سوسک های دونه دونه... 🍉🍉🍓🍓
اسکان بنده و همکاران در یک هتل است. این هفته همه رفته بودند و من تنها ساکن ساختمان سه طبقه ی هتل بودم، لذا با خیال راحت در راهرو ها قدم میزدم و میخواندم و ضرب میگرفتم...
شعری بود که خواهرزاده ها و برادرزاده هایم در کودکی می خواندند و خیلی می خندیدند، یک بیت اش این بود که «سوسک های دونه دونه، با طعم هندوونه، سوسک های رنگی رنگی، با طعم توت فرنگی! ».
در حالیکه نوعی املت مخصوص درست کرده بودم و ماهیتابه به دست و در حال نگاه به غذا، یاد بچه ها افتاده بودم، با صدای بلند همان بیت را میخواندم. صدایم اوج گرفته بود «سوسک های رنگی رنگی، با طعم توت فرنگی...»، یکدفعه دیدم یک خانمی که ظاهراً برای سرکشی به وضعیت اسکان و تخلیه آمده بود، با حیرت و چهارچشمی دارد به من و ماهیتابه و شعرخوانی ام نگاه می کند، تا به خودم بیایم، فرار کرده بود. نمیدانم، شاید فکر کرد نوعی غذای چینی با سوسک درست کرده ام و دارم برایش غزل میگویم، شاید هم فکر کرد چیزی استنشاق کرده ام!
باری، می دانم تنها احتمالی که به ذهنش نیامد این بود که املت هابیتی درست کرده ام و به یاد هابیت ها دارم شعر می خوانم.
پ. ن: برادرزاده ها و خواهر زاده هایم را هابیت لقب داده ام. املت هابیتی، نوعی املت ابتکاری بود که با هم درست می کردیم. شاید برای همین بود که ناخودآگاه آن شعر را هم می خواندم.
پ. ن2: زود قضاوت و فرار نکنیم!
@tashir
اسکان بنده و همکاران در یک هتل است. این هفته همه رفته بودند و من تنها ساکن ساختمان سه طبقه ی هتل بودم، لذا با خیال راحت در راهرو ها قدم میزدم و میخواندم و ضرب میگرفتم...
شعری بود که خواهرزاده ها و برادرزاده هایم در کودکی می خواندند و خیلی می خندیدند، یک بیت اش این بود که «سوسک های دونه دونه، با طعم هندوونه، سوسک های رنگی رنگی، با طعم توت فرنگی! ».
در حالیکه نوعی املت مخصوص درست کرده بودم و ماهیتابه به دست و در حال نگاه به غذا، یاد بچه ها افتاده بودم، با صدای بلند همان بیت را میخواندم. صدایم اوج گرفته بود «سوسک های رنگی رنگی، با طعم توت فرنگی...»، یکدفعه دیدم یک خانمی که ظاهراً برای سرکشی به وضعیت اسکان و تخلیه آمده بود، با حیرت و چهارچشمی دارد به من و ماهیتابه و شعرخوانی ام نگاه می کند، تا به خودم بیایم، فرار کرده بود. نمیدانم، شاید فکر کرد نوعی غذای چینی با سوسک درست کرده ام و دارم برایش غزل میگویم، شاید هم فکر کرد چیزی استنشاق کرده ام!
باری، می دانم تنها احتمالی که به ذهنش نیامد این بود که املت هابیتی درست کرده ام و به یاد هابیت ها دارم شعر می خوانم.
پ. ن: برادرزاده ها و خواهر زاده هایم را هابیت لقب داده ام. املت هابیتی، نوعی املت ابتکاری بود که با هم درست می کردیم. شاید برای همین بود که ناخودآگاه آن شعر را هم می خواندم.
پ. ن2: زود قضاوت و فرار نکنیم!
@tashir