اروم کفشامو در اوردم پاهامو فرو کردم توی ماسه های سرد شب..
چند دقیقه ای اینور و اونور کردمشون که صدای قشنگش که با صدای دریا قاطی شده بود داد زد سارینام کفشاتو پات کن ممکنه شیشه بره توشون..
وقتی اخر اسمم میم میزاره خوشحال ترینم؛
گفتم کفشم پامو میزنه نمیتونم بپوشمش...
اومد جلو دستمو گرفت تازه با اصرار من لاک زده بود..
گفت بیا بغلم..
لبخندزدم؛
نهبابا دختر بغل چیه سنگینم اذییت..
میشی نشست رو زانوهاش و گفت بیا رو دوشم..
ذوق زده پریدم رو دوشش و رفتیم سمت ساحل نشست رو ماسه ها و منم نشستم بغلش به چشماش نگاه کردم و گفتم: میدونی چشمات به اندازه انعکاسِ نور ماه روی دریا زیباست`
لبخند زن..
خدایا من با لبخند این دختر جون میگیرم.
اروم تو بغلش بودم که خوابمون برد که یهو با صدای جیغ بیدار شدم...
هرچی اینور و اونورو میگردم نیست...
جیغ میکشم وصداش میکنم ولی جوابی نمیده که رنگ لاک هاش توی اب برق زد..!
پریدم توی دریا و شنا کردم و و اسمشو عربده میکشیدم اشکام و اب توی دریا جلوی چشمامو میگرفت هرچی میرفتم نمیرسیدم نفاسام کم شده بود و دیدم اب بالای سرمه و اروم دارم به یمت پایین میرم رنگ سبز پرنگ جلبک های زیر اب رو به قشنگی میدیدم که یهو صداشو شنیدم که عربده زنان میگفت: سارینااا نهههه سارینااا..
و من یادم اومد که یه بیماری دارم که بهش میگن کابوسای حقیقی، من کابوسایی که میبینم به حقیقی ترین شکل ممکنن....
همزمان که صداش ازم دورتر میشد جلبک ها نزدیک تر میشد.
🌙🌊🌿
رنگ هالتم شیریه؛
چند دقیقه ای اینور و اونور کردمشون که صدای قشنگش که با صدای دریا قاطی شده بود داد زد سارینام کفشاتو پات کن ممکنه شیشه بره توشون..
وقتی اخر اسمم میم میزاره خوشحال ترینم؛
گفتم کفشم پامو میزنه نمیتونم بپوشمش...
اومد جلو دستمو گرفت تازه با اصرار من لاک زده بود..
گفت بیا بغلم..
لبخندزدم؛
نهبابا دختر بغل چیه سنگینم اذییت..
میشی نشست رو زانوهاش و گفت بیا رو دوشم..
ذوق زده پریدم رو دوشش و رفتیم سمت ساحل نشست رو ماسه ها و منم نشستم بغلش به چشماش نگاه کردم و گفتم: میدونی چشمات به اندازه انعکاسِ نور ماه روی دریا زیباست`
لبخند زن..
خدایا من با لبخند این دختر جون میگیرم.
اروم تو بغلش بودم که خوابمون برد که یهو با صدای جیغ بیدار شدم...
هرچی اینور و اونورو میگردم نیست...
جیغ میکشم وصداش میکنم ولی جوابی نمیده که رنگ لاک هاش توی اب برق زد..!
پریدم توی دریا و شنا کردم و و اسمشو عربده میکشیدم اشکام و اب توی دریا جلوی چشمامو میگرفت هرچی میرفتم نمیرسیدم نفاسام کم شده بود و دیدم اب بالای سرمه و اروم دارم به یمت پایین میرم رنگ سبز پرنگ جلبک های زیر اب رو به قشنگی میدیدم که یهو صداشو شنیدم که عربده زنان میگفت: سارینااا نهههه سارینااا..
و من یادم اومد که یه بیماری دارم که بهش میگن کابوسای حقیقی، من کابوسایی که میبینم به حقیقی ترین شکل ممکنن....
همزمان که صداش ازم دورتر میشد جلبک ها نزدیک تر میشد.
🌙🌊🌿
رنگ هالتم شیریه؛