#جهان_بینی_یک_مدرس
سال جدید، کلاس جدید، چالش جدید. قبل از شروع تعطیلات آمادگی خودم را برای تدریس کلاس جدید A1 اعلام کردم. ساعت ۱۲:۳۰ که کلاس قبلی تموم شد، نشستم و چایی خوردم و منتظر شاگردهای جدید شدم. ده دقیقه به ۱۳، دیدم در باز شد و خانم سن و ساد داری وارد شد. سلام کردم و بعد معرفی گفتم معلم جدید هستم. او با دیدن لبخند زد و خودش را معرفی کرد. حدسم درست بود اهل چین بود. بهش گفتم nihauu.از تعجب هاج و واج شد و خندید با آلمانی دست و پا شکسته پرسید: مگه شما چینی بلدید. گفتم: فقط سلام بلدم. نفر بعدی آقای سیاه پوست آمد و معرفی کرد، محمد از غنا آفریقا. وقتی نامم را گفتم خوشحال شد و به انگلیسی گفت: دختری چهر ساله ام هم هم نام شماست. نفر بعدی هم آقای سیاه پوست از کامرون. تا ساعت یک تقریبا همه شاگردها حاضر شدند. کلاس را با معرفی خودم و اینکه از کجا هستم چند سال دارم و غیره شروع کردم و بعد آنها خودشون رو معرفی کردند. یک کلاس رنگارنگ تمام عیار. از رومانی تا چین و آرژانتین. چند دقیقه اول کمی طول می کشه که یخشون باز بشه. خصوصا اینکه کلاس اول آلمانی بودند و سعی می کردند هر جا کم آوردن به انگلیسی صحبت کنند. برای باز شدن یخ کلاس از تکنیک توپ استفاده کردم. یک توپ کوچیک یونولیتی که باید به هم پرتاب می کردند و سوال و جواب می کردند. تکنیک خوبی بود که هوای سنگین کلاس یه کم صمیمی شد. سعی می کردم خیلی شمرده صحبت کنم. در جایی که متوجه نمی شدند به انگلیسی می گفتم. رفتیم سراغ کتاب. بخش تلفظ که بخشی چالشی قضیه است. چون معمولا به خاطر زبان ها و گویش های خاصی که دارند، تلفظ برخی از کلمات مشکله. اما به قول آنگلا مرکل: ما می توانیم. یک تکنیک دیگه که خودم هم دوست دارم این بود که ازشون پرسیدم که سلام به زبان خودشون چی میشه و سعی می کردم که با تلفظ صحیح تکرار کنم. اساسا به تبادل میان فرهنگی علاقه زیادی دارم. گذشته از این بهشون ثابت می کنم که ممکن تلفظ کردن برخی کامات ساده برای من سخت باشه که نوعی همدردی بود باهاشون. در حین تدریس چند مرتبه زمان برایم به عقب برگشت به سیزده سال قبل. زمانی که خود من پشت همین میزها نشسته بودم و آلمانی یاد گرفتم. روزهای سخت و شیرینی رود. حس و حال جدیدی رو تجربه می کردم. جدید از این لحاظ کا برای اولین در کلاسی نشستم که هم کلاسی هایم از کشورهای مختلف جهان بودند. حدود ۲۰ نفر بودیم. و دقیقا حس و حال آنها را داشتم. گاهی می خواستی صحبت کنی اما نمی توانستی و از هر ابزاری استفاده می کردی تا منظورت را بفهمانی. در این مواقع ژولت معلم من که اتفاقا مجاری هم بود نه آلمانی، پانتومیم اجرا می کرد. متد بسیار خوبی برای انتقال معنی بود.
کلاس زبان چالشی جدید برای من بود و می توانستم هرآنچه را که تئوری خوانده ام به صورت عملی پیاده کنم. حس خوبی است مدرس بودن. خصوصا وقتی می بینی که شاگردانت کلمه جدید یاد گرفتند تو ذوق می کنی.
