کشاند.
آری! "جایی که خدانباشد همه چیز مجاز خواهد بود."
و آنگاه تنهاپایانی که می توان برای آدمی پیش بینی کرد همانا، نه خودکشیِ قهرمانانه که بوارونه، خود زنیِ کِهمنشانه خواهد بود.»

خسرو یزدانی

۱۹ سپتامبر ۲۰۱۷ Créteil

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel

20 last posts shown.

947

subscribers
Channel statistics