منزوی خوانی


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


instagram.com/reading_monzavi
کانال‌های دیگر
@Reading_poem
@Reading_foroogh
@Reading_shamlou
@Cinema_audience
@Yekteketanhaie
ارتباط با ما:
@Ad_poem

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
منزوی خوانی
@Reading_monzavi


کاش سیلی شود اشک تو، که ما را ببرد
که مرا با تو در آمیزد و زین جا ببرد

ترسم این سیل فنا، جا بگذارد ما را
یا جدایت بکند از من و تنها ببرد

گر مرا نیز برد با تو، تفاوت نکند
که به مرداب کشد یا سوی دریا ببرد

گرچه تقدیر، به توفان جنون می‌ماند
ــ دور خیزیده که بنیاد من از جا ببرد ــ

لیک مجنون چه غم از باد بیابانش اگر
مشت خاکستری از وی سوی لیلا ببرد؟

عشق خورشید، چه عشقی است؟ که با جاذبه‌ای
ذرّه‌ی بی‌سر و پا را، به ثریا ببرد 

زهی آن دل که به غارت رود از عشق که عشق
با چراغ آید و گنجینه به یغما ببرد

حسین منزوی


- منزوی خوانی
@Reading_monzavi


منزوی خوانی
@Reading_monzavi


آدرس صفحه‌ی اینستاگرام
منزوی خوانی:

instagram.com/reading_monzavi


در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب
بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب

من بی‌تو، امشب دلم شادمان نیست این‌جا
بی‌من تو هر جا که هستی دلت شاد، امشب

امشب به رمز بزرگ رهایی رسیدم
آزادم از هر چه غیر از تو، آزاد، امشب

چشم تو روشن که افروخت بعد از چه شب‌ها
یادت چراغی در این ظلمت آباد، امشب

دیوار ذهنم پر از سایه‌های گذشته است
افتاده بر یک دگر شاد و ناشاد، امشب

یک سایه از تو که گوید: «قرار ملاقات، 
نزدیک آن بوته‌ی سبز شمشاد، امشب!» 

یک سایه از من شتابان سوی سایه‌ی تو
با هم مگر سایه‌ها راست میعاد امشب؟ 

با آنچه رفته است یاد تو یاد خوشی نیست
با این همه کاش، صبحی نمی‌زاد امشب

در ذهنم‌ ای چهره‌ات بهترین یادگاری! 
زیبا‌ترین شعرم ارزانی‌ات باد امشب

حسین منزوی


- منزوی خوانی
@Reading_monzavi


منزوی خوانی
@Reading_monzavi


زیبایی از جمال تو بُعد محقـّری است
ناز از کرشمه‌ی تو ، نمود مصغـّری است

منظور آفرینش و مقصود خلقتی
غیر از تو هر چه هست، وجود مکرّری است

خاک اخگری حقیر ز خورشید؟ آه نه!
خورشید اعظم از تن خاکیت، اخگری است

شعرم کجا و عرضه‌ی بر بافتن کجا؟
با قامتت که شعر بلند مصوّری است؟

من هیچ «حافظ» ار بنشیند به وصف تو
باید سیه کند همه، هر جا که دفتری است

حسین منزوی


- منزوی خوانی
@Reading_monzavi


منزوی خوانی
@Reading_monzavi


چشماتو وا کن که سحر، تو چشم تو بیدار بشه
صدام بزن که از صدات، باغ دلم باهار بشه

اون که می‌خواد میون ما ــ من و تو ــ دیوار بکشه
دلم می‌گه نفرینش کنم، به درد من دچار بشه

بارون سنگم که بیاد، بر نمی‌گردم از تو من
از این که بدتر نمی‌شه، هرچی می‌شه، بذار بشه

یه دل نه صد دل چیزی نیست، وقتی تماشات می‌کنم
می‌گم توی دلم که کاش، دلم هزار هزار بشه!

