هرگز بهت صدمه نمیزنم(ایی X خواننده)
#ایی #Aii #story
هشدار اسپویل-
دوباره-...شما یه دخترید.....آره فقط همین یه توضیح-
همچنین اسم این قسمت الکی خیلی طولانی بود-
(*سرفه*خب ام....یه هشدار کوچولو.....توی این داستان خون ریزی و وحشی بازی زیاد هست....و شاید برای بعضیا مناسب نباشه...شرمندم.....قبلش دوباره یه هشدار دیگه میدم-)
-----
"ال-الکساندر رو میشناسی؟"
-اره
"خبببب اون...ازم پرسید که دوست دخترش بشم..."
پسر جوان در حالی که نیمه برهنه بود(no please stop the dirty thoughts)توی تختش دراز کشیده بود.
درحالی که دستشو رو چشماش گذاشته بود،به اتفاق ها و چیزایی که چند روز پیش شما بهش گفته بودید فکر میکرد
شما و آیی داشتید توی پارک قدم میزدید و حرف میزدید
ایی بهترین دوست شما بود
کسی بود که بدون شک بهش اعتماد داشتید
آره اخلاقش....چیز بود....خشن بود...
اما زیر اون همه خشکی و خشنی یه قلب مهربون بود
شما داشتید از کراشتون حرف میزدید
به پسر معروف توی دانشگاهتون...اسمش الکس بود اون دیروز از شما پرسیده بود که آیا دوست دخترش میشید و باهاش سر قرار میرید یا نه
"الکساندر رو میشناسی؟"
-اره
"خبببب اون...ازم پرسید که دوست دخترش بشم..."
وقتی اینو به ایی گفتید
قیافش وحشت زده شد ولی شما متوجه نشدید از اونجا که سریع یه قیافه الکی گرفت و یه لبخند الکی زد
"باورت میشه ؟!" شما گفتید
-اصلا باورم نمیشه...
شما به شونه ایی ضربه زدید
"هی!داری میگی من نمیتونم دوست پسر داشته باشه؟!شاید بهتره تو یه دوست دختر پیدا کنی تا ببینیم کی بهتره!>:|"
-نه...من...ام...ام...آره...یعنی...نه...یعنی...ام...من-
شما بلند خندیدید
"میدونی....بعضی وقتا فکر میکنم تو دوست دختر پیدا نمیکنی چون رو من کراش داری"شما خندیدید....به نظرتون جوک خنده داری بود.
اما ایی...اصلا این جوک رو خنده دار نمی دید
آره...آره اون شمارو دوست داشت...بیشتر از فقط یه 'دوست صمیمی'،اون عاشق شما شده بود
میدونی شما هم گاهی این فکر به سرتون میزد که شاید ایی بیشتر از یه دوست دوستون داشت
جوری که بغلتون میکرد
جوری که روتون غیرت و هر وقت پسری نزدیکتون میشد تا باهاتون حرف بزنه یه راست وسط ماجرا مپیرید و شمارو با خودش میبرد
یا چجوری بین شما و بقیه پسرت قرار می گرفت و نمیزاشت بهشون نزدیک بشن
به نظرتون اگه ایی دوست پسرتون بود تا ابد خوشحال می بودید
اما این ایی عه
یکی که هرگز احساساتی نمیشه!
اصلا امکان نداره!(are you-....you Need some glasses!)
و حالا دارین برای اولین قرارتون آماده میشید
درحالی که ایی موهاتونو شونه میکرد(this is adorable...)شما از اینکه انتظار داشتید قرارتون چطوری پیش بره حرف میزدید
"به نظرت بوسم میکنه؟"
...چرا....چرا باید اینو بگید....؟
شما یه آخ خیلی کوچولو از پشت سرتون شنیدید و وقتی برگشتید ایی رو با یه انگشت خونی دیدید
شما بلند شدید و به انگشت ایی چسب زخم بستید
از اونجا که یه جای گاز مانند روی دستش بود فکر کردید احتمالا گیره ای که دستش بوده محکم گازش گرفته
یا خودش انگشتشو گاز گرفته بود...؟
چرا؟کی میدونه؟
شما در حالی که انگشت ایی رو میبوسیدید خندیدید"چجوری فقط با یه گیره زخمی شدی وقتی از دعوا با ده نفر بدون صدمه برمیگردی؟^^"
-....نمیدونم....
'....چرا...صداش....اینقدر افسرده شده....؟' شما با خودتون گفتید
ساعت ساعت پنج رو نشون میداد
"ای وای!باید برم!خدافظ ایی^^"
شما لپ ایی رو بوس کردید و از در بیرون رفتید
ایی همونجا موند با دهن باز
درحالی که دستش رو رو لپش گذاشته بود و سرخ شده بود
کم کم لبخند زد و لبخندش بزرگ تر شد(adorable x2)
اون خیلی خوشش می اومد وقتی شما این کارو میکردید....
قرارتون....خوب بود....به نظرتون الکس زیادی میخواست بهتون دست بزنه
مثلا هی میخواست دستتونو نگه داره...یا لپتونو بوس کنه...
البته دوستاتون بهتون گفتن این کاریه که همه دوست پسر دوست دخترا میکنن اما شما خوشتون نمی اومد
شاید به خاطر اینکه آیی معمولا دستتون رو میگرفت....؟
شاید حتی مغزتون باور داشت شما باید مال اون باشید؟(YoUr BrIaN iS sO sMaRt!1!!!!!!!1!!11111)
شاید....
....
هر وقت با الکس بیرون میرفتید حس میکردید یکی نگاهتون میکرد
شما فکر کردید فقط خیالاتتونه تا اینکه الکس یه چیزی بهتون گفت
+هی اون دوستت....اممم....چی بود اسمش....اون یارو با اون چشمبند عجیبش
"او...منظورت ایی؟"
+اره اره همون!این چند روز که باهم بیرون می رفتیم هی دنبالمون می اومده!داره یه جورایی میترسوندم-
"جدا ؟...."
اولش باورتون نمیشد برای همین هر وقت بیرون میرفتید خودتون اطراف رو نگاه میکردید
آره...الکس درست گفته بود
فردا شبش....
شما با آیی یه دعوای بدی کردید
پفففف باید قیافشو میدید...او صبر کن....شما خودتون باعث اون قیافه شدید-.....او ش-
اون فقط اونجا وایساد و گذاشت هرچی دلتون میخواست بهش بگید
اون حتی سعی نکرد از خودش دفاع کنه
#ایی #Aii #story
هشدار اسپویل-
دوباره-...شما یه دخترید.....آره فقط همین یه توضیح-
همچنین اسم این قسمت الکی خیلی طولانی بود-
(*سرفه*خب ام....یه هشدار کوچولو.....توی این داستان خون ریزی و وحشی بازی زیاد هست....و شاید برای بعضیا مناسب نباشه...شرمندم.....قبلش دوباره یه هشدار دیگه میدم-)
-----
"ال-الکساندر رو میشناسی؟"
-اره
"خبببب اون...ازم پرسید که دوست دخترش بشم..."
پسر جوان در حالی که نیمه برهنه بود(no please stop the dirty thoughts)توی تختش دراز کشیده بود.
درحالی که دستشو رو چشماش گذاشته بود،به اتفاق ها و چیزایی که چند روز پیش شما بهش گفته بودید فکر میکرد
شما و آیی داشتید توی پارک قدم میزدید و حرف میزدید
ایی بهترین دوست شما بود
کسی بود که بدون شک بهش اعتماد داشتید
آره اخلاقش....چیز بود....خشن بود...
اما زیر اون همه خشکی و خشنی یه قلب مهربون بود
شما داشتید از کراشتون حرف میزدید
به پسر معروف توی دانشگاهتون...اسمش الکس بود اون دیروز از شما پرسیده بود که آیا دوست دخترش میشید و باهاش سر قرار میرید یا نه
"الکساندر رو میشناسی؟"
-اره
"خبببب اون...ازم پرسید که دوست دخترش بشم..."
وقتی اینو به ایی گفتید
قیافش وحشت زده شد ولی شما متوجه نشدید از اونجا که سریع یه قیافه الکی گرفت و یه لبخند الکی زد
"باورت میشه ؟!" شما گفتید
-اصلا باورم نمیشه...
شما به شونه ایی ضربه زدید
"هی!داری میگی من نمیتونم دوست پسر داشته باشه؟!شاید بهتره تو یه دوست دختر پیدا کنی تا ببینیم کی بهتره!>:|"
-نه...من...ام...ام...آره...یعنی...نه...یعنی...ام...من-
شما بلند خندیدید
"میدونی....بعضی وقتا فکر میکنم تو دوست دختر پیدا نمیکنی چون رو من کراش داری"شما خندیدید....به نظرتون جوک خنده داری بود.
اما ایی...اصلا این جوک رو خنده دار نمی دید
آره...آره اون شمارو دوست داشت...بیشتر از فقط یه 'دوست صمیمی'،اون عاشق شما شده بود
میدونی شما هم گاهی این فکر به سرتون میزد که شاید ایی بیشتر از یه دوست دوستون داشت
جوری که بغلتون میکرد
جوری که روتون غیرت و هر وقت پسری نزدیکتون میشد تا باهاتون حرف بزنه یه راست وسط ماجرا مپیرید و شمارو با خودش میبرد
یا چجوری بین شما و بقیه پسرت قرار می گرفت و نمیزاشت بهشون نزدیک بشن
به نظرتون اگه ایی دوست پسرتون بود تا ابد خوشحال می بودید
اما این ایی عه
یکی که هرگز احساساتی نمیشه!
اصلا امکان نداره!(are you-....you Need some glasses!)
و حالا دارین برای اولین قرارتون آماده میشید
درحالی که ایی موهاتونو شونه میکرد(this is adorable...)شما از اینکه انتظار داشتید قرارتون چطوری پیش بره حرف میزدید
"به نظرت بوسم میکنه؟"
...چرا....چرا باید اینو بگید....؟
شما یه آخ خیلی کوچولو از پشت سرتون شنیدید و وقتی برگشتید ایی رو با یه انگشت خونی دیدید
شما بلند شدید و به انگشت ایی چسب زخم بستید
از اونجا که یه جای گاز مانند روی دستش بود فکر کردید احتمالا گیره ای که دستش بوده محکم گازش گرفته
یا خودش انگشتشو گاز گرفته بود...؟
چرا؟کی میدونه؟
شما در حالی که انگشت ایی رو میبوسیدید خندیدید"چجوری فقط با یه گیره زخمی شدی وقتی از دعوا با ده نفر بدون صدمه برمیگردی؟^^"
-....نمیدونم....
'....چرا...صداش....اینقدر افسرده شده....؟' شما با خودتون گفتید
ساعت ساعت پنج رو نشون میداد
"ای وای!باید برم!خدافظ ایی^^"
شما لپ ایی رو بوس کردید و از در بیرون رفتید
ایی همونجا موند با دهن باز
درحالی که دستش رو رو لپش گذاشته بود و سرخ شده بود
کم کم لبخند زد و لبخندش بزرگ تر شد(adorable x2)
اون خیلی خوشش می اومد وقتی شما این کارو میکردید....
قرارتون....خوب بود....به نظرتون الکس زیادی میخواست بهتون دست بزنه
مثلا هی میخواست دستتونو نگه داره...یا لپتونو بوس کنه...
البته دوستاتون بهتون گفتن این کاریه که همه دوست پسر دوست دخترا میکنن اما شما خوشتون نمی اومد
شاید به خاطر اینکه آیی معمولا دستتون رو میگرفت....؟
شاید حتی مغزتون باور داشت شما باید مال اون باشید؟(YoUr BrIaN iS sO sMaRt!1!!!!!!!1!!11111)
شاید....
....
هر وقت با الکس بیرون میرفتید حس میکردید یکی نگاهتون میکرد
شما فکر کردید فقط خیالاتتونه تا اینکه الکس یه چیزی بهتون گفت
+هی اون دوستت....اممم....چی بود اسمش....اون یارو با اون چشمبند عجیبش
"او...منظورت ایی؟"
+اره اره همون!این چند روز که باهم بیرون می رفتیم هی دنبالمون می اومده!داره یه جورایی میترسوندم-
"جدا ؟...."
اولش باورتون نمیشد برای همین هر وقت بیرون میرفتید خودتون اطراف رو نگاه میکردید
آره...الکس درست گفته بود
فردا شبش....
شما با آیی یه دعوای بدی کردید
پفففف باید قیافشو میدید...او صبر کن....شما خودتون باعث اون قیافه شدید-.....او ش-
اون فقط اونجا وایساد و گذاشت هرچی دلتون میخواست بهش بگید
اون حتی سعی نکرد از خودش دفاع کنه