#شما_هم_روایتگر_مهربانی_باشید
از گرما و آفتاب سوزان تابستون به سایه درخت های فلکه اطلسی پناهنده شدم و خودم رو به مطالب روزنامه مشغول کرده بودم.
هر از گاهی سرک می کشیدم که ببینم خط ۷۶ قصد اومدن داره یا نه. بالاخره لنگ لنگان از ابوالکلام داشت می اومد . از این اتوبوس قدیمی های پا به سن گذاشته.
راننده با موهای سفید و پرپشت همین طور که داشت بقیه پول مسافرهایی که پیاده میشدن رو می داد، داد میزد ستاد نمازی کسی میخواد بره جانمونه خط ۲۴ جلوتر وامیسه...
مسافری می خواست کرایه رو حساب کنه. یهو نگران شد، با اضطراب جیب هاش رو گشت.
با شرمندگی به راننده گفت کیف پولم رو خونه جا گذاشتم و هیچی همرام نیست. راننده بدون اینکه چیزی بگه، برگشت سمت در راننده و با چند تا اسکناس برگشت سمت مسافر و گفت باباجان برای خودمم پیش اومده، اینا همرات باشه می خوای بری تو شهر با جیب خالی نمیشه.
مسافر که خیالش راحت شده بود فقط ی هزاری برداشت و گفت اینم با اجازه بردارم بدم به اتوبوس برگشت. برم خونه کیفم رو بیارم. تشکر کرد و گفت برگشتم تقدیم میکنم.☺
☘چقدر خوبه آدم هایی هستن که با وجود گرما، کار سخت، درآمد پایین، مهربون هستن و با سخاوت👏👏
مصطفی امیری
شیراز
@shahr_mehraban