📛 شعر ممنوعه ⛔️


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


#شعر_ممنوعه
اشعار ممنوعه سروده های خاص و ممنوعه
@shermamnooe

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


این شعر #فردوسی_بزرگ رو بخونید که بيش از ۹۰۰ سال پیش سروده و دل و تن آدم رو ميلرزونه:


در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بندهٔ ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز ، خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند..

یک بهمن زادروز #فردوسی بزرگ


⁉️ @shermamnooe


📛 سروده #ممنوعه

من فدای وطنم، غیر وطن هیچ مگو
بجز ایران، سخنی در برِ من، هیچ مگو
آشنا نیست مرا، غیر سرودِ بلبل
با من از همهمه ی زاغ و زغن، هیچ مگو
هم ز چین بگذر و‌هم نافه ی آهوی ختن
عشق را بنگر و از چین‌و ختن هیچ مگو
بوی عشق آید از این خطه ی شیرین پروَر
از غم‌و‌کینه در این دشت و‌دمن، هیچ مگو
خیز و از پاکیِ سهراب و‌سیاوش برخوان
جز فریدون و بجز پورِ پَشَن ، هیچ‌مگو
دلِ من نیست سرایِ غمِ موهومِ عرب
بگذر از تازی و از رنج و‌محن، هیچ مگو
افتخار است اگر خاکِ وطن شد کفنم
با من از تلخیَ زندان و‌کفن، هیچ مگو
شاعرا، شعرِ وطن گوی و به یاران پیوند
اینک از عشقِ بتِ سیم بدن، هیچ مگو
شعرِ خورشید بخوان ، شادیِ مامِ میهن
جز حماسـه، به کمینگاهِ سخن، هیچ مگو
تاج بر سر تو بنه بانویِ ایرانی را
بجز آوایِ سرافرازیِ زن، هیچ مگو
من و امواج خلیجی به توانمندیِ پارس
قصه جز جلوه ی این چین‌و شکن، هیچ مگو
آرَشا، جان چو نهادی تو در آن تیر و کمان
دیگر از درد مگو، قصه ی تن، هیچ مگو
من و فردوسی و شهنامه، بهشتِ ایران
به من از حوری و از باغِ عدَن، هیچ مگو
شعرِ « آزادیِ ایران» به لب ِ جان من است
با من از شیخِ پُر از مکر و فتن، هیچ مگو


هیس !میخواهم ازاحوال وطن بنویسم
از فروشِ بدن و قیمتِ تَن بنویسم

چهره ی ملتمسِ کودکِ آدااامس فروش!
یا که از بیوه زن و ناله زدن بنویسم

لکنت افتاده دراین قسمتِ شعرم چ چطور
از هزاران مِ مِ ملیارد تومن بنویسم!؟!
.
سفره ی خالی و یک عمر فقط دربدری
از پدر بودن و... شرمنده شدن بنویسم

آه از حق خوری و درد سرودن چندی ست
منِ شاعر شدم اینجا قَدِغن... بنویسم؟

قَدِ غن گشته دگر درد سُرایی نکنم
بروم از لب و ابرو و دهن بنویسم ...


👤 #کنعان_محمدی


خواستم خیابانی بکشم
که در آن
گیسوان زنان سرزمین‌ام با باد
می رقصید
پلیس قانون آورد و نگذاشت

خواستم خانه ای بکشم
که در آنجا ارزش زن
و اشیاء یکسان نبود؛
شیخ کتاب کهنه‌اش را آورد و نگذاشت

خواستم مدرسه ای بکشم
کوچه‌ای
باغی
اتاقی
کنجی که برای زن قفس نباشد

یکی یکی آمدند؛
شرف با اسلحه
ناموس با خنجر
و سنن کهن با چاقو

تو ای زن محبوس سرزمین من!
در لابلای کدام کتاب؟
کدام قانون
کدام تبصره
در پی یافتن آزادی و عدالتی؟
به خیابان بیا و آنجا را تصاحب کن!
با قدمهایت به لرزه در آور
زمینی را که از آن تو نیست
و فریاد کن
هر آنچه را که لحظه به لحظه
در کنج کنج این سرزمین
از تو سلب میکنند

به خیابان بیا!
به خیابان بیا و آنجا را تصاحب کن!

«ناهید وفایی»


⁉️ @shermamnooe


این شکسته چنگِ بی قانون
رامِ چنگِ چنگیِ شوریده رنگِ پیر
گاه گویی خواب می‌بیند؛
خویش را در بارگاه پر فروغ مهر
طُرفه چشم اندازِ شاد و شاهدِ زرتشت
یا پری زادی چَمان سرمست
در چمنزارانِ پاک و روشنِ مهتاب می‌بیند،
روشنی‌های دروغینی
یادِ ایامِ شکوه و فخر و عصمت را
می‌سراید شاد
قصه‌ی غمگینِ غربت را
هان، کجاست؟
پایتختِ این کج آیین قرنِ دیوانه؟
با شبانِ روشنش چون روز
روزهای تنگ و تارش، چون شب اندر قعرِ افسانه
هان، کجاست؟
پایتختِ این بی آزرم و بی آیین قرن
پایتختِ این‌چنین قرنی
کو؟
بر کدامین بی نشان قله ست
در کدامین سو؟
ما، برای فتح سویِ پایتخت قرن می آییم
تا که هیچستانِ نُه تویِ فراخِ این غبار آلودِ بی غم را
با چکاچاکِ مهیبِ تیغ‌هامان، تیز
غرشِ زهره درانِ کوس‌هامان، سهم
پَرِشِ خارا شکافِ تیرهامان،‌تند
نیک بگشاییم
شیشه‌های عمر دیوان را
از طلسمِ قلعه‌ی پنهان، ز چنگِ پاسداران فسونگرْشان
جَلد برباییم
بر زمین کوبیم
ما
فاتحانِ قلعه‌هایِ فخرِ تاریخیم
شاهدانِ شهرهای شوکت هر قرن
ما
یادگارِ عصمتِ غمگینِ اعصاریم
ما
راویانِ قصه‌های شاد و شیرینیم
قصه‌های آسمانِ پاک
نورُ جاری، آب
سردِ تاریک،‌خاک
قصه‌های خوش‌ترین پیغام
از زلالِ جویبارِ روشنِ ایام
قصه‌های بیشه‌ی انبوه، پشتش کوه، پایش نهر
قصه‌های دستِ گرم دوست در شب‌هایِ سردِ شهر
ما
کاروانِ ساغر و چنگیم
لولیانِ چنگمان افسانه گویِ زندگی‌مان،‌ زندگی‌مان شعر و افسانه
ساقیانِ مستِ مستانه
هان، کجاست
پایتخت قرن؟
ما برای فتح می آییم
تا که هیچستانش بگشاییم
این شکسته چنگ ِدلتنگِ محال اندیش
نغمه پردازِ حریمِ خلوتِ پندار
جاودان پوشیده از اسرار
چه حکایت‌ها که دارد روز و شب با خویش
ای پریشانگویِ مسکین! پرده دیگر کن
پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد بُرد
مُرد، مُرد، او مُرد
داستانِ پور فرخزاد را سر کن
آن که گویی ناله‌اش از قعرِ چاهی ژرف می‌آید
نالد و موید
موید و گوید
آه، دیگر ما
فاتحانِ گوژپشت و پیر را مانیم
بر به کشتی‌های موجِ بادبان از کف
دل به یادِ بره‌های فَرَّهی، در دشتِ ایام ِ تهی، بسته
تیغ‌هامان زنگخورد و کهنه و خسته
کوس‌هامان جاودان خاموش
تیرهامان بال بشکسته
ما
فاتحانِ شهرهای رفته بر بادیم
با صدایی ناتوان‌تر زآنکه بیرون آید از سینه
راویانِ قصه‌های رفته از یادیم
کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را
گویی از شاهی ست بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته
گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خوابِ جادویی
همچو خوابِ همگنانِ غار،
چشم می‌مالیم و می‌گوییم: آنک، طُرفه قصرِ زرنگار
صبحِ شیرینکار
لیک بی مرگ است دقیانوس
وای، وای، افسوس


#مهدی_اخوان_ثالث


⁉️ @shermamnooe


ای میهنِ مِهین / ای‌ مهرِ جاودان / ای بومِ بهترین / ای نازشِ جهان
از ما تو را درود
از ما تو را درود
ای خانه ی امید/ کانونِ کانِ مهر/ ای زیورِ زمین/ ای سایه ی سپهر
از ما تو را درود
از ما تو را درود
ای کشورِ سپند / آباد و دلپسند / آزارد و سربلند / بادی تو بی گزند
از ما تو را درود
از ما تو را درود
فَرمند و باشکوه/ نَستوده تر ز کوه/ پنجه در افکنی/ با اهرمن گروه
از ما تو را درود
از ما تو را درود
ای جاودانه مرز/ اَرجاورِ به ارز / بدخواه و یادِ تو/ باد است و بید و لرز
از ما تو را درود
از ما تو را درود
بر دشمنِ زبون/ کین توز و پر ستیز/ اندوه و درد و خون/ بِفزای و زای و ریز
از ما تو را درود
از ما تو را درود
نرم است و گر درشت/ گر بوسه است و مشت/ دادارِ زردِهُشت/ بادَت پناه و پشت
از ما تو را درود
از ما تو را درود
اورنگِ جم تویی / تابان به تم تویی / بِه ز توام کجاست / بِه ز توام تویی
از ما تو را درود
از ما تو را درود
ای کشورِ مِهَست / در هر چه بود و هست / در هر گشاد و بست / پیوسته بی گسست
از ما تو را درود
از ما تو را درود
ایران من به پای / همواره دلگشای / گلشن به خوب و روی / روشن به راه و رای
از ما تو را درود
از ما تو را درود
بختت هماره یار/ پیوسته پایدار/ خرم تر از بهار/ نیکو تر از نگار
از ما تو را درود
از ما تو را درود
ای جانِ جاودان/ همواره شادمان/ در جان و یادمان/ این گفته بادِمان
از ما تو را درود
از ما تو را درود
ای بومِ مینُوی/ در کهنگی، نُوی/ بشنو ز بلبلت/ این بانگِ پهلوی
از ما تو را درود
از ما تو را درود
زروان در این سرود/ از جان، تو را ستود/ گویِ سخن ربود/ بر ارجِ آن فزود
از ما تو را درود
از ما تو را درود


#میرجلال‌الدین_کزازی


بازگویم اين سخن را گرچه گفتم بارها
می نهند این خائنین بر دوش ملّت، بارها

پرده‌های تار و رنگارنگی آید در نظر
لیک مخفی در پس آن پرده ها، اسرارها

مارهای مجلسی دارای زهری مهلکند
الحذر! باری از آن مجلس که دارد مارها

دفع این کفتارها ، گفتار نتواند نمود
از ره کردار باید دفع این کفتارها

کشور ما پاک کِی گردد ز لوث خائنین
تا نریزد خون ناپاک از در و دیوارها؟!

مزد کار کارگر را دولت ما می‌کند
صرف جیب هرزه ها، ولگردها، بیکارها

از برای این همه خائن بُود یک دار، کم
پُر کنید،این پهن میدان را ز چوب دارها

دارها چون شد به پا با دست کین بالا کشید
بر سر آن دارها، سالار ها، سردار ها

فرخی، این خیل خواب آلوده، مست غفلتند
این سخن ها را بباید گفت با بیدارها


👤 #فرخی_یزدی


«گرسنه مردمکان»

چند نفر نیستند
حتی ده بیست نفر
که
سی میلیون
گرسنه‌اند

آنها از ما
ما از آن آنها
موج‌ها از دریا
دریا از آن موج‌ها

چند نفر نیستند
حتی ده بیست نفر
سی میلیون،
سی میلیون گرسنه‌اند به‌صف.

نه مرداند و نه زن
نه دختر یا پسر
لاغرند و کوچک
با شاخه‌هایی کج
درختانی کژند و بس.

نه مرد و زن نه پسر یا دختر
گرسنه‌گانند به صف.
اینان بپاخیزش آن
نا اهل زمینانند

یکی بر زانوان استخوانیش
میکوبد دست و
حمالی میکند شکمی آویزان را..

آن یکی پوست است و پوست
دو زنده چشم دارد و بس
از دور دو تیزی به سر
دردی نقطه به نقطه
فرو‌رونده به رگ و
همچو میخی از نعلی بزرگ‌سر،
مردمک های دیوانه
مردمک هایش.

