فنفیک ✖ sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt9
|ʙᴀʀʙᴀʀᴀ
..زمانی که چشم هاش رو باز کرد اون قدر گرسنه بود که میتونست صدای قار و قور شکمش رو حس کنه . بعد به دنبال پیدا کردن چیزی برای خوردن از اتاق دخمه اش بیرون اومده بود . زمانی که صدای بلند خندیدن و حرف زدن رو شنید حدس زد احتمالا اون بالا چیزی شبیه رستوران باشه ولی با باز شدن در کاملا پشیمون شده بود و وارد یک بحث با یک پسر رو اعصاب شده بود .
- بدون این که به یک غریبه جواب بدی نمیتونی بری...بیبی !!
نمیدونست چه چیزی توی چشم های اون پسر وجود داشت ولی نگاه تهدید امیزی داشت. با این حال خودش رو خونسرد نگه داشت و گفت
- راه رو اشتباه رفتی مستر...بیبی !! ولی من با ادم عادیش هم حرف نمیزنم چه برسه به تو ..
و سعی کرد دستش رو جدا کنه ولی اون اون قدر محکم دستش رو گرفته بود که به نظر ناممکن میامد !
زین دستش رو محکم گرفت و به سمت خودش کشید و فاصله صورت هاشون به ده سانتی متر رسید . زمزمه کرد
-اووووه یک بیبی خوب به حرف ماماني گوش ميده و از غريبه ها ابنبات نميگيره ...هوم ؟
باربارا اخمی کرد و برای رهایی از این وضعیت گفت
+اوم بجاش به ابنباتشون لطف ميكنه
زين خواست بپرسه منظورت چيه كه باربارا لگد محكمي بين پاهاش زِد و دستش رو ازاد كرد و همين طور كه از پله ميرفت پايين گفت
+ اسمم بارباراست
زين همينطور كه سعي ميكرد دادش در نره خنديد و گفت
- خوشبختم
ولی بعد لبخندش سریع خشک شد و با چشم های سرد به راه پله ی خالی نگاه کرد . اروم جوری که فقط خودش بشنوه گفت
- با بد کسی بازی رو شروع کردی بار..بارا !!
هری که همچنان توی شک جرو بحث زین با دختری که ظاهرا اسمش بارباراس بود با دیدن چهره اروم زین فهمید اصلا موقعیت مناسبی برای جشن گرفتن یا حتی صحبت کردن نیست . هر کس اون رو از دور میدید میتونست حدس بزنه الان کاملا ریلکس و ارومه در حالی که هری که مدتی میشناختش میدونست این چهره اصلا معنای اروم بودن نمیده .
_______________
|ʙᴀʀʙᴀʀᴀ
..با اعصاب خرد از متل مزخرف به سمت بیرون اومد . همون پسر بوری که همون اول دیده بودتش جلوی در ایستاده بود و سیگار میکشید . بی توجه بهش از کنارش رد شد ولی با صدای متوقف شد
- دیدی گفتم پشیمون میشی ؟!
+ پشیمون نشدم . فقط دارم میرم بیرون چیزی پیدا کنم بخورم .
با ابروهاش اشاره ای به لباس هاش کرد
- با این وضع بری کاری هم نکرده باشی بهت شک میکنن .
و دود سیگارش رو توی هوا بیرون داد
+ من نمیتونم تا ابد اونجا بمونم فقط به خاطر لباسم !! همین الانشم دارم از گشنگی تلف میشم !
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
#prt9
|ʙᴀʀʙᴀʀᴀ
..زمانی که چشم هاش رو باز کرد اون قدر گرسنه بود که میتونست صدای قار و قور شکمش رو حس کنه . بعد به دنبال پیدا کردن چیزی برای خوردن از اتاق دخمه اش بیرون اومده بود . زمانی که صدای بلند خندیدن و حرف زدن رو شنید حدس زد احتمالا اون بالا چیزی شبیه رستوران باشه ولی با باز شدن در کاملا پشیمون شده بود و وارد یک بحث با یک پسر رو اعصاب شده بود .
- بدون این که به یک غریبه جواب بدی نمیتونی بری...بیبی !!
نمیدونست چه چیزی توی چشم های اون پسر وجود داشت ولی نگاه تهدید امیزی داشت. با این حال خودش رو خونسرد نگه داشت و گفت
- راه رو اشتباه رفتی مستر...بیبی !! ولی من با ادم عادیش هم حرف نمیزنم چه برسه به تو ..
و سعی کرد دستش رو جدا کنه ولی اون اون قدر محکم دستش رو گرفته بود که به نظر ناممکن میامد !
زین دستش رو محکم گرفت و به سمت خودش کشید و فاصله صورت هاشون به ده سانتی متر رسید . زمزمه کرد
-اووووه یک بیبی خوب به حرف ماماني گوش ميده و از غريبه ها ابنبات نميگيره ...هوم ؟
باربارا اخمی کرد و برای رهایی از این وضعیت گفت
+اوم بجاش به ابنباتشون لطف ميكنه
زين خواست بپرسه منظورت چيه كه باربارا لگد محكمي بين پاهاش زِد و دستش رو ازاد كرد و همين طور كه از پله ميرفت پايين گفت
+ اسمم بارباراست
زين همينطور كه سعي ميكرد دادش در نره خنديد و گفت
- خوشبختم
ولی بعد لبخندش سریع خشک شد و با چشم های سرد به راه پله ی خالی نگاه کرد . اروم جوری که فقط خودش بشنوه گفت
- با بد کسی بازی رو شروع کردی بار..بارا !!
هری که همچنان توی شک جرو بحث زین با دختری که ظاهرا اسمش بارباراس بود با دیدن چهره اروم زین فهمید اصلا موقعیت مناسبی برای جشن گرفتن یا حتی صحبت کردن نیست . هر کس اون رو از دور میدید میتونست حدس بزنه الان کاملا ریلکس و ارومه در حالی که هری که مدتی میشناختش میدونست این چهره اصلا معنای اروم بودن نمیده .
_______________
|ʙᴀʀʙᴀʀᴀ
..با اعصاب خرد از متل مزخرف به سمت بیرون اومد . همون پسر بوری که همون اول دیده بودتش جلوی در ایستاده بود و سیگار میکشید . بی توجه بهش از کنارش رد شد ولی با صدای متوقف شد
- دیدی گفتم پشیمون میشی ؟!
+ پشیمون نشدم . فقط دارم میرم بیرون چیزی پیدا کنم بخورم .
با ابروهاش اشاره ای به لباس هاش کرد
- با این وضع بری کاری هم نکرده باشی بهت شک میکنن .
و دود سیگارش رو توی هوا بیرون داد
+ من نمیتونم تا ابد اونجا بمونم فقط به خاطر لباسم !! همین الانشم دارم از گشنگی تلف میشم !
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015