واپسین روزهای پایانی صادق چوبک
صادق چوبک ۱۳ تیر ۱۳۷۷ شمسی در شهر بروکلی آمریکا درگذشت.
«منیرو روانیپور» در سوگ او مینویسد :« در شهر سیاتل آمریکا، یک نوع ماهی غریبی هست به نام سالمن که اندک زمانی بعد از تولد، به اقیانوس برمیگردد تا همان جا که بدنیا آمده بود، بمیرد. حالا میتوانم بگویم که صادق چوبک در آخرین لحظات زندگی، چطور با بهت و حیرت نگاه کرده و پیش از این که خورشید زادگاهش را ببیند، از نفس افتاده. به یاد جملهی آخر او میافتم؛ در ثانیه های آخر زندگیاش:
«تو فکر میکنی من اینجا میمیرم؟ این جا توی غربت ...؟»
حالا صادق چوبک هم نیست، او میگفت: «وقتی به مرگ فکر میکنم خوابم نمیبرد. هرشب منتظرم که صبح شود و خورشید را دوباره ببینم. صدای قدسی (همسر صادق چوبک) را دوباره بشنوم. گاهی با خودم حرف میزنم؛ یعنی من اینجا میمیرم؟ ماهی سالمن نمیخواهد در اقیانوس بمیرد. رودخانهی خودش را میخواهد، زادگاه خودش را. اما دلم میخواهد قبل از مرگ، یک بار هم که شده، توی آن گرما و شرجی بوشهر، تکیه بدم به نخلی و یک کاسهی آب خنک بخورم ... دختر هر وقت رفتی ولایت، هرجا نشستی، یاد من کن ... یاد من باش.» و بعد بیتی از فایز را میخواند:
اگر شاهی بمیرد از وطن دور
بهخواری میبرندش سر گور
راستی چرا چوبک وصیت کرد که جسدش را بسوزانند و خاکسترش را به آب دهند. من میدانم. او نمیخواست مردهاش در غربتی که او را پیش از مرگ کشته بود، به خاک سپرده شود. اقیانوس های جهان با هم مرتبط هستند. شاید اندیشیده بود که آب، ذرهای از خاکسترش را به سواحل خلیج فارس میرساند تا آخرین بوسهی او بر خاک وطنش باشد.
#ادبیات_ایران #صادق_چوبک
صادق چوبک ۱۳ تیر ۱۳۷۷ شمسی در شهر بروکلی آمریکا درگذشت.
«منیرو روانیپور» در سوگ او مینویسد :« در شهر سیاتل آمریکا، یک نوع ماهی غریبی هست به نام سالمن که اندک زمانی بعد از تولد، به اقیانوس برمیگردد تا همان جا که بدنیا آمده بود، بمیرد. حالا میتوانم بگویم که صادق چوبک در آخرین لحظات زندگی، چطور با بهت و حیرت نگاه کرده و پیش از این که خورشید زادگاهش را ببیند، از نفس افتاده. به یاد جملهی آخر او میافتم؛ در ثانیه های آخر زندگیاش:
«تو فکر میکنی من اینجا میمیرم؟ این جا توی غربت ...؟»
حالا صادق چوبک هم نیست، او میگفت: «وقتی به مرگ فکر میکنم خوابم نمیبرد. هرشب منتظرم که صبح شود و خورشید را دوباره ببینم. صدای قدسی (همسر صادق چوبک) را دوباره بشنوم. گاهی با خودم حرف میزنم؛ یعنی من اینجا میمیرم؟ ماهی سالمن نمیخواهد در اقیانوس بمیرد. رودخانهی خودش را میخواهد، زادگاه خودش را. اما دلم میخواهد قبل از مرگ، یک بار هم که شده، توی آن گرما و شرجی بوشهر، تکیه بدم به نخلی و یک کاسهی آب خنک بخورم ... دختر هر وقت رفتی ولایت، هرجا نشستی، یاد من کن ... یاد من باش.» و بعد بیتی از فایز را میخواند:
اگر شاهی بمیرد از وطن دور
بهخواری میبرندش سر گور
راستی چرا چوبک وصیت کرد که جسدش را بسوزانند و خاکسترش را به آب دهند. من میدانم. او نمیخواست مردهاش در غربتی که او را پیش از مرگ کشته بود، به خاک سپرده شود. اقیانوس های جهان با هم مرتبط هستند. شاید اندیشیده بود که آب، ذرهای از خاکسترش را به سواحل خلیج فارس میرساند تا آخرین بوسهی او بر خاک وطنش باشد.
#ادبیات_ایران #صادق_چوبک