📛 سروده #ممنوعه
من فدای وطنم، غیر وطن هیچ مگو
بجز ایران، سخنی در برِ من، هیچ مگو
آشنا نیست مرا، غیر سرودِ بلبل
با من از همهمه ی زاغ و زغن، هیچ مگو
هم ز چین بگذر وهم نافه ی آهوی ختن
عشق را بنگر و از چینو ختن هیچ مگو
بوی عشق آید از این خطه ی شیرین پروَر
از غموکینه در این دشت ودمن، هیچ مگو
خیز و از پاکیِ سهراب وسیاوش برخوان
جز فریدون و بجز پورِ پَشَن ، هیچمگو
دلِ من نیست سرایِ غمِ موهومِ عرب
بگذر از تازی و از رنج ومحن، هیچ مگو
افتخار است اگر خاکِ وطن شد کفنم
با من از تلخیَ زندان وکفن، هیچ مگو
شاعرا، شعرِ وطن گوی و به یاران پیوند
اینک از عشقِ بتِ سیم بدن، هیچ مگو
شعرِ خورشید بخوان ، شادیِ مامِ میهن
جز حماسـه، به کمینگاهِ سخن، هیچ مگو
تاج بر سر تو بنه بانویِ ایرانی را
بجز آوایِ سرافرازیِ زن، هیچ مگو
من و امواج خلیجی به توانمندیِ پارس
قصه جز جلوه ی این چینو شکن، هیچ مگو
آرَشا، جان چو نهادی تو در آن تیر و کمان
دیگر از درد مگو، قصه ی تن، هیچ مگو
من و فردوسی و شهنامه، بهشتِ ایران
به من از حوری و از باغِ عدَن، هیچ مگو
شعرِ « آزادیِ ایران» به لب ِ جان من است
با من از شیخِ پُر از مکر و فتن، هیچ مگو
من فدای وطنم، غیر وطن هیچ مگو
بجز ایران، سخنی در برِ من، هیچ مگو
آشنا نیست مرا، غیر سرودِ بلبل
با من از همهمه ی زاغ و زغن، هیچ مگو
هم ز چین بگذر وهم نافه ی آهوی ختن
عشق را بنگر و از چینو ختن هیچ مگو
بوی عشق آید از این خطه ی شیرین پروَر
از غموکینه در این دشت ودمن، هیچ مگو
خیز و از پاکیِ سهراب وسیاوش برخوان
جز فریدون و بجز پورِ پَشَن ، هیچمگو
دلِ من نیست سرایِ غمِ موهومِ عرب
بگذر از تازی و از رنج ومحن، هیچ مگو
افتخار است اگر خاکِ وطن شد کفنم
با من از تلخیَ زندان وکفن، هیچ مگو
شاعرا، شعرِ وطن گوی و به یاران پیوند
اینک از عشقِ بتِ سیم بدن، هیچ مگو
شعرِ خورشید بخوان ، شادیِ مامِ میهن
جز حماسـه، به کمینگاهِ سخن، هیچ مگو
تاج بر سر تو بنه بانویِ ایرانی را
بجز آوایِ سرافرازیِ زن، هیچ مگو
من و امواج خلیجی به توانمندیِ پارس
قصه جز جلوه ی این چینو شکن، هیچ مگو
آرَشا، جان چو نهادی تو در آن تیر و کمان
دیگر از درد مگو، قصه ی تن، هیچ مگو
من و فردوسی و شهنامه، بهشتِ ایران
به من از حوری و از باغِ عدَن، هیچ مگو
شعرِ « آزادیِ ایران» به لب ِ جان من است
با من از شیخِ پُر از مکر و فتن، هیچ مگو