Pony.exe


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


خوش اومدینD:
امیدوارم از داستان های عجیب غریبم خوشتون بیاد
ایدیم: @ponyexe
باهام حرف بزن:
http://t.me/JacobRobot?start=GOrlJv7
من ارتیست نیستم فقط از داستانام نقاشی میکشم
گروه: @ponyexegroup
داداش گوگولیم:|👌 : @kkk_corbin_arts

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


میخواستم به یه چیزی برسم ولی یادم رفت چی-


همین-


می دونید میانگین امید به زندگی انسان رو معمولا 75 میگیرن


یه جا خونده بودم که افرادی که ناراحت و تنهان معمولا میخوان افراد دیگه رو شاد کنن چون میدونن چه حسی داره و نمیخوام بقیه این حس رو حس کنن-




I usually do that-
That-
That post made me happy-


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
I sleep


اما ممنون نظر لطفته:">


Well yes but actually no


Forward from: جیکوب
#7vL75v:

داستان هایی که از سه برادر گذاشتی خیلی خوب بودن!


آیی به تیکه ماهیچه ای که از دهن الکس در آورده بود زل زد و به یه گوشه پرتش کرد(*gags)
لبخند ایی محو میشه
-چیزی میخوای بگی؟
الکس دهنش رو باز میکنه که چیزی بگه ولی به جاش فقط یه صدای جیغ مانند ناهنجار بیرون میاد.....
-او....چیشده....؟:(.....گربه زبونتو خورده؟:)
الکس دوباره دهنش رو باز میکنه که چیزی بگه ولی فقط صدای جیغ مانند از دهنش بیرون میاد

- او و درمورد کشتنت....نه...من نمیکشمت....
ایی درحالی که یه چاقو رو روی لپ خودش گذاشته بود گفت...

لبخند دندون نمای ایی دوباره برگشت و با چاقوش یه خراش کوچولو ولی اونقدر عمیق که خون بیاد رو لپ خودش گذاشت
- من کاری میکنم که آرزوی مرگ کنی:)

*صدای جیغ(دخترونهXD) الکس و خنده های وحشیانه آیی تو تمام کوچه پیچید....












آیی به ارومی در رو باز کرد
"آیی....؟تویی...؟"
شما گفتید با یه صدای خیلی ضعیف...
-فکر میکردم خوابیدی...صبر کن داره گریه میکنی؟
ایی بهتون نزدیک میشه
"اره....یه کابوس بد دیدم....و-ولی چیز مهمی نبود"
ایی و طرف صورتتونو میگیره و با شصت هاش اشکاتونو پاک میکنه
-اما به نظر چیز مهمی می اومده
شما متوجه زخم روی گونش میشید
شما سعی میکنید بهش دست بزنید ولی ایی دستتونو میگیره
-نگران نباش چیز خاصی نیست...او راستی-
ایی یه دست لباس و یه کلید کنارتون روی تخت میذاره
-وقتی رفتم بیرون کلیدات رو پیدا کردم برا همین از تو خونت برات یه دست لباس اوردم
اما الکس کلیداتونو گرفته بود-
....
وای نه....
-هی
ایی چند ثانیه به چشاتون زل زد و بعد محکم بغلتون کرد
"ا-"
-هییسسسسس......من هیچ وقت بهت صدمه نمیزنم
"....ایی...."
-هم...؟
"تو که....تو که تنهام نمیذاری....؟"
ایی همینطوری که بغلتون کرده بود روی سرتونو میبوسه
-نه نمیذارم....هرگز نمیذارم


با حس کردن امنیت و آرامش
پلک هاتوت دوباره سنگین شد
شما در بغل ایی به خواب رفتید



(دوباره؟!:|*گند زدن به صحنه*)
---------
*flips the table*these stories are SHIT





(The following is a vine)
@KKK_corbin_arts : how was your story writing today sis? :3

me:*throws the pencil and papers away* AGH!!! I hate everybody! >:(
me:*cries in the shower*


