بریده ایی از رمان: #خشم_و_هیاهو
نویسنده: #ویلیام_فاکتر
مترجم: #احمد_گلشیری
لاستر گفت"شماها یه ربع دلاری اینجاها ندیدین"
_ کدوم ربع دلاری
لاستر گفت"همون که امروز صب اینجا داشتم. یه جایی گمش کردم. از همین سولاخی تو جیبم افتاد. اگه نجورمش امشب نمی تونم برم نمایش.."
_ پسر تو یه ربع دلاری از کجا آوردی. اون تو جیب سفید پوستا جستی، وقتی رو شون اون ور بود
لاستر گفت"اون جا باید گیرش بیارم گیر آوردم. اون جا که اون یکی اومده خیلی دیگه هس. منتهاش باید اون یکی رو بجورم. هنوز که پیداش نکردی."
_ منو چه به ربع دلاری. من باید سرم به بکار خودم باشه.
_ اگه ربع دلاری ببینه که نمی شناسدش.
لاستر گفت"با این حال می تونه کمک کنه بگردیم دنبالش. شماها امشب میرین نمایش."
_ از نمایش ممایش برام نگو، از سر این طشت که پاشم از زور خستگی دیگه دستم ام نمی تونم تکون بدم.
لاستر گفت" حتم دارم اونجا میری. حتم دارم دیشب اونجا بودی. حتم دارم اون پرده که باز بشه سر و کله همتون پیدا می شه."
_ منم که اونجا نباشم اونقدر کاکا سیاه هس که بگی بسه. دیشبم بود.
_ گمونم پول کاکا سیاهام به خوبی پول سفیداس.
_ سفیدا به کاکا سیاه پول میدن چون می دونن تا سرو کله ی اولین دسته ی سفید پوست پیدا بشه تا دینار آخر اون پولو پس می گیرن تا کاکا سیاهه برای پول بیشتر بره کار کنه.
اختصاصی: #کانال_صدای_داستان
ارسال متن از : #سهیلا_جوکار
@sedayehdastan 👈
✳️ با ما همراه باشید.