تنها چیزی که سعی کرد بگه این بود که:
"-دلت میخواد تا ابد تنهام بمونم؟!مگه من فقط اجازه دارم با تو بگردم؟!"(wtf is this line it doesn't even make sense-)
-چی؟نه!گوش کن من فقط-
"نه!تو گوش کن!شاید بهترین دوستم باشی ولی دلیل نمیشه همش با تو بگردم!"
-من..-
"تو بدترین دوستی هستی که یه نفر میتونه داشته باشه!کاشکی هرگز باهات آشنا نشده بودم!"
بعدش از اونجا رفتید
قبل از اینکه از در بیرون برید و محکم در رو پشت سرتون ببندید صدای شکستن یه چیزی رو شنیدید
آیا صدای شکستن گلدونی بود که ایی اتفاقی از روی میز زمین زده بود؟
یا قلبش؟....
دارین اعصاب من نویسنده رو هم خورد میکنید ده لتسذتسذسنتی>:(
(my writing skill sucks)
و حالا ایی رو تختش دراز کشیده و داره محکم دندوناشو رو هم فشار میده تا جلوی گریه کردنش رو بگیره....
,,تموم شد؟"دان برادر کوچیک ایی گفت درحالی که لیوان نسکافشو پایین میگذاشت
"دان!,,ایرا کوچیک ترین برادر ایی گفت درحالی که سعی میکرد دست ایی رو تکون بده
ایرا:اییییی بیخیالللللللل!!!!
ایی فقط دستش و از چنگال ایرا در آورد و به بغلش خوابید جوری که پشتش به برادراش بود
ایرا:او اوکی....نمیخوای حرف بزنی.....پسسسسسس میتونم این شکلات رو بخورم؟...شکلات مورد علاقت؟
ایرا یه تیکه شکلات رو بالا سر ایی تکون تکون داد
ایی بدون اینکه از جاش تکونی بخوره فقط دستشو بالا برد و شکلات رو گرفت
ایرا:اخییییییییییی....حالت بهتره؟D:
ایی جوابی نداد....
ایرا:او :----: (oh no not you too:---:)
دان:میدونی شاید بهتره تنهاش بزاریم
ایرا:.....آره.....
چند ساعت بعد....
هی....ایی...."
دان یه ضربه کوچیک به شونه ایی زد ولی ایی جوابی نداد
....اوی ایی..."
بازم ایی جوابی نداد
اوی با توعم اشغال>:(" (نمونه عالی از رابطه های برادرا و خواهرا-)
دان محکم به شونه ایی ضربه زد که باعث شد ایی بلند بشه و با خشم مچ دان رو بگیره و فشار بده
-تنهام بزار!!
دان دستشو عقب کشید و مچ دست خودش رو گرفت و کمی تکونش داد
دان زیر نگاهی به صورت ایی کرد
داشتی.....داشتی گریه می کردی؟!"
دان گفت با یه عالمه تعجب توی صداش
-نه!!
ایی دوباره به بغلش خوابید و پشتشو به دان کرد و با عصبانیت پتوشو تا گردن بالا کشید
....حالت بهتره....؟"
(and now Don being a big bro to his big bro because he is a big bro!!...wait wut-)
ایی جوابی نداد فقط پتوشو کمی بالاتر کشید
میخوای...میخوای راجبش صحبت کنی...؟"
-پفففف مثلا برات مهمه-
البته که برام مهمه تو داداشمی معلومه وقتی ناراحت باشی منم ناراحتم:|"
ایی جوابی نداد....
ببین...."
دان دستشو روی شونه برادرش میزاره
...باید بهش بگی...فقط به خودت صدمه میزنی"
-اره برم به یه دختر که تو رابطس بگم دوستش دارم!البته!خوشم به هوشت دانشمند!
حتما لازم نیست بهش بگی که دوستش داری فقط برو عذرخواهی کن و بگو منظوری نداشتی وقتی دنبالش میرفتی و-"
ایی برای اینکه صدای دان رو نشنوه بالشتش رو میزاره رو سرش
خیلی خب...."
دان به سمت در میره و دستگیره در رو میچرخونه ولی قبل از بیرون رفتن روشو سمت ایی میچرخونه «ایی هم بالشت رو از رو سرش بر داشته بوده»
هی....ام....من و ایرا میخوایم بریم بیرون....چیزی میخوای؟..."