سال جدید، کلاس جدید، چالش جدید. قبل از شروع تعطیلات آمادگی خودم را برای تدریس کلاس جدید A1 اعلام کردم. ساعت ۱۲:۳۰ که کلاس قبلی تموم شد، نشستم و چایی خوردم و منتظر شاگردهای جدید شدم. ده دقیقه به ۱۳، دیدم در باز شد و خانم سن و ساد داری وارد شد. سلام کردم و بعد معرفی گفتم معلم جدید هستم. او با دیدن لبخند زد و خودش را معرفی کرد. حدسم درست بود اهل چین بود. بهش گفتم nihauu.از تعجب هاج و واج شد و خندید با آلمانی دست و پا شکسته پرسید: مگه شما چینی بلدید. گفتم: فقط سلام بلدم. نفر بعدی آقای سیاه پوست آمد و معرفی کرد، محمد از غنا آفریقا. وقتی نامم را گفتم خوشحال شد و به انگلیسی گفت: دختری چهر ساله ام هم هم نام شماست. نفر بعدی هم آقای سیاه پوست از کامرون. تا ساعت یک تقریبا همه شاگردها حاضر شدند. کلاس را با معرفی خودم و اینکه از کجا هستم چند سال دارم و غیره شروع کردم و بعد آنها خودشون رو معرفی کردند. یک کلاس رنگارنگ تمام عیار. از رومانی تا چین و آرژانتین. چند دقیقه اول کمی طول می کشه که یخشون باز بشه. خصوصا اینکه کلاس اول آلمانی بودند و سعی می کردند هر جا کم آوردن به انگلیسی صحبت کنند. برای باز شدن یخ کلاس از تکنیک توپ استفاده کردم. یک توپ کوچیک یونولیتی که باید به هم پرتاب می کردند و سوال و جواب می کردند. تکنیک خوبی بود که هوای سنگین کلاس یه کم صمیمی شد. سعی می کردم خیلی شمرده صحبت کنم. در جایی که متوجه نمی شدند به انگلیسی می گفتم. رفتیم سراغ کتاب. بخش تلفظ که بخشی چالشی قضیه است. چون معمولا به خاطر زبان ها و گویش های خاصی که دارند، تلفظ برخی از کلمات مشکله. اما به قول آنگلا مرکل: ما می توانیم. یک تکنیک دیگه که خودم هم دوست دارم این بود که ازشون پرسیدم که سلام به زبان خودشون چی میشه و سعی می کردم که با تلفظ صحیح تکرار کنم. اساسا به تبادل میان فرهنگی علاقه زیادی دارم. گذشته از این بهشون ثابت می کنم که ممکن تلفظ کردن برخی کامات ساده برای من سخت باشه که نوعی همدردی بود باهاشون. در حین تدریس چند مرتبه زمان برایم به عقب برگشت به سیزده سال قبل. زمانی که خود من پشت همین میزها نشسته بودم و آلمانی یاد گرفتم. روزهای سخت و شیرینی رود. حس و حال جدیدی رو تجربه می کردم. جدید از این لحاظ کا برای اولین در کلاسی نشستم که هم کلاسی هایم از کشورهای مختلف جهان بودند. حدود ۲۰ نفر بودیم. و دقیقا حس و حال آنها را داشتم. گاهی می خواستی صحبت کنی اما نمی توانستی و از هر ابزاری استفاده می کردی تا منظورت را بفهمانی. در این مواقع ژولت معلم من که اتفاقا مجاری هم بود نه آلمانی، پانتومیم اجرا می کرد. متد بسیار خوبی برای انتقال معنی بود.
کلاس زبان چالشی جدید برای من بود و می توانستم هرآنچه را که تئوری خوانده ام به صورت عملی پیاده کنم. حس خوبی است مدرس بودن. خصوصا وقتی می بینی که شاگردانت کلمه جدید یاد گرفتند تو ذوق می کنی.