⁉️
@shermamnooeاین شکسته چنگِ بی قانون
رامِ چنگِ چنگیِ شوریده رنگِ پیر
گاه گویی خواب میبیند؛
خویش را در بارگاه پر فروغ مهر
طُرفه چشم اندازِ شاد و شاهدِ زرتشت
یا پری زادی چَمان سرمست
در چمنزارانِ پاک و روشنِ مهتاب میبیند،
روشنیهای دروغینی
یادِ ایامِ شکوه و فخر و عصمت را
میسراید شاد
قصهی غمگینِ غربت را
هان، کجاست؟
پایتختِ این کج آیین قرنِ دیوانه؟
با شبانِ روشنش چون روز
روزهای تنگ و تارش، چون شب اندر قعرِ افسانه
هان، کجاست؟
پایتختِ این بی آزرم و بی آیین قرن
پایتختِ اینچنین قرنی
کو؟
بر کدامین بی نشان قله ست
در کدامین سو؟
ما، برای فتح سویِ پایتخت قرن می آییم
تا که هیچستانِ نُه تویِ فراخِ این غبار آلودِ بی غم را
با چکاچاکِ مهیبِ تیغهامان، تیز
غرشِ زهره درانِ کوسهامان، سهم
پَرِشِ خارا شکافِ تیرهامان،تند
نیک بگشاییم
شیشههای عمر دیوان را
از طلسمِ قلعهی پنهان، ز چنگِ پاسداران فسونگرْشان
جَلد برباییم
بر زمین کوبیم
ما
فاتحانِ قلعههایِ فخرِ تاریخیم
شاهدانِ شهرهای شوکت هر قرن
ما
یادگارِ عصمتِ غمگینِ اعصاریم
ما
راویانِ قصههای شاد و شیرینیم
قصههای آسمانِ پاک
نورُ جاری، آب
سردِ تاریک،خاک
قصههای خوشترین پیغام
از زلالِ جویبارِ روشنِ ایام
قصههای بیشهی انبوه، پشتش کوه، پایش نهر
قصههای دستِ گرم دوست در شبهایِ سردِ شهر
ما
کاروانِ ساغر و چنگیم
لولیانِ چنگمان افسانه گویِ زندگیمان، زندگیمان شعر و افسانه
ساقیانِ مستِ مستانه
هان، کجاست
پایتخت قرن؟
ما برای فتح می آییم
تا که هیچستانش بگشاییم
این شکسته چنگ ِدلتنگِ محال اندیش
نغمه پردازِ حریمِ خلوتِ پندار
جاودان پوشیده از اسرار
چه حکایتها که دارد روز و شب با خویش
ای پریشانگویِ مسکین! پرده دیگر کن
پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد بُرد
مُرد، مُرد، او مُرد
داستانِ پور فرخزاد را سر کن
آن که گویی نالهاش از قعرِ چاهی ژرف میآید
نالد و موید
موید و گوید
آه، دیگر ما
فاتحانِ گوژپشت و پیر را مانیم
بر به کشتیهای موجِ بادبان از کف
دل به یادِ برههای فَرَّهی، در دشتِ ایام ِ تهی، بسته
تیغهامان زنگخورد و کهنه و خسته
کوسهامان جاودان خاموش
تیرهامان بال بشکسته
ما
فاتحانِ شهرهای رفته بر بادیم
با صدایی ناتوانتر زآنکه بیرون آید از سینه
راویانِ قصههای رفته از یادیم
کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را
گویی از شاهی ست بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته
گاهگه بیدار میخواهیم شد زین خوابِ جادویی
همچو خوابِ همگنانِ غار،
چشم میمالیم و میگوییم: آنک، طُرفه قصرِ زرنگار
صبحِ شیرینکار
لیک بی مرگ است دقیانوس
وای، وای، افسوس
#مهدی_اخوان_ثالث