#هیستریک
"ما پرواز نکرده پرت شدیم زمین!"
#Part31
----------⛓🖤
-مهسآ
با دیدن آرشان و آوا خُشکم زد با صدای آوا به خودم اومدم
+سلام خاله
خَم شدم و گونش رو بوسیدم و لب زدم
-برو تو بشین عزیزم
بدو بدو کفش هاش رو درآورد و پرید رو مبل!
متعجب رو به آرشان گفتم
-خیر باشه آفتاب از کدوم طرف در اومده؟!
با تبسم و اخم گفت
+اگه میشه آوا امروز پیشت باشه
من شب میام میبرمش
خواست بیاد پیش تو، نشد نه بیارم رو حرفش!
لبخندی زدم و گفتم
+هر چقدر دوس داره این ورووجک اینجا بمونه
تشکری کرد و به سرعت از اونجا دور شد
در خونه رو بستم و با شیطنت گفتم
-کی پاستیل میخوره
چشاش برق زد و تند تند گفت
+من من
خندیدم و رفتم سمت آشپزخونه و براش پاستیل آوردم
آخ جونی گفت و شروع کرد به خوردن
تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکه کارتون و لب زدم
-خاله جون من وسایل نقاشی و اینا ندارم
آخه من بزرگ شدم دیگه از این وسایل ها ندارم
در حالی که پاستیل میخورد گفت
+منم بزرگ شدم خاله باهم کارتون میبینیم
خندهای کردم و لپش رو کشیدم چقدر این بچه با نمک بود
بعد از چند ثانیه گفت
+خاله، تو رو مثل مامانم دوست دارم!
----------⛓🖤
[مَهسآ]
- @novel_siahosefid
"ما پرواز نکرده پرت شدیم زمین!"
#Part31
----------⛓🖤
-مهسآ
با دیدن آرشان و آوا خُشکم زد با صدای آوا به خودم اومدم
+سلام خاله
خَم شدم و گونش رو بوسیدم و لب زدم
-برو تو بشین عزیزم
بدو بدو کفش هاش رو درآورد و پرید رو مبل!
متعجب رو به آرشان گفتم
-خیر باشه آفتاب از کدوم طرف در اومده؟!
با تبسم و اخم گفت
+اگه میشه آوا امروز پیشت باشه
من شب میام میبرمش
خواست بیاد پیش تو، نشد نه بیارم رو حرفش!
لبخندی زدم و گفتم
+هر چقدر دوس داره این ورووجک اینجا بمونه
تشکری کرد و به سرعت از اونجا دور شد
در خونه رو بستم و با شیطنت گفتم
-کی پاستیل میخوره
چشاش برق زد و تند تند گفت
+من من
خندیدم و رفتم سمت آشپزخونه و براش پاستیل آوردم
آخ جونی گفت و شروع کرد به خوردن
تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکه کارتون و لب زدم
-خاله جون من وسایل نقاشی و اینا ندارم
آخه من بزرگ شدم دیگه از این وسایل ها ندارم
در حالی که پاستیل میخورد گفت
+منم بزرگ شدم خاله باهم کارتون میبینیم
خندهای کردم و لپش رو کشیدم چقدر این بچه با نمک بود
بعد از چند ثانیه گفت
+خاله، تو رو مثل مامانم دوست دارم!
----------⛓🖤
[مَهسآ]
- @novel_siahosefid