رسیدید دور خودتون میکشیدید معمولا توی شبای طوفانی ازش استفاده میکردی
شما محکم پتو رو دور خودتون پیچیدید و تا صورتتون بالا کشیدید و شروع به گریه کردن کردید
ایی براتون یه شیر کاکائو داغ آورد تا اروم بشید...کار کرد؟....تقریبا....خب....دیگه بلند گریه نمی کردید....اما هنوز اشک میرختید....
ایی با فاصله خیلی زیادی ازتون نشسته بود نه به خاطر اینکه فکر میکرد ازش متنفرید به خاطر این بود که وقتی سعی کرد کنارتون بشینه سعی میکردید ازش فاصله بگیرید
ها...اون بیشعور بدجوری ترسوندتون مگه نه؟....
وقتی شیرکاکائوی داغتونو تموم کردید به ایی نگاه کردید که روی همون مبل کمی دور تر از شما نشسته بود
اون به جلو خم شده بود و انگشتاشو توهم قفل کرده بود ابروهاش تو هم بود و چشماشو بسته بود
به نظر تو فکر بود
شما متوجه زخم های روی بازو ساق دست و پشتش شدید...چجوری قبلا ندیده بودینشون؟(*سرفه*لابد تاحالا لخت جلوتون نشسته بوده خو*سرفه*)
شما یه ذره به ایی نزدیک شدید تا زخماشو بهتر ببینید اما وقتی خواستید بهشون دست بزنید ایی چشماشو باز کرد و بهتون نگاه کرد و شما دستتون رو عقب کشیدید و پتو رو دوباره بالا و رو صورتتون کشیدید
-حالت خوبه؟
شما سرتونو به نشون اره تکون دادید
-چیزی میخوای...؟
شما سرتونو به نشونه نه تکون دادید
-....اگه چیزی خواستی بهم بگو....
...
"برادرات خونه نیستن؟"
-هم؟اره رفتن بیرون...باید حالا حالا ها بیاین....فکر کنم
....
"ا-اون زخما..."
-هم ؟
ایی وقتی متوجه شد چی رو دارید میگید از رنگ گوجه فراتر رفت( *WHEEZE*)
-م-منو ب-ببخشید کاملا فراموش کرده بودم الان برمیگردم-
"نه نه نه صبر کن!"
ایی بلند شد تا به اتاقش برده و لباس بپوشه ولی شما پتوتونو ول کردید و محکم بازو ایی رو گرفتید
"لطفا نرو....من...من نمیخوام تنها باشم...."
-...
ایی دوباره روی مبل نشست ولی شما بازوشو ول نکردید
....
شما تصمیم که سکوتو بشکونید
"ام...نمیدونستم غیر از زخم روی صورت زخمای دیگه ای هم داری..."
-خب...تو ازم نپرسیدی....
"...چجوری...این همه-"
-میدونی....دعوا....
"اما به نظر میاد این زخما مال ج-"
آیی انگشتشو رو لبتون میذاره
-هییییییییییسسسسسس....نیازی نیست بدونی....
آیی انگشتشو از رو لبتوت ور میداره

خیلی خسته اید...
پلک هاتون سنگین شده....
که البته طبیعیه شما برای فرار کردن و رسیدن به اینجل سه چهار کیلومتر رو بدون ایستادن دویدید....
شما همینجور که بازو ایی رو چسبیده بودید اروم چشماتونو میبندید و به خواب میرید....

ایی روی بازوش احساس سنگینی میکنه
وقتی بر میگرده شمارو میبینه که بازوشو محکم گرفتید و سرتونو روش گذاشتین
اون لبخند میزنه
اون به ارومی دستشو از چنگ شما در میاره
یکی از دستاشو پشت کمر و اون یکی رو زیر باهاتون میزاره و بلندتون میکنه
اون به سمت اتاق خودش میره و شمارو رو تختش میذاره
اون موهاتونو از روی پیشونیتون کنار میزنه و پیشونیتون رو یه بوس اروم‌ میکنه


حالا....باید به حساب یه عوضی برسه-



(*سرفه*اینجا یه ذره خونریزی داریم....و فحش.....*سرفه*)







اوناهاش...
الکس و دوستاش....
تو یه کوچه بن بست....
تعدادشون زیاده....
زیادی زیاده....
باید یه نقشه بکشه....




صبر کن....



الان....



چی گفت....؟




اون الان....اسم شمارو به زبون آورد....؟
بهتون بی احترامی کرد....؟


هیچکس حق بی احترامی به شمارو نداره
نه تا وقتی آیی زندس

آیی بدون هیچ فکری سریع تفنگشو در اورد و یه راست بهشون حمله ور شد


اون همشونو کشت
همشون به جز یکی....



- پس....تو کسی هستی که سعی کردی به [اسم] صدمه بزنی....
+اره حالا میخوای چیکار کنی؟>:)
آیی مشت محکمی به الکس زد جوری که الکس به زمین افتاد و دماغش خون افتاد
+دوباره هم انجامش میدن!! (چه پروووو لثتلسهسرسخ>:|)
-اشغال عوضی!!!
ایی محکم سر الکس رو به زمین میکوبونه و مشت های محکمی تو صورتش میزنه
اما ناگهان...
قیافش کامل تغییر کرد
اون دست از مشت زدن به صورت الکس برداشت و ایستاد
الکس نشست و روشو به سمت آیی کرد
یکی از دندوناش با خون زیادی رو به بیرون تف کرد و خون های دماغشو با استینش پاک کرد
+بیخیال!همه تو کل دانشگاه میدونستن تو عاشقش شدی!فقط خودش بود که از این موضوع خبر نداشت!اون یا کور بود یا دیوانه!پففففففففف من حتی نمیدونم چرا تو عاشق اون بچ شدی!(!!!ExCuSe YoU)
آیی چیزی نگفت فقط اخماشو از هم باز کرد د یه لبخند دندون نما زد
شبیه یه قاتل زنجیره ای.....اما بدتر
اون لبخنده باعث مورمور شدن الکس شد
+م-میخوای مثلا چیکار کنی؟!....م-منو بکشی؟!
وحشت کاملا توی صدای الکس دیده میشد...
آیی جلوی الکس زانو زد
و ناگهان ایی محکم زبون الکس رو گرفت
-زیادی زر میزنی...فکر نکنم به این ماهیچه اضافی نیاز داشته باشی

...


الکس محکم جلوی دهنش رو گرفت تا جلوی خون زیادی که داشت ازش بیرون میرفت رو بگیره....اما کار نکرد....
لبخند آیی محو شد


تنها چیزی که سعی کرد بگه این بود که:

"-دلت میخواد تا ابد تنهام بمونم؟!مگه من فقط اجازه دارم با تو بگردم؟!"(wtf is this line it doesn't even make sense-)
-چی؟نه!گوش کن من فقط-
"نه!تو گوش کن!شاید بهترین دوستم باشی ولی دلیل نمیشه همش با تو بگردم!"
-من..-











"تو بدترین دوستی هستی که یه نفر میتونه داشته باشه!کاشکی هرگز باهات آشنا نشده بودم!"

بعدش از اونجا رفتید
قبل از اینکه از در بیرون برید و محکم در رو پشت سرتون ببندید صدای شکستن یه چیزی رو شنیدید
آیا صدای شکستن گلدونی بود که ایی اتفاقی از روی میز زمین زده بود؟



یا قلبش؟....











دارین اعصاب من نویسنده رو هم خورد میکنید ده لتسذتسذسنتی>:(















(my writing skill sucks)













و حالا ایی رو تختش دراز کشیده و داره محکم دندوناشو رو هم فشار میده تا جلوی گریه کردنش رو بگیره....



,,تموم شد؟"دان برادر کوچیک ایی گفت درحالی که لیوان نسکافشو پایین میگذاشت

"دان!,,ایرا کوچیک ترین برادر ایی گفت درحالی که سعی میکرد دست ایی رو تکون بده
ایرا:اییییی بیخیالللللللل!!!!
ایی فقط دستش و از چنگال ایرا در آورد و به بغلش خوابید جوری که پشتش به برادراش بود
ایرا:او اوکی....نمیخوای حرف بزنی.....پسسسسسس میتونم این شکلات رو بخورم؟...شکلات مورد علاقت؟
ایرا یه تیکه شکلات رو بالا سر ایی تکون تکون داد
ایی بدون اینکه از جاش تکونی بخوره فقط دستشو بالا برد و شکلات رو گرفت
ایرا:اخییییییییییی....حالت بهتره؟D:
ایی جوابی نداد....
ایرا:او :----: (oh no not you too:---:)
دان:میدونی شاید بهتره تنهاش بزاریم
ایرا:.....آره.....


