نزدیک غروب بود، باد میومد
با هزارتا بدبختی بالاخره باهم رفتیم اون بالای بالا
درختا جلومون بودن، سمت چپمون نصف شهر زیر پامون بود...میتونستیم ماشینارو ببینیم، ساختمونا، سقف اون خونه هه ک انقد بزرگ بود ک بهت گفتم دلم میخواد یه شب دراز بکشم اونجا و از روش ستاره ها رو ببینم
باد کم کم اروم میشد و اسمونم کم کم نارنجی
باهم زل زده بودیم به اسمون
هیچکدوممون حرفی نمیزدیم و از سکوت بینمون راضی بودیم
یکم که گذشت بهم گفتی: چقد خوبه ک تو، تویی...اگه یکی دیگه بود نمیذاشت اینجا اروم باشه...هی حرف میزد!
منم فقط یه لبخند زدم و دوباره برگشتیم ب سکوتمون...
میدونی، ساکت بودن با تو،
از حرف زدن با خیلیا قشنگ تره!
#pink_rose
#black_pearl