دلم می‌خواد یه روز که تو، بالای برجت ایستادی
یه هو افق چاک بخوره، جاده پر از غبار بشه

من برسم صدات کنم، تا یه نفر که جز تو نیس
از اون بالا بیاد پایین، به ترک من سوار بشه

هی بزنیم به اسبمون، بریم به شهری که در اون
سحر پشت سحر بیاد، باهار پشت باهار بشه

با من بیا، با من بمون، نذار که تنها بمونم
نذار که خونه‌ی دلم، دوباره تنگ و تار بشه

شاخای دیوو می‌شکونم، سر به ستاره می‌زنم
یه روز اگه دستای من، با دستای تو یار بشه

عاشق شیم و دعا کنیم که شاید از معجزه عشق
یه روز بیاد که روزگار، دوباره روزگار بشه

حسین منزوی


- منزوی خوانی
@Reading_monzavi


منزوی خوانی
@Reading_monzavi


Forward from: منزوی خوانی
شاعر: حسین منزوی
خواننده: همایون شجریان
آهنگ‌ساز: سهراب پورناظری

- منزوی خوانی
@Reading_monzavi


آهای خبردار!
مستی یا هوشیار؟
خوابی یا بیدار؟
خاله یادگار! 

تو شب سیا 
تو شب تاریک 
از چپ و از راست 
از دور و نزدیک
یه نفر داره 
جار می‌زنه، جار:
آهای غمی كه 
مثل یه بختک 
رو سینه‌ی من 
شده‌ای آوار 
از گلوی من 
دستاتو، وردار 

توی كوچه‌ها 
یه نسیم رفته،
پی ولگردی 
توی باغچه‌ها،
پاییز اومده 
پی نامردی 
توی آسمون 
ماه‌و دق می‌ده 
درد بی‌دردی 
خاله یادگار! 
نمیای بریم 
شهرو بگردیم 
قدم به قدم؟ 
نمیای بریم 
چراغ ورداریم 
پرسه بزنیم 
دنبال آدم؟ 

كوچه‌های شهر 
پر ولگرده 
دل پر درده 
شب پر مرد و 
پر نامرده 
همه پا دارن 
همه دس دارن 
اما بعضیا 
دور خودشون 
یه قفس دارن 
بعضیاشون‌م 
توی دستشون 
یه جرس دارن 
آره خاله جون! 
خاله خبردار! 
باغ داریم تا باغ 
یكی غرق گل 
یكی پر خار 
مرد داریم تا مرد 
یكی سر كار 
یكی سر بار 
یكی سر دار 

آهای خبر دار 
خاله یادگار! 
تو میخونه‌ها 
دیگه كی مسته؟ 
دیگه كی هوشیار؟ 
تو ویرونه‌ها 
دیگه كی مرده؟ 
كی شده مردار؟ 
تو افسونه‌ها 
دیگه كی دیوه؟ 
دیگه كی دیوار؟ 

آره خبردار 
خاله یادگار! 
می‌خوان بین ما 
دیوار بزنن 
میله بكارن 
خندق بكنن 
تو رو ببرن 
اونور بازار 
من و بیارن 
اونور بازار 
از من و توها 
بازار شلوغه 
تا ما با همیم 
دیوار دروغه 
بارون نزنه 
آبت نبره 
من دارم میام 
خوابت نبره 

خبر، خبردار 
خاله یادگار! 
من به یاد تو 
بیدار می‌مونم 
تو به یاد كی 
می‌مونی بیدار؟ 

حسین منزوی


- منزوی خوانی
@Reading_monzavi


منزوی خوانی
@Reading_monzavi


اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردش با تو مداری تازه خواهد یافت

دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نو بهاری تازه خواهد یافت

درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُـنده‌ی ما یادگاری تازه خواهد یافت

دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجه‌ی تو اعتباری تازه خواهد یافت

بدین‌سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم
از این پس عشق ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت

من و تو عشق را گسترده‌تر خواهیم کرد، آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت

تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم
بدین‌سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت

جهانِ پیر ــ این دلگیر هم، با تو، کنار تو
به چشم خسته‌ام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت

حسین منزوی


- منزوی خوانی
@Reading_monzavi


منزوی خوانی
@Reading_monzavi


وصل تو در فصل یخبندان، بهاران دیدن است
معجزی از اصل باغ و نسل باران دیدن است

پیش چشمان تو دیدار چراغ اختران
رو به روی آفتاب، آیینه‌داران دیدن است

آن سوی مه اهتزاز قامتت را داشتن
بیرق فتح و ظفر را در غباران دیدن است

عشق تو در قحط سال مهربانی، ناگهان
سیب سرخی را به دست شاخساران دیدن است

با تو بودن، در پی هجران‌شماری‌های من
وصل پشت وصل، بعد از انتظاران دیدن است

از تو وقت فرصتی را وام کردن در مَـثـَـل
خنده بر کنج دهان ِ سوگواران دیدن است

از تمام دیدنی‌های زمانه، سهم ما
در قفای داغ یاران، داغ یاران دیدن است

جلوه‌ای کن گر تو هم، همراه با من خواهشت
صبح را در خانه‌ی شب‌زنده داران دیدن است

حسین منزوی


- منزوی خوانی
@Reading_monzavi


منزوی خوانی
@Reading_monzavi


قند و عسل من! «غزل» من! گل نازم!
کوته شده‌ی رشته‌ی امید درازم!

خرّم شده اکنون چمن دیگری از تو
ای ابر نباریده به صحرای نیازم!

با شوق تو عالم همه سجاده‌ی عشق است
آه ای دهن کوچک تو، مُهر نمازم!

شاید برسم با تو بدان عشق حقیقی
ابرویت اگر پل زند از عشق مَجازم

شاید که از این پس به هوای تو ببندد
از هر هوسی چشم، دل وسوسه بازم

یادت دل پُر عاطفه‌ای چون تو ندارد
هر چند که دیری است شده محرم رازم

من گم شده بودم که مرا یافت برایت
عشق و سپس افکند به آغوش تو بازم

چندی است نغلتیده و با خویش نبرده است
جز زیر و بم غم به فرود و به فرازم

بزدای غبار از رخم و پنجه‌ی مهری
بر من بکش، آن گاه بساز و بنوازم

بنواز که صد زمزمه‌ی عشق نهفته است
خاموش و فراموش به هر پرده‌ی سازم

اینک تو و آن زخمه و اینک من و این زخم
خواهی بنوازم تو و خواهی بگدازم

هر چند رقیب است ولی تنگ‌نظر نیست
دریادلی ِ ساحلی ِ دوست بنازم

حسین منزوی

توضیح شاعر: این غزل را در سال ٣- ۶٢ سروده بودم و هم‌چنان که مشخص است برای دخترم «غزل» بعدها در سال ۶٩ به آن اضافه کردم و یکی، دو - سه جایش را هم عوض کردم، آن‌چه در این مجموعه می‌خوانید، صورت نهایی غزل «غزل» است که ترکیب اصلاح شده و کاسته و افزوده‌ی هر دو سرود است.


- منزوی خوانی
@Reading_monzavi


منزوی خوانی
@Reading_monzavi


خیام ظلمتیان را، فضای نور کنی
به ذهن ظلمت اگر لحظه­‌یی خطور کنی

نشسته­‌ام به عزای چراغ مرده­‌ی خود
بیا که سوک مرا، ای ستاره! سور کنی

برای من، همه، آن لحظه است، لحظه‌­ی قدر
که چون شهاب، در آفاق شب عبور کنی

هنوز می­‌شود از شب گذشت و روشن شد،
اگر تو- طالع موعود من!- ظهور کنی

تراکم همه­‌ی ابرهای زاینده!
بیا که یادی از این شوره‌­زار دور کنی

کبوتر افق آرزو! خوشا گذری
بر این غریب، بر این برج سوت و کور کنی

چه می­‌شود که شبی، ای شکیب جادویی
عیادتی هم از این جان ناصبور کنی؟

نه از درنگ، ز تثبیت شب هراسانم
اگر در آمدنت بیش از این قصور کنی.

حسین منزوی


- منزوی خوانی
@Reading_monzavi

20 last posts shown.

2 440

subscribers
Channel statistics