My white world☁️💙


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


Welcome to my smoll and hot daily☕💕
.
.
.
https://t.me/BChatBot?start=sc-307703-rCHH3i1🦋

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Forward from: My white world☁️🦋
به مناسبت ۱۸۰ تایی مون چالش داریم🧺

این پیامو فور کنید تو دیلی هاتون *پرایوتا لینکشونو تو ناشناس بدن*💞

من بر اساس حسی که از چنلتون میگیرم میگم شما چه رنگی هستید،چه بو و چه مزه ای میدید.
*یه نماد هم براتون شاید بزارم مثلا عکس یا آهنگ یا یه گل*📬

تا یه حدی که برسه چالشو برمیدارم چون بدقول بشم نمیتونم برای همه تون بزنم💌🥺

@mypurplehome


Forward from: 𝘿𝘼𝙍𝙆 𝙂𝙀𝙍𝙀𝙀𝙉🥢
هی گایز
یکی از دوستام لطف کرد اجازه داد چالشی که خودش گذاشته رو منم بزارم
این پیامو فور کنید دیلیتون منم از زبون معشوقه یا عاشق فرضی شما ی نامه براتون مینویسم
فقط کسایی که تا ساعت 5 عصر فور کنن رو میزارم ...


Luna


Forward from: 𝓛𝓊𝓃𝒶𝓇 ☽︎
سلام~~
امیدوارم ایگنور نشم ولی...
میخوام چ
الش بزارم
اگه دوست داشتید این پیامو فور کنید توی دیلی هاتون تا من با اسمی که بهم میدین براتون یه امضای هنری طراحی کنم و کنارش با توجه به وایبی که از چنلتون میگیرم بهتون یه عکس از پینترست هدیه بدم...♡︎
اگر دیلی پرایوتی دارید و فور کردید آیدیش رو‌ توی
ناشناس بهم بدید..




چنلو انتقال دادم عزیزان💜
لینک همونه...


هر آدمی به یک گالری نیاز دارد؛نمایشگاهی از دنیایش و احساساتش.
گالری که طبقه های آن بوی چوب سوختهِ شومینه بدهد و رایحه آن از جنس باران باشد.
گالری که در آن زمان جایگاهی نداشته باشد؛فارغ از هرگونه اتفاقات بیرون بتوان در آنجا خود را به دست باد سپرد.
گالری که احساسات بلوری خود را در شیشه هایی یاسی رنگ نگهداری کرد.
گالری که پیکرش را گل های استکانی و رز در بر گرفته باشند.
گالری که در زمان آشفتگی به آن پناه برد و سر بر روی شاخه درخت بید سپرد و همراه با نی زار ها لاله کرد.

گالری که مختص جان و روان انسان باشد

@mypurplehome


Forward from: 🦋❃•.▹ 𝘭𝘦𝘱𝘪𝘥𝘰𝘱𝘵𝘦𝘳𝘢𝘳𝘪𝘶𝘮◃.°❃🦋
خب از اونجایی که چند وقته دارم راجب گلا میخونم اینکه چه گلایی چه انواع و رنگایی دارن و کی و کجا در چه فصلی رشد میکنن گفتم ایده جالبیه این پیامو فوروارد کنین توی دیلیتون بگم وایب چه گلی رو داره:)🌸
میدونم فقط بچه های خودمون فوروارد میکنن ولی حالا احیانا اگر توی توی چنلتون نیستم برام لینکشو بفرستید🙂❤️


اینم وایب من




😎😎😎


🤣🤣🤣


Forward from: سلسله خیخی زادگان👩🏻‍🦯
یا جر😂😂😂


Forward from: سلسله خیخی زادگان👩🏻‍🦯
سلام به درباری های سلسله خیخی زادگان🎎
اینو فور کنین دیلی تون
تا حدس بزنم شما چجوری محبت میکنین و چجوری عشقتون رو بدون اینکه بگین به یه نفر نشون میدین:>
۲۰ تای اول رو میزارم
فور کنیننننن
هنوز ۲۰ تا نشده🥲
اینگور نشم دیگه


Forward from: El.
این پیامو فور کنید چنلتون تا بهتون بگم چنلتون وایب چه فحشی میده😔✨
[منظورم اینه مثلا اگه چنلتون یه آدم بود و میخواست فحش بده چی میداد]


Forward from: 𝚃𝚑𝚒𝚜 𝚒𝚜 𝚜𝚝𝚊𝚛
یه چالش دیگه میذارم قول میدم سر این تنبلی نکنم
این خوشگله رو فور کنید دیلی هاتون بر اساس وایبش
۴ تا عکس رندوم و یه اهنگ میذارم🤌🏻
ایگنور نکنیداااااا😑
استار هستم
تموم کننده نارنگی های کشور


یکی از فانتزی هام ^^
تصمیم گرفتم اگه تو این بازی باختم انجامش بدم...
باید ببینم آیا دست سیاه و سرد مرگ من رو به چنگ میگیره یا هلم میده به همین دنیا؟
نو پرابلم.کال می کریزی(:


درون بعضی آدم ها به شکنندگی بلور و به شفافیت رنگ سفیده.
وقتی براشون اتفاقات بدی میوفته احساساتشون ضربه میخوره.
با هر ضربه،لکه های سیاه بی روحی دامن گیر قلب پاکشون میشه و در آخر،کل قلبشون سیاه و خاکستر میشه؛روانشون می میره و میشن مرده متحرک.
چرا میگم مرده متحرک؟چون انسان بدون روحش هیچی نیست!هیچی.
دریغ کردن محبت از عزیزانمون همون شیطانی هست که رایحه خوشحالی رو می مکه و به ما یه جسم خالی تحویل میده؛خالی از لبخند،خالی از رنگ....
~
پرده هارو به کناری کشید و اجازه داد چشم هاش گرمای آفتاب رو حس کنن.
موهاش رو بالای سرش بست و گل سر یشمی که یادگار عشقش بود رو توی حلقه موهاش فرو کرد.
قلم و کاغذ رو برداشت و شروع به نوشتن کرد.
برای مهم ترین فرد زندگیش نامه می نوشت.
می خواست به یه سفر طولانی بره و هیچ وقت بر نمی گشت.
بعد از اینکه نامه ش تموم شد اون رو داخل پاکت خاصی گذاشت و درش رو مهر و موم کرد؛نامه رو روی کتاب مورد علاقه ش گذاشت
_تنهایی
بشقاب و لیوانی رو که داخل سینک بود شست؛خشک کرد و داخل کابینت گذاشت.
آروم آروم کار هاش رو تموم کرد؛عجله ای برای سفرش نداشت و همه چیز رو برنامه ریزی کرد.
داخل اتاقش شد و در کمد لباس هاش رو باز کرد.
اونجا بود؛صاف و تمیز اونجا آویزون بود و یه کیسه خاطره به بغل گرفته بود.
لباس عروسیش رو از چوب لباسی برداشت و لباس هاش رو تعویض کرد.
از برخورد نسیم سرد با بدن لختش مور مورش شد؛ولی این یه نسیم معمولی نبود.
این رایحه ترس بود که تمام وجودش رو پر می کرد.
ا/ت باز هم دست از کارش نکشید؛با اینکه میترسید اما ته دلش آروم بود.
زیپ لباسش رو بست و دامنش رو مرتب کرد.
جلوی آینه خودش رو بر انداز کرد و روی صندلی پا تختیش نشست.
موهاش رو شونه زد و بهشون حالت داد.
لوازم آرایشش رو برداشت و آرایش روز عروسیش رو روی چهرش پیاده کرد؛از دیدن شخص به این زیبایی تلخندی زد و تاسف خورد که این چهره دیگه قراره دیده نشه.
گردن بند یشمی که کادو عروسیش بود به گردن آویخت و بعد ستش رو کامل کرد.
زمانی که میخواست حلقه ازدواج رو به دست کنه شروع به لرزیدن کنه؛با این حلقه به این خونه اومده بود و با همین حلقه هم از این جا میرفت.
سرش رو بلند کرد و به آینه چشم دوخت؛همه چیز آماده بود.وقت مقدمات نهایی بود.
چشم بند مشکیش و دسته گل رز سرخی رو که از فروشگاه سفارش داده بود برداشت.
هر موقع که جیمین دیر میومد خونه،چشم بندش رو میزد و روی تخت میخوابید.
زمانی که بوی تنش خونه رو پر میکرد،میفهمید اون اومده.
رفت بالای صندلی و شمع های لوستر با شکوه رو روشن کرد.
شعله های نارنجی و درخشش شیشه های لوستر بهش دلگرمی میدادن.
زیر لوستر،دور جایی که مشخص کرده بود نشست؛گل های رز رو پر پر کرد و روی زمین ریخت.
خنجر نقره ای مادربزرگش که مزین به آب مقدس شده بود رو به دست گرفت؛آب مقدسی برای بخشیده شدن بزرگ ترین و آخرین گناه عمرش.
بار دیگه به خونش نگاه کرد؛چطور می تونست از اینجا بره؟
تمام خونه،وسایلا،لباسا،همه پر از عطر تن ا/ت و جیمین بود و هنوز صدای خنده هاشون تو گوش ا/ت می پیچید.
چشم بند رو به چشم هاش بست و در مرکز گل های پرپر شده دراز کشید.
زیر لب گفت
_پارک جیمین،شاد باشی‌.
و بعد با دست های لرزون خنجر رو به قلب بی قرارش فرو برد.
~
کلید رو توی قفل در چرخوند و به درون خونه قدم گذاشت؛امروز میخواست با ا/ت صحبت کنه و برای تمام بی محبتی هاش عذرخواهی کنه.
خم شد و کفش هاش رو از پاش در اورد.خواست کلیدش رو به جاکلیدی اویزون کنه که دید.
زجر آور ترین صحنه عمرش.
به وسط حال دوید و عشقش رو در آغوش کشید.لباس سفید عروسیش با لکه های بزرگ و کوچیک خون تزئین شده بود.منشا این خون ها قلبش بود؛ا/ت جواب بی محلی های جیمین رو با خون قلبش داده بود.
اشک های شیشه ای و داغ تمام صورت پسر رو احاطه کرده بودن؛از سر درد و غم زجه میزد و ناله میکرد.
_منِ لعنتی همه چیزم رو از دست دادم!
عاشقانه ترین بوسه ممکن رو به جسم مرده ا/ت هدیه داد.
_اینم کادوی بدرقه ت؛خوب بخوابی.
در واپسین لحظات؛صدای التماس بازگشت به زندگی رو شنید.انگار حضورش رو حس کرده بود....
~
ا/ت چشم هاش رو گشود؛اینجا همه چیز سفید بود.
اون موفق شده بود؟!
_حالش چطوره دکتر لی؟
_در اخرین ثانیه ها برگشت.خیلی مواظبش باشید.
_چشم.ممنونم.شما تمام زندگیم رو نجات دادید
هنوز نمی تونست کامل و درست صداهارو بشنوه یا درک کنه.
با صدای ضعیفی لب زد.
_من کجام؟
_تو برگشتی پیش قاتلت.
_جیمین کنار تختش ایستاده بود.با صورتی که از شدت اشک به زبری مرگ شده بود و چشم هاش دو کاسه ی خون بود؛اما لبخند به لب داشت.
_اینطوری نگو.
جیمین پاکت رو از جیب شلوارش بیرون آورد.
_کی گفته من دوستت ندارم ا/ت؟
آره من بهت بی محلی کردم.گل سرخم رو با دستای خودم پژمرده کردم.
ولی دلیل میشد تو این طوری خودت رو از من بگیری؟تنهام بزاری؟
ا/ت دست نحیفش رو روی لب های جیمین گذاشت.
_حالا که دوستم داری،من میشم یار همیشگیت..





20 last posts shown.

7

subscribers
Channel statistics