چند ساعت بعد....


هی....ایی...."
دان یه ضربه کوچیک به شونه ایی زد ولی ایی جوابی نداد
....اوی ایی..."
بازم ایی جوابی نداد
اوی با توعم اشغال>:(" (نمونه عالی از رابطه های برادرا و خواهرا-)
دان محکم به شونه ایی ضربه زد که باعث شد ایی بلند بشه و با خشم مچ دان رو بگیره و فشار بده
-تنهام بزار!!
دان دستشو عقب کشید و مچ دست خودش رو گرفت و کمی تکونش داد
دان زیر نگاهی به صورت ایی کرد
داشتی.....داشتی گریه می کردی؟!"
دان گفت با یه عالمه تعجب توی صداش
-نه!!
ایی دوباره به بغلش خوابید و پشتشو به دان کرد و با عصبانیت پتوشو تا گردن بالا کشید
....حالت بهتره....؟"
(and now Don being a big bro to his big bro because he is a big bro!!...wait wut-)
ایی جوابی نداد فقط پتوشو کمی بالاتر کشید
میخوای...میخوای راجبش صحبت کنی...؟"
-پفففف مثلا برات مهمه-
البته که برام مهمه تو داداشمی معلومه وقتی ناراحت باشی منم ناراحتم:|"
ایی جوابی نداد....
ببین...."
دان دستشو روی شونه برادرش میزاره
...باید بهش بگی...فقط به خودت صدمه میزنی"
-اره برم به یه دختر که تو رابطس بگم دوستش دارم!البته!خوشم به هوشت دانشمند!
حتما لازم نیست بهش بگی که دوستش داری فقط برو عذرخواهی کن و بگو منظوری نداشتی وقتی دنبالش میرفتی و-"
ایی برای اینکه صدای دان رو نشنوه بالشتش رو میزاره رو سرش
خیلی خب...."
دان به سمت در میره و دستگیره در رو میچرخونه ولی قبل از بیرون رفتن روشو سمت ایی میچرخونه «ایی هم بالشت رو از رو سرش بر داشته بوده»
هی....ام....من و ایرا میخوایم بریم بیرون....چیزی میخوای؟..."
ایی جوابی نمیده ولی دان میبینه که ایی به آرومی سرشو به نشونه نه تکون بده
دان یه نفس عمیق میکشه
خیلی خب..."
و از اتاق بیرون میره....
















برگشتیم سر پله اول مگه نه ایی؟:)











تنهایی و تاریکی:)










او اره گریه کن





گریه کن مثل بدبختی که هستی




این بار چندم همه تنهات گذاشتن؟



برادرات؟...پفففف براشون مهم نیست



چرا باید مهم باشه؟


بعد از کاری که با ا-


صدای زنگ در ایی رو به خودش آورد
ایی از تختش بلند شد و به سمت در ورودی رفت(بدون پوشیدن یه لباس-.....فقط یه شلوار پوشیده-)
-آروم بگیر دارم میام!-_-
زنگ زدن در نه تنها آروم تر نشد بلکه با فرد با شنیدن صدای ایی شروع کرد به محکم کوبیدن به در که باعث شد ایی سریع تر سمت در بدوه
-چه خبر-
بلافاصله تا ایی کمی در رو باز میکنه شما محکم بغلش میکنید که باعث میشه ایی تعادلشو از دست بده و با پس کله بیفته زمین
ایی درحالی که شما محکم بغلش کرده بودید و گریه میکردید میشینه
-هی هی چیش-
ایی بلافاصله بعد از دیدن وضعیتون متوجه همه چی شد
لباساتون پاره پوره شده بود و رو بدنتون جای زخم و کبودی بود
ایی با یه دستش شمارو میگیره و بلند میشه و در رو میبنده
البته که بهش اویزون شده بودید....شما فقط 1.60 مترید.....اون 2.98 متره-(adorable x 3)
+او بیخیال [اسم]!
با شنیدن اون صدا شما شروع به لرزیدن کردید و گریه هاتون بیشتر شد
+تازه داشت خوش می گذشت!
ایی خنده چند نفر دیگه رو هم شنید ولی بدون توجه بهشون شمارو روی مبل توی هال نشوند و یه 'پتوی امن' روتون کشید
پتوی امن یه پتوی خیلی نرم بود که وقتی میت


هرگز بهت صدمه نمیزنم(ایی X خواننده)
#ایی #Aii #story
هشدار اسپویل-

دوباره-...شما یه دخترید.....آره فقط همین یه توضیح-

همچنین اسم این قسمت الکی خیلی طولانی بود-


(*سرفه*خب ام....یه هشدار کوچولو.....توی این داستان خون ریزی و وحشی بازی زیاد هست....و شاید برای بعضیا مناسب نباشه...شرمندم.....قبلش دوباره یه هشدار دیگه میدم-)
-----
"ال-الکساندر رو میشناسی؟"
-اره
"خبببب اون...ازم پرسید که دوست دخترش بشم..."

پسر جوان در حالی که نیمه برهنه بود(no please stop the dirty thoughts)توی تختش دراز کشیده بود.
درحالی که دستشو رو چشماش گذاشته بود،به اتفاق ها و چیزایی که چند روز پیش شما بهش گفته بودید فکر میکرد

شما و آیی داشتید توی پارک قدم میزدید و حرف میزدید
ایی بهترین دوست شما بود
کسی بود که بدون شک بهش اعتماد داشتید
آره اخلاقش....چیز بود....خشن بود...
اما زیر اون همه خشکی و خشنی یه قلب مهربون بود
شما داشتید از کراشتون حرف میزدید
به پسر معروف توی دانشگاهتون...اسمش الکس بود اون دیروز از شما پرسیده بود که آیا دوست دخترش میشید و باهاش سر قرار میرید یا نه

"الکساندر رو میشناسی؟"
-اره
"خبببب اون...ازم پرسید که دوست دخترش بشم..."

وقتی اینو به ایی گفتید
قیافش وحشت زده شد ولی شما متوجه نشدید از اونجا که سریع یه قیافه الکی گرفت و یه لبخند الکی زد
"باورت میشه ؟!" شما گفتید
-اصلا باورم نمیشه...
شما به شونه ایی ضربه زدید
"هی!داری میگی من نمیتونم دوست پسر داشته باشه؟!شاید بهتره تو یه دوست دختر پیدا کنی تا ببینیم کی بهتره!>:|"
-نه...من...ام...ام...آره...یعنی...نه...یعنی...ام...من-
شما بلند خندیدید
"میدونی....بعضی وقتا فکر میکنم تو دوست دختر پیدا نمیکنی چون رو من کراش داری"شما خندیدید....به نظرتون جوک خنده داری بود.
اما ایی...اصلا این جوک رو خنده دار نمی دید
آره...آره اون شمارو دوست داشت...بیشتر از فقط یه 'دوست صمیمی'،اون عاشق شما شده بود
میدونی شما هم گاهی این فکر به سرتون میزد که شاید ایی بیشتر از یه دوست دوستون داشت

جوری که بغلتون میکرد
جوری که روتون غیرت و هر وقت پسری نزدیکتون میشد تا باهاتون حرف بزنه یه راست وسط ماجرا مپیرید و شمارو با خودش میبرد
یا چجوری بین شما و بقیه پسرت قرار می گرفت و نمیزاشت بهشون نزدیک بشن

به نظرتون اگه ایی دوست پسرتون بود تا ابد خوشحال می بودید
اما این ایی عه
یکی که هرگز احساساتی نمیشه!
اصلا امکان نداره!(are you-....you Need some glasses!)


و حالا دارین برای اولین قرارتون آماده میشید
درحالی که ایی موهاتونو شونه میکرد(this is adorable...)شما از اینکه انتظار داشتید قرارتون چطوری پیش بره حرف میزدید


"به نظرت بوسم میکنه؟"


...چرا....چرا باید اینو بگید....؟


شما یه آخ خیلی کوچولو از پشت سرتون شنیدید و وقتی برگشتید ایی رو با یه انگشت خونی دیدید
شما بلند شدید و به انگشت ایی چسب زخم بستید
از اونجا که یه جای گاز مانند روی دستش بود فکر کردید احتمالا گیره ای که دستش بوده محکم گازش گرفته
یا خودش انگشتشو گاز گرفته بود...؟
چرا؟کی میدونه؟

شما در حالی که انگشت ایی رو میبوسیدید خندیدید"چجوری فقط با یه گیره زخمی شدی وقتی از دعوا با ده نفر بدون صدمه برمیگردی؟^^"
-....نمیدونم....
'....چرا...صداش....اینقدر افسرده شده....؟' شما با خودتون گفتید

ساعت ساعت پنج رو نشون میداد
"ای وای!باید برم!خدافظ ایی^^"
شما لپ ایی رو بوس کردید و از در بیرون رفتید

ایی همونجا موند با دهن باز
درحالی که دستش رو رو لپش گذاشته بود و سرخ شده بود
کم کم لبخند زد و لبخندش بزرگ تر شد(adorable x2)
اون خیلی خوشش می اومد وقتی شما این کارو میکردید....



قرارتون....خوب بود....به نظرتون الکس زیادی میخواست بهتون دست بزنه
مثلا هی میخواست دستتونو نگه داره...یا لپتونو بوس کنه...

البته دوستاتون بهتون گفتن این کاریه که همه دوست پسر دوست دخترا میکنن اما شما خوشتون نمی اومد

شاید به خاطر اینکه آیی معمولا دستتون رو میگرفت....؟
شاید حتی مغزتون باور داشت شما باید مال اون باشید؟(YoUr BrIaN iS sO sMaRt!1!!!!!!!1!!11111)
شاید....
....
هر وقت با الکس بیرون میرفتید حس میکردید یکی نگاهتون میکرد
شما فکر کردید فقط خیالاتتونه تا اینکه الکس یه چیزی بهتون گفت

+هی اون دوستت....اممم....چی بود اسمش....اون یارو با اون چشمبند عجیبش
"او...منظورت ایی؟"
+اره اره همون!این چند روز که باهم بیرون می رفتیم هی دنبالمون می اومده!داره یه جورایی می‌ترسوندم-
"جدا ؟...."

اولش باورتون نمیشد برای همین هر وقت بیرون میرفتید خودتون اطراف رو نگاه میکردید

آره...الکس درست گفته بود

فردا شبش....

شما با آیی یه دعوای بدی کردید
پفففف باید قیافشو میدید...او صبر کن....شما خودتون باعث اون قیافه شدید-.....او ش-

اون فقط اونجا وایساد و گذاشت هرچی دلتون میخواست بهش بگید
اون حتی سعی نکرد از خودش دفاع کنه


MY chest feels so fucking heavy-


دوستم:داری به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی؟*^*

من:اممممممم...اره.....؟

دوستم:بستنیییییییییی*-*

من:اره اره بستنی....

مغزم:the fitnessgram pacer test is multistage aerobic capacity test that progressively gets harder as it continues-


گربم پشت در: میو میووووووو میو(ترجمه: بزار بیام تو وگرنه میکشمت!>:|)


من از پشت شیشه: میو3:


گربم:میووووووووو میووووووووو (ترجمه: من کتالیسوس دومم!فکر میکنی شوخی میکنم!؟!بزار بیام توووووو!!!>:||||)


من:میو میو3>


گربم:میو (ترجمه: لسندثهسرسترسخثرسهزشتشرشتلش>:( )




بچه های مدرسه ما :دتس ما بوی*^*


Forward from: میدانستی ؟
این تصویر مربوط به افریقا، میانمار یا کشورهای فقیر و جنگ زده نیست. این تصویر یکی از هزاران کودک قحطی زده ایرانی در جنگ جهانی اول در زمان قاجار است. در اين قحطى گسترده كه دليل آن خشكسالى و دخالت و خيانت كشورهايى مانند انگليس بود، نزديك به 40 درصد جمعيت ايران جان باختند!

@Midanesti


قانون اساسی دانش آموزان مدرسه های من اصل پنج:|


اگه معلم تقاضای کمک کنه و شما بهش کمک کنید
بعد اگه معلم بگه "نمره بهت میدم چون کمکم کردی" و جوابشو بدی که "نه نمره رو نیاز ندارم،من فقط کمک کردم چون شما کمکمو خواستین" بین دانش آموزان کافر و خودشیرین شناخته شده و باید اعدام شوید

20 last posts shown.

39

subscribers
Channel statistics