ایی جوابی نمیده ولی دان میبینه که ایی به آرومی سرشو به نشونه نه تکون بده
دان یه نفس عمیق میکشه
خیلی خب..."
و از اتاق بیرون میره....
برگشتیم سر پله اول مگه نه ایی؟:)
تنهایی و تاریکی:)
او اره گریه کن
گریه کن مثل بدبختی که هستی
این بار چندم همه تنهات گذاشتن؟
برادرات؟...پفففف براشون مهم نیست
چرا باید مهم باشه؟
بعد از کاری که با ا-
صدای زنگ در ایی رو به خودش آورد
ایی از تختش بلند شد و به سمت در ورودی رفت(بدون پوشیدن یه لباس-.....فقط یه شلوار پوشیده-)
-آروم بگیر دارم میام!-_-
زنگ زدن در نه تنها آروم تر نشد بلکه با فرد با شنیدن صدای ایی شروع کرد به محکم کوبیدن به در که باعث شد ایی سریع تر سمت در بدوه
-چه خبر-
بلافاصله تا ایی کمی در رو باز میکنه شما محکم بغلش میکنید که باعث میشه ایی تعادلشو از دست بده و با پس کله بیفته زمین
ایی درحالی که شما محکم بغلش کرده بودید و گریه میکردید میشینه
-هی هی چیش-
ایی بلافاصله بعد از دیدن وضعیتون متوجه همه چی شد
لباساتون پاره پوره شده بود و رو بدنتون جای زخم و کبودی بود
ایی با یه دستش شمارو میگیره و بلند میشه و در رو میبنده
البته که بهش اویزون شده بودید....شما فقط 1.60 مترید.....اون 2.98 متره-(adorable x 3)
+او بیخیال [اسم]!
با شنیدن اون صدا شما شروع به لرزیدن کردید و گریه هاتون بیشتر شد
+تازه داشت خوش می گذشت!
ایی خنده چند نفر دیگه رو هم شنید ولی بدون توجه بهشون شمارو روی مبل توی هال نشوند و یه 'پتوی امن' روتون کشید
پتوی امن یه پتوی خیلی نرم بود که وقتی میت
"-دلت میخواد تا ابد تنهام بمونم؟!مگه من فقط اجازه دارم با تو بگردم؟!"(wtf is this line it doesn't even make sense-)
-چی؟نه!گوش کن من فقط-
"نه!تو گوش کن!شاید بهترین دوستم باشی ولی دلیل نمیشه همش با تو بگردم!"
-من..-
"تو بدترین دوستی هستی که یه نفر میتونه داشته باشه!کاشکی هرگز باهات آشنا نشده بودم!"
بعدش از اونجا رفتید
قبل از اینکه از در بیرون برید و محکم در رو پشت سرتون ببندید صدای شکستن یه چیزی رو شنیدید
آیا صدای شکستن گلدونی بود که ایی اتفاقی از روی میز زمین زده بود؟
یا قلبش؟....
دارین اعصاب من نویسنده رو هم خورد میکنید ده لتسذتسذسنتی>:(
(my writing skill sucks)
و حالا ایی رو تختش دراز کشیده و داره محکم دندوناشو رو هم فشار میده تا جلوی گریه کردنش رو بگیره....
,,تموم شد؟"دان برادر کوچیک ایی گفت درحالی که لیوان نسکافشو پایین میگذاشت
"دان!,,ایرا کوچیک ترین برادر ایی گفت درحالی که سعی میکرد دست ایی رو تکون بده
ایرا:اییییی بیخیالللللللل!!!!
ایی فقط دستش و از چنگال ایرا در آورد و به بغلش خوابید جوری که پشتش به برادراش بود
ایرا:او اوکی....نمیخوای حرف بزنی.....پسسسسسس میتونم این شکلات رو بخورم؟...شکلات مورد علاقت؟
ایرا یه تیکه شکلات رو بالا سر ایی تکون تکون داد
ایی بدون اینکه از جاش تکونی بخوره فقط دستشو بالا برد و شکلات رو گرفت
ایرا:اخییییییییییی....حالت بهتره؟D:
ایی جوابی نداد....
ایرا:او :----: (oh no not you too:---:)
دان:میدونی شاید بهتره تنهاش بزاریم
ایرا:.....آره.....
