فنفیک ✖ sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt10
..نمیدونست چرا ولی دوست داشت به این دختر کمک کنه . با بی حوصلگی سمت اتاقک کوچیک رفت و یکی از سوییشرت هاش رو برداشت و به باربارا داد
- فعلا اینو تنت کن ! بعدا میتونی برای لباست یک فکرایی بکنی
باربارا سوییشرت رو گرفت و تنش کرد و زیپش رو بست . حداقل فعلا خوب بود .
+ اووم...ممنون که کمک کردی ....
- اسمت ...
+ هوم ؟
- اسمت چیه ؟؟
+ اوه گاد نمیفهمم چرا همه امشب رو هویت من گیرن ؟
کول اخمی کرد . همه ؟؟ اون که احتمالا طبقه بالا نرفته بودد؟ ولی قبلش دختر در حالی که دستش توی جیباش بود تقریبا وسطای کوچه ولی با این حال زمانی که اسمش که گفت شنید
- هوووم...باربارا ؟!
باربارا توی سوپر کلاهش رو روی صورتش کشید و منتظر موند که حساب کنه . یک بسته نودل بود با دو بطری ابجو ..
بعد از این که حساب کردن تموم شد سریع از مغازه بیرون زد و با همون سرعت که رفته بود با همون سرعتم برگشت و وارد اتاقش شد .
+ اوه خدایا ! باورم نمیشه ...حتی گاز هم نداره .
با حسرت به نودلش نگاه کرد و بدون بستن در روی زمین نشست و بطری ابجوش رو باز کرد و شروع کرد به نوشیدنش..
_______________
| ᴢᴀʏɴ
..با نگاه ترسناکی به یک گوشه از بار خیره بود . و این نشونه این بود کع تو فکره . هری دستی رو شونه اش زد و توجهش رو جلب کرد . مقداری از ودکاش خورد و بعد گفت
+ هوم ؟
- به چه کوفتی از سر شب تا حالا داری فکر میکنی !
لیام با سر خوشی پاهاش رو روی میز گذاشت
- بزار حدس بزنم ! همون دختره...باربارا ؟ البته راجع به چجوری سلاخی کردنش هووم؟
با این حرف بع جر زین همه شون خندیدن . ولی زین همچنان سرد به یک نقطه خیره بود . پیک کوچیک توی دستش رو چرخوند و گفت
+ خفه شین .
بعد از جاش بلند شد و بقیه هم به دنبالش بلند شدند . ساعت دو شب بود و مسلما دیگه باید میرفتن . همه خارج شدن ولی زین توجهش به در باز یکی از اتاق جلب شد .
میدونست همون دختره اونجاست . اون یک بار توی زندگیش برعکس همیشه عمل کرده بود . یک نفر رو نجات داده بود و این حق رو به خودش میداد که درباره اون شخص کنجکاو باشه !
پس با خونسردی سمت اتاق رفت و در نیمه باز رو کامل باز کرد . با دیدن دختر که حالا مشخص بود مست شده و روی زمین سرخورده پوزخندی زد
+ پیدات کردم بیب !!
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
~~~~~~~~~~~~~~~
نظرم بدید دیگه :|♡
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjE2MDM3NTg
#prt10
..نمیدونست چرا ولی دوست داشت به این دختر کمک کنه . با بی حوصلگی سمت اتاقک کوچیک رفت و یکی از سوییشرت هاش رو برداشت و به باربارا داد
- فعلا اینو تنت کن ! بعدا میتونی برای لباست یک فکرایی بکنی
باربارا سوییشرت رو گرفت و تنش کرد و زیپش رو بست . حداقل فعلا خوب بود .
+ اووم...ممنون که کمک کردی ....
- اسمت ...
+ هوم ؟
- اسمت چیه ؟؟
+ اوه گاد نمیفهمم چرا همه امشب رو هویت من گیرن ؟
کول اخمی کرد . همه ؟؟ اون که احتمالا طبقه بالا نرفته بودد؟ ولی قبلش دختر در حالی که دستش توی جیباش بود تقریبا وسطای کوچه ولی با این حال زمانی که اسمش که گفت شنید
- هوووم...باربارا ؟!
باربارا توی سوپر کلاهش رو روی صورتش کشید و منتظر موند که حساب کنه . یک بسته نودل بود با دو بطری ابجو ..
بعد از این که حساب کردن تموم شد سریع از مغازه بیرون زد و با همون سرعت که رفته بود با همون سرعتم برگشت و وارد اتاقش شد .
+ اوه خدایا ! باورم نمیشه ...حتی گاز هم نداره .
با حسرت به نودلش نگاه کرد و بدون بستن در روی زمین نشست و بطری ابجوش رو باز کرد و شروع کرد به نوشیدنش..
_______________
| ᴢᴀʏɴ
..با نگاه ترسناکی به یک گوشه از بار خیره بود . و این نشونه این بود کع تو فکره . هری دستی رو شونه اش زد و توجهش رو جلب کرد . مقداری از ودکاش خورد و بعد گفت
+ هوم ؟
- به چه کوفتی از سر شب تا حالا داری فکر میکنی !
لیام با سر خوشی پاهاش رو روی میز گذاشت
- بزار حدس بزنم ! همون دختره...باربارا ؟ البته راجع به چجوری سلاخی کردنش هووم؟
با این حرف بع جر زین همه شون خندیدن . ولی زین همچنان سرد به یک نقطه خیره بود . پیک کوچیک توی دستش رو چرخوند و گفت
+ خفه شین .
بعد از جاش بلند شد و بقیه هم به دنبالش بلند شدند . ساعت دو شب بود و مسلما دیگه باید میرفتن . همه خارج شدن ولی زین توجهش به در باز یکی از اتاق جلب شد .
میدونست همون دختره اونجاست . اون یک بار توی زندگیش برعکس همیشه عمل کرده بود . یک نفر رو نجات داده بود و این حق رو به خودش میداد که درباره اون شخص کنجکاو باشه !
پس با خونسردی سمت اتاق رفت و در نیمه باز رو کامل باز کرد . با دیدن دختر که حالا مشخص بود مست شده و روی زمین سرخورده پوزخندی زد
+ پیدات کردم بیب !!
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
~~~~~~~~~~~~~~~
نظرم بدید دیگه :|♡
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjE2MDM3NTg