خیام ظلمتیان را، فضای نور کنی
به ذهن ظلمت اگر لحظهیی خطور کنی
نشستهام به عزای چراغ مردهی خود
بیا که سوک مرا، ای ستاره! سور کنی
برای من، همه، آن لحظه است، لحظهی قدر
که چون شهاب، در آفاق شب عبور کنی
هنوز میشود از شب گذشت و روشن شد،
اگر تو- طالع موعود من!- ظهور کنی
تراکم همهی ابرهای زاینده!
بیا که یادی از این شورهزار دور کنی
کبوتر افق آرزو! خوشا گذری
بر این غریب، بر این برج سوت و کور کنی
چه میشود که شبی، ای شکیب جادویی
عیادتی هم از این جان ناصبور کنی؟
نه از درنگ، ز تثبیت شب هراسانم
اگر در آمدنت بیش از این قصور کنی.
حسین منزوی
- منزوی خوانی
@Reading_monzavi
به ذهن ظلمت اگر لحظهیی خطور کنی
نشستهام به عزای چراغ مردهی خود
بیا که سوک مرا، ای ستاره! سور کنی
برای من، همه، آن لحظه است، لحظهی قدر
که چون شهاب، در آفاق شب عبور کنی
هنوز میشود از شب گذشت و روشن شد،
اگر تو- طالع موعود من!- ظهور کنی
تراکم همهی ابرهای زاینده!
بیا که یادی از این شورهزار دور کنی
کبوتر افق آرزو! خوشا گذری
بر این غریب، بر این برج سوت و کور کنی
چه میشود که شبی، ای شکیب جادویی
عیادتی هم از این جان ناصبور کنی؟
نه از درنگ، ز تثبیت شب هراسانم
اگر در آمدنت بیش از این قصور کنی.
حسین منزوی
- منزوی خوانی
@Reading_monzavi