یَغْماٰ


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


«إلیکَ قلبی یاٰ غاٰیة المُنی صاٰبٍ»
اما ای منتهای آرزویم؛دلم هوای تو را دارد!
🤍🕊
.
-کُنجِ ‌آراٰمِ آشوبْ ‌هاٰیَم!
-دِلِ‌تنگْ و سَرِجَنگ با اندک هَوایِ اَبْري !🌥️
.
https://t.me/HarfinoBot?start=9f2aa0f6fa40a93

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


بِهم نَفس برسون؛ هَوام دوباره پَسِ!🕊️
•••
@mim_yaghma


گفتی که درمانت دهم
بر هجر پایانت دهم!
گفتم کجا،کی خـواهد این!؟
گفتی صبوری باید این!
🥀🕊️
•••


قبل از شما هم قبیله ای ها فقط یک نفر گوشِ شنوایِ این حرف ها بود!
از محرمانه‌هایِ‌دل‌آشوبِ پر آرامشم.
•••
✍🏼: ﮼ح‌نون‌الف
@mim_yaghma


وجودِمن؛ هبوطِ‌من!
من عمری؛ دهان باز نکردم که نرنجی از مَن!
اما اگه دیدی روزگاری، سیاهه‌یِ غم به تن کردم و باز دارم تمامِ فانتزی‌هایِ دراماتیکم و می‌سازم تا زندگیشون کنم به من افتخار کن.
مثل این روزها!


من آدم این همه دیدن و کشیدن و چشیدن و از سر نو خندیدن و کج‌دار‌ومریز نفس کشیدن نبودم، اما الان هستم.
برای این رنجِ لایزالِ خوشمزه، روی زبونم شُکر جاریه.
روی صحبتم با اول شخصِ مفرد خودمه!


و الا موجودیتِ این حجم از خشم و آه و اشک و غم؛ درونِ تنِ ظریفِ جانْ سخت جزو اعمالی است که فعلش در قالب ماضی بعید صرف میشه.


و هر سری بعد از اینکه عمر و جونشون و با دستام میگرفتم ؛ مدام به این فکر میکردم که حتماً یه مأمور اداره ساواٰک توی وجودم خفته !


یا زمانی که همه فریادهای حبس شده‌ام رو منتقل می‌کردم به دستام تا اون‌ها رو پاره کنه؛
یا حتی وقتی که دونه‌دونه‌شون رو با آتیشِ زرد و سرخ و آبیِ فندکِ زیپویی که تویِ دست داشتم میسوزوندم و لبخندم با هر شعله ای که جون میگرفت پررنگ تر میشد؛


جُدای این زندگی بخشیدنا؛
من جون خیلی از این کاٰغذا رو گرفتم
درست زمانی که از سرِ خشم و اشک اونها رو مُچاله میکردم و با تمامِ قُوا به منتهااِلیه اتاقم پرتشون میکردم.


زندگی من خُلاصه شده به همون قلمِ صدفی، که پدربزرگم دُرست ده سال پیش روزِ تولدم بهم هدیه داد تا باهاش تمومِ خونِ تنم رو جوهر کنم و خیلی داوطلبانه، اون رو اِهدا کنم به تَن کاغذ.


اونجاست که میفهمم؛
من آدم با بقیه بودن نیستم.
من حتی آدم این جهانم نیستم.
پس جهانِ کوچکِ من کُجاست!؟


همونجور که نور وحشیانه خودش و به تاریکیِ محبس‌ام غالب میکنه؛
از دردِ روشنایی، چشمام رو، رویِ هم میزارم و همین‌جور که عقب عقب میرم،
میخورم به دیوارِ اتاقی که تموم شبا با سرماش، شقیقه هام رو نوازش می‌کرد
و بعد آروم آروم روی زمین می‌شینم.


وقتایی که دُکمه اجتماعی بودنم خاموش میشه، دیگه کلاً تموم راه‌های ارتباطیم با جَهان بیرون قطع میشه.
این تِرومای جُنون‌برانگیز اونقدر ادامه پیدا میکنه تا هورمون هایِ احتیاج به وجودِ موجودی به نام آدمیزاد از غدد پس سریِ مغزی ترشح بشه و من به خودم بیام و کم‌کم کلیدِ اتاق انفرادی رو از تویِ سیاهچال بردارم و قفل این زندان خودساخته رو باز کنم.




میخوام پراکنده‌نویسی کنم!
دلم هَجویات و حتی یه مثقال جفنگیات میخواد!
میخوام چهار کلوم حرف بنویسم بمونه ازین روزا.


Forward from: مُزَّمِّل!
هيچ کس ما را نمي آرد به خاطر، ای عجب
ياد عالم می کنيم اما فراموشيم ما..
https://t.me/mim_yaghma


الهی من خودم یه نفری قربون اون گل‌گاو‌زبونِ چهارقُل خوندنت بشم که وقتی پیس‌پیس زیرلب میخونیش و آخر سر فوت میکنیش تو صورتم، انقدر آروم میشم مامان.
•••


اگر خودماٰن برزخِ خودمان هستیم،لزومی ندارد دیگران را هم در بلاتکلیفی زندانی کنیم.
•••


خدا حواسش بهت هست،
به تمام اشکایی که ریختی و تمام تلاش‌هایی که کردی در زمان مناسب برات جبران میکنه،
بهش اعتماد کن!🍃
•••
@vaict


از نظر روحی نیاز دارم یه پوخ پولَکی سَبز بذارن کف دستم بگن:
«برو اِمشب شیفتته تو حرم.
برو تو خادم سَرخودی!
برو قَشنگ تا صبح تو حَرم برای خودت عین سانتریفیوژ بچَرخ!»
•••

20 last posts shown.

86

subscribers
Channel statistics