شروع سال 97برای خیلی ها می تواند معانی زیادی داشته باشد، آغاز نوروز باستانی، سال حمایت از کالای ایرانی، سالی بعد از سال سیاه 96، سال ...
می توان بر پارچه ها و بنر های چینی شعار سال را نوشت و ترویج داد؛ می توان با تیپ غربی به پاسارگاد رفت و به یاد عظمت ایران باستان رقصید. می توان امید داشت برجام به هم بخورد و گفتمان عدالت، احمدی نژاد دیگری را علَم کند؛ می توان امیدوار بود که لاشه ی گندیده ی برجام، همچنان استخوان لای زخم باقی بماند و ساختمان پاستور از جیغ های بنفش خالی نماند. می شود امید داشت باران بیاید تا تشنه نمانیم، می شود امید داشت باران نبارد تا بفهمیم احمقانی که تصمیم گیران کلان سیاست های زیستی بوده اند چه به سر کشور آورده اند...
«اهالی امید» امیددارند که سال بعد از 96، سال خوبی باشد، واقع بین ها می دانند که گذر زمان هیچ وقت مشکلی را حل نمی کند و ناامید ها... . و من ناامیدم.
سالیانی می اندیشیدم وظیفه ام این است که به عنوان مرید گندالف خاکستری پوش، «امید احمقانه» را ترویج دهم. امید احمقانه مفهومی دارد ورای آنچه که به نظر میرسد؛ امید احمقانه، همان امید عارفانه هست؛ امیدی است که در چشم مردم حسابگر و معاش اندیش، احمقانه می نمایاند؛ اما در چشم آنانکه چشمی به عوالم دیگر دارند، امیدی روشن است: «کمک در آخرین لحظه می رسد و دست های کوچک، کارهای بزرگ خواهند کرد...»آیا آن روز که خلیفه ی سوم و معاویه، ابوذر را - آن راد مرد نیک سیرت راستگوی درست پوی را- به ربذه تبعید کردند، در ذهنشان این تصور را داشتند که روزی تربیت یافتگان مکتب ابوذر از همین منطقه برخیزند و منطق غیر منطقی رژیم جعلی را به هم بزنند؟ قطعا چنین امیدی در آن زمان، احمقانه به نظر می رسید... اما احمقانه نبود
حالا دارم می اندیشم آیا نباید « ناامیدی فرزانگان» را هم ترویج دهم؟ نباید فریاد بزنم از این دانشگاه بازی ها، از این مغلطه بازی های سیاستمدارن، از بی سوادی عمیق مردم جامعه، از فساد فراگیر و فراجناحی و فراگفتمانی حاکم بر کشور، از بیست و سی، از بیست سی، از چپ های نا راست، از راست های نادرست، از اعتدالی های نا راست و نادرست، از من، از تو، از او، از ایشان، از همه ی ما هیچ بخاری بلند نخواهد شد؟ آیا آن روز که احمدی نژاد را بزرگ کردند و بزرگ کردیم و خواب دیدیم و نامه اش را وحی خواندیم و هاله ی تقدس بر گردش پیچیدیم، نباید مانند فرزانگانی که گفته بودند « این طرفداری ها او را به طغیان می کشد» از او ناامید می بودیم؟ آیا نباید از برجام ناامید می بودم؟ نباید از ... بگذریم.
مرز امید احمقانه و ناامیدی خردمندانه کجاست؟ من البته در شمار خردمندان نیستم، از زمره ی احمقانی هم که همه چیز را با معادلات عقل حسابگر می سنجند نیستم؛ اما ناامید هستم و آینده ای برای این آیندگان مان متصور نیستم؛ خداکند و خدا کند و خداکند که در معادلاتم به خطا رفته باشم...
پ.ن: نه عادت دارم سر سال دعای « مقلب القلوب» بخوانم و نه خیلی اهمیتی به «سین» های آریایی می دهم. اسفند و نوروز را دوست دارم، به خاطر شادی های کوچک اش. و همیشه ی خدا در این ایام یادم به عاشق ترین هایی می افتد که می شناسم. آخ که چقدر اسفