#باستانی_پاریزی
#غزل
#معاصر
یادِ آن شب که صبا بر سرِ ما🌹میریخت
دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی تاریخدان و ادیبی به تمام معنا و شاعری توانا بود. غزل "یادِ آن شب" او از زیباترین غزلهای معاصر است. این غزل را استاد بنان در برنامهٔ مخصوص به یاد صبا که محجوبی ساخته بود، خوانده است. در برنامهٔ 521 گلها نیز اجرا شده است.
یادِ آن شب که صبا بر سرِ ما گل میریخت
بر سرِ ما زِ در و بام و هوا گل میریخت
سر به دامانِ منت بود و زِ شاخِ گلِ سرخ
بر رخِ چون گلت آهسته صبا گل میریخت
خاطرت هست که آن شب همهشب تا دمِ صبح
شب جدا شاخه جدا باد جدا گل میریخت؟
نسترن خم شده، لعلِ تو نوازش میداد
خضر، گویی به لبِ آبِ بقا گل میریخت
زلفِ تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
میزدم دست بدان زلفِ دو تا گل میریخت
تو چو خوبانِ بهشتی سوی مه خیره و باد
چون عروسِ چمنت بر سر و پا گل میریخت!
گیتی آن شب اگر از شادیِ ما شاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چرا گل میریخت؟
شادیِ عشرتِ ما باغ گلافشان شده بود
که به پایِ من و تو از همهجا گل میریخت
خاتونِ هفتقلعه، 1363: ص 93.
باستانی پاریزی یکبار در مجلسی در کنار استاد ایرج افشار، دوست دیرینش، ایستاده بود، جوانی از حاضران ابیاتی از این غزل او را از حفظ خواند. باستانی رو به افشار کرد و گفت: اگر هزار جلد کتاب هم بنویسی، هیچ کس حرفهای تو را حفظ نخواهد کرد😊
https://t.me/nazm_parishan