چند ساعت بعد....
هی....ایی...."
دان یه ضربه کوچیک به شونه ایی زد ولی ایی جوابی نداد
....اوی ایی..."
بازم ایی جوابی نداد
اوی با توعم اشغال>:(" (نمونه عالی از رابطه های برادرا و خواهرا-)
دان محکم به شونه ایی ضربه زد که باعث شد ایی بلند بشه و با خشم مچ دان رو بگیره و فشار بده
-تنهام بزار!!
دان دستشو عقب کشید و مچ دست خودش رو گرفت و کمی تکونش داد
دان زیر نگاهی به صورت ایی کرد
داشتی.....داشتی گریه می کردی؟!"
دان گفت با یه عالمه تعجب توی صداش
-نه!!
ایی دوباره به بغلش خوابید و پشتشو به دان کرد و با عصبانیت پتوشو تا گردن بالا کشید
....حالت بهتره....؟"
(and now Don being a big bro to his big bro because he is a big bro!!...wait wut-)
ایی جوابی نداد فقط پتوشو کمی بالاتر کشید
میخوای...میخوای راجبش صحبت کنی...؟"
-پفففف مثلا برات مهمه-
البته که برام مهمه تو داداشمی معلومه وقتی ناراحت باشی منم ناراحتم:|"
ایی جوابی نداد....
ببین...."
دان دستشو روی شونه برادرش میزاره
...باید بهش بگی...فقط به خودت صدمه میزنی"
-اره برم به یه دختر که تو رابطس بگم دوستش دارم!البته!خوشم به هوشت دانشمند!
حتما لازم نیست بهش بگی که دوستش داری فقط برو عذرخواهی کن و بگو منظوری نداشتی وقتی دنبالش میرفتی و-"
ایی برای اینکه صدای دان رو نشنوه بالشتش رو میزاره رو سرش
خیلی خب...."
دان به سمت در میره و دستگیره در رو میچرخونه ولی قبل از بیرون رفتن روشو سمت ایی میچرخونه «ایی هم بالشت رو از رو سرش بر داشته بوده»
هی....ام....من و ایرا میخوایم بریم بیرون....چیزی میخوای؟..."
ایی جوابی نمیده ولی دان میبینه که ایی به آرومی سرشو به نشونه نه تکون بده
دان یه نفس عمیق میکشه
خیلی خب..."
و از اتاق بیرون میره....
برگشتیم سر پله اول مگه نه ایی؟:)
تنهایی و تاریکی:)
او اره گریه کن
گریه کن مثل بدبختی که هستی
این بار چندم همه تنهات گذاشتن؟
برادرات؟...پفففف براشون مهم نیست
چرا باید مهم باشه؟
بعد از کاری که با ا-
صدای زنگ در ایی رو به خودش آورد
ایی از تختش بلند شد و به سمت در ورودی رفت(بدون پوشیدن یه لباس-.....فقط یه شلوار پوشیده-)
-آروم بگیر دارم میام!-_-
زنگ زدن در نه تنها آروم تر نشد بلکه با فرد با شنیدن صدای ایی شروع کرد به محکم کوبیدن به در که باعث شد ایی سریع تر سمت در بدوه
-چه خبر-
بلافاصله تا ایی کمی در رو باز میکنه شما محکم بغلش میکنید که باعث میشه ایی تعادلشو از دست بده و با پس کله بیفته زمین
ایی درحالی که شما محکم بغلش کرده بودید و گریه میکردید میشینه
-هی هی چیش-
ایی بلافاصله بعد از دیدن وضعیتون متوجه همه چی شد
لباساتون پاره پوره شده بود و رو بدنتون جای زخم و کبودی بود
ایی با یه دستش شمارو میگیره و بلند میشه و در رو میبنده
البته که بهش اویزون شده بودید....شما فقط 1.60 مترید.....اون 2.98 متره-(adorable x 3)
+او بیخیال [اسم]!
با شنیدن اون صدا شما شروع به لرزیدن کردید و گریه هاتون بیشتر شد
+تازه داشت خوش می گذشت!
ایی خنده چند نفر دیگه رو هم شنید ولی بدون توجه بهشون شمارو روی مبل توی هال نشوند و یه 'پتوی امن' روتون کشید
پتوی امن یه پتوی خیلی نرم بود که وقتی میت