حال اینان...
به اینان چنان دردی ست که
اینان چنان مینگرند که،
دردی عظیم به دوش
عظیم
عظیم اما
دگر مشتی بر ایمانمان نخواهد نشست
زیرا که آهن گشته سینه مان
زیرا که دردمان
سی میلیون
دیوانه مردمکان
مردمک هایشان

ای تو که میشنوی مرا با دهان بازت
نعره های دلم را
از عقل کمم دانی شاید
شاید تو هم معنا را دریغ بینی به سخنانم
لیکن که می‌توانی ببینی چشمانم
اینان:
مردمک‌های دیوانه
مردمک‌هایش.

«ناظم حکمت»


ای سایه ی تکیده ی ضحاک!
ای قاتل هزار هزاران نهال پاک!
ای هارون، ای چنگیز
ای وقاص، ای خون ریز
ای آخرین نشانه ی آیین جاهلان،
در انتظارِ مهدی موهوم خود بمان
آنک صدای پتک،
آنک درفش خون،
این کاوه است که در راه است ....

#سروده‌ی_میهنی


دگر ز جام می نگو، سخن ز بوی نان بگو
هزار از زمین بگو، یکی از آسمان بگو

بگو گلوی سینه را به روی آه بسته اند
رثای مرده بس کن و رثای زندگان بگو


✍ #احمد_حیدر_بیگی


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
گر زنی آتش بجانم من نمیترسم دگر
تیر دارم در کمانم من نمیـترسم دگر
.
مردمی از اهل ایمان و خرد را دم بدم
در پی خود می کشانم من نمیترسم دگر
.
تا که چون فریاد آزادی به رنگ صبحدم
هست پیدا و نهانم من نمی ترسم دگر
.
همچنان اسفندیارو رستم و سهراب و زال
از تـــبار عاشقانم من نمیــترسم دگر
.
تا زمانی که همه مردم به آزادی رسند
شعر آزادی بخوانم من نمیــترسم دگر
.
تا شود آزاد ایران از ستم های شما
می دهم هستی وجانم من نمی ترسم دگر
.
گر سر سبزم دهد بر باد در راه وطن
تیزی سرخ زبانم من نمیــترسم دگر
.
میخورم سوگند بر آزادی و خون وشرف
تا که شیدای زمانم من نمیترسم دگر.


‍ قلاده‌ی اطاعت از زر و زور به گردن خیلی‌ها افتاده، همه گرفتار جان خود شده‌اند، هر آدم ساده‌ای را که سر به کار خود دارد، چندین جاسوس در میان گرفته‌اند و اگر یکی از تملق قلدران و زورمندان سرباز زند، با اشاره‌ی چشم و ابروی‌ هر بی سر و پایی حسابش‌ را
می‌رسند. قتل و خونریزی مباح شده است، گریه و شیون را در گلو خفه می‌کنند. همه مجبورند خود را خوشحال و خندان نشان دهند، مجالس‌ عیش همه جا برپاست‌، در حالی که در کلبه‌های تاریک غم‌زده دیگران خون می‌گریند، فحشاء‌ و دزدی، تملق و کاسه‌لیسی قباحت خود را از دست داده و هر کار می‌کنند، به دروغ می‌کشد، نماز و روزه و آداب و مناسک دینی و تلاوت کتاب خدا، همه‌ وسیله‌ی تظاهر است. سجود و رکوعی‌ که به آستان خاکی حضرت حق می‌شد، در بارگاه دشمنان خلق گذارده می‌شود.


👤 غلامحسین ساعدی


⁉️ @shermamnooe


با دست‌های پرآفت،
از دندان هایشان
زهر می‌چکد

قراولان با قبیح‌ترین رفتار
با زنگ ساعت‌های عتیق
بلندگوها در ساعت شب
دروغ می‌بافند

وخمیازه می‌کشند
و رقص عجوزه‌ها
بر مدار کرسیچه‌ی آتش ،
طناب مخملی‌ها
زیر کلاه سرشان را می‌خارانند

عینک سیاه،
مخملی‌ها
و صدای خسته‌‌ی آزادی
صدای تو ، اشکهای تو
از کوی شب
از میان کرسیچه‌ی آتش و مرگ
خواهد گذشت

و
عشق راستین
دوباره در این سرزمین
جاودان خواهد‌ گشت .


👤 #علی_هزاره_مقدم


⁉️ @shermamnooe


گاهی شکوه
در خیابان است
زیر ضربات باتوم
یا چهار راهی پر از آتش و دود..

گاهی شکوه
گوشه‌ی درمانگاه است
زیر توپ و تشر مامورین
وقتی غرق در خونی
یا زیر شلاق است
وقتی حق می‌طلبی

گاهی شکوه در ناکجا آباد است
یا جایی به وسعت
یک سلول انفرادی
یا جایی آن دور، در غربت

گاهی شکوه در شکاف دروازه‌ای ست
که چشم به راه عزیزت نشسته‌ای
یا نوک مگسک
وقتی قلب ظلم را نشانه رفته‌ای

به راستی ما -
چه با شکوه زیسته‌ایم


👤 #امیر_پرویز


سوگواریم و داغدار،
هر دم به بهانه‌ای،
اشک تسکین‌مان نمی‌دهد.

گویی که مرگ ما را
به کمین نشسته؛
که در هر گردشی به‌دور خورشید
بلایی نازل می‌شود

بلایی طبیعی یا
خطای انسانی!!!

از خاک مان جنازه می‌روید،
از آسمان جنازه می‌بارد،
و جنازه‌ها در آب‌ها شناورند...

همه جای این سرزمین
«گورستانی آباد»
شد...

دیگر از بغض و اشک
کاری ساخته نیست

خشمی سزاوار است
این درد را
خشمی بزرگ....

👤 #ایراندخت


📚 @shermamnooe


*ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﮔﺪﺍ زاده ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ*
*ﺩﺭ ﻣﯿﻬﻦ ﭘﺮ ﺭﻭﻧﻖ ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺰیدند*

*ﺑﺎ ﺭﻭﺿﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮔـل*
*ﭼﻮﻥ ﮔﺎﻭ ﺩﻭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﭼﺮﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺧﺰﯾﺪﻧـﺪ*

*ﺑﺎ ﭼﻮﺏ ﻭ ﭼﻤﺎﻕ و ﻗﻤﻪ ﻭ ﺩﺷﻨﻪ ﻭ ﭼﺎﻗﻮ*
*ﺳﺮﻫﺎ ﺑﺸﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﮑﻤﻬﺎ ﺑﺪﺭﯾﺪﻧﺪ*

*ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻖ ﺍﺳﻼﻡ ﻋﺰﯾﺰ ﺍﺳﺖ*
*ﺍﯾﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺳﯿﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺷﻤﺮ ﻭ ﯾﺰﯾﺪﻧـﺪ*

*ﺑﺴﺘﻨﺪ ﺯ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮑـﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ*
*ﺍستاﺩ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ*

*ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺻﺤﻦ ﭼﻤﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ*
*ﻫﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﻠﻪ بزﻏﺎﻟﻪ ﭼﺮﯾﺪﻧـﺪ*

*ﺑﺎ ﭼﺮﮎ ﻭ ﺷﭙﺶ ﻟﺸﮕﺮ ﺟﺮﺍﺭ ﮔﺪﺍیاﻥ*
*ﺍﺯ ﺳﺎﻣﺮﻩ ﻭ ﮐﻮﻓﻪ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﺕ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ*

*ﺭﻭﺯی که ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻭﻃﻦ ﺩﺭﺻﻒ ﭘﯿﮑﺎﺭ*
*ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﻧﺎﻥ ﺫﺍﺋﻘﻪ ﻣﺮﮒ ﭼﺸﯿﺪﻧﺪ*

*ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﺮ ﺍﻓﺮاﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﻭﻗﺎﺣﺖ*
*ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﺧﻮﺭﺍﻥ ﻣﺪﻋﯽ ﺧﻮﻥ ﺷﻬﯿﺪﻧﺪ*

*ﺍﯾﻨﮏ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻏﺎﺭﺕ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺪﺑﺨﺖ*
*ﮔﻮﯾﯽ ﺷﺮﻑ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ*

*ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭ ﺭﯾﺎﮐﺎﺭﯼ ﻭ ﺩﺯﺩﯼ ﻭ ﺗﻘﻠﺐ*
*ﺑﺮ ﻗﺎﻣﺖ ﺩﯾﻦ ﺟﺎﻣﻪء ﺗﺰﻭﯾﺮ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ*

*ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺷﺎﻥ ﺷﯿﻮﻥ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﺪﺍﯾﯽ*
*ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺭﺩﻻﻥ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﺍﻣﯿﺪند*

*ﮐﻮﺗﻪ ﻧﻈﺮﺍﻥ ﻗﺎﺻﺪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺗﻮﺣﺶ*
*ﺑﺮ ﺳﻘﻒ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺎﺭ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﺗﻨﯿﺪﻧﺪ*

*ﺟﺰﻣﻔﺖﺧﻮﺭﯼ، ﻣﺮﺩﻩ ﺧﻮﺭﯼ، ﻧﻮﺣﻪ ﺳﺮﺍیی*
*ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻨﺮ ﺩﯾگری از شیخ ندیدند*


#سیمین_بهبهانی


یار دبستانی من
با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما

دشت بی فرهنگی ما
هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ، بد اگه بد
مُرده دلای آدماش

دست من و تو باید این
پرده ها رو پاره کنه
کی می تونه جز من و تو
درد ما رو چاره کنه

یار دبستانی من
با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما

یار دبستانی من
با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما

دشت بی فرهنگی ما
هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد
مُرده دلای آدماش

دست من و تو باید این
پرده ها رو پاره کنه
کی می تونه جز من و تو
درد ما رو چاره کن

یار دبستانی من
با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما


⁉️ @shermamnooe


دوباره می‌سازمت وطن، اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می‌زنم، اگر چه با استخوان خویش

دوباره می‌بویم از تو گل، به میل نسل جوان تو
دوباره می‌شویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش

دوباره یک روز آشنا، سیاهی از خانه می‌رود
به شعر خود رنگ میزنم، ز آبی آسمان خویش

اگر چه صد ساله مرده‌ام، به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرم قلب اهرمن، ز نعره‌ی آنچنان خویش

کسی که عظم رمیم را، دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می‌بخشدم شکوه، به عرصه‌ی امتحان خویش

اگر چه پیرم ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بود
جوانی آغاز می‌کنم، کنار نوباوگان خویش

حدیث حب الوطن زشوق، بدان روش ساز می‌کنم
که جان شود هر کلام دل، چو برگشایم دهان خویش

هنوز در سینه آتشی به جاست، کز تاب شعله‌اش
گمان ندارم به کاهشی، ز گرمی دودمان خویش

دوباره می‌بخشی‌ام توان، اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می‌سازمت به جان، اگر چه بیش از توان خویش

👤 #سیمین_بهبهانی


⁉️ @shermamnooe

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سروها خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج‌رفتاری ای چرخ
چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری،
نه آئین داری نه آیین داری ای چرخ...


✍ #عارف_قزوینی


اينجا، بر لبه ىِ برهنه ىِ اندوه
كلاغ ها با يكديگر در ستيزند
به خاطرِ پس مانده هاىِ سورِ عيد.
دنيايى سرد و بى ترحم ميبينم،
از روزنه ىِ سلولم..

پس اين دملى چركين است
كه مى آزارد ملت ها را
دملِ چركينِ زندانها،شكنجه ها،
خونريزى ها
و گرسنگى و فقر.

يك روز اين دمل خواهد تركيد
بايد بتركد..

تورا گرفتند و بردند
و ما سخت به فكر فرو رفتيم
چه بر سرت خواهد آمد
در كدام كابوس
درخشيدن خواهى گرفت
آن شب صداى فرياد و فغان
برخواست
و من در شگفت ماندم
كدام عزيزِ دلِ مادر
دربه درِ سردابه هاىِ بيداد گشته است

آنگاه تو پديدار شدى،
بلند بالا و چشم ها
غرقه در خون
و من براىِ اولين بار
گريستم.

شبهاىِ بسيار
چه بسيار هراسيدم
از صداىِ آن سوى ميله ها
در تاريك و روشنِ سپيده دم

پيش از آنكه گام هاىِ نگهبانان
خوابم را برآشوبند،
آرزوىِ كش و قوس رفتن در بستر
و خميازه كشيدن
و روياىِ دلپذير غروب هاىِ بازگشت
به خانه
خسته از كار...

سوار بر اتومبيلى به سوىِ شهر
در محاصره ىِ آنان
با لوله ىِ تفنگ هاشان بر دنده هايم
مى نگرم بر چهره ىِ پژمرده ىِ
مردمِ سرزمينم

آه هرگز نمى دانستم
اين گونه غمگين اند مردمِ من
در شبِ سالِ نو..


⁉️ @shermamnooe

20 last posts shown.

781

subscribers
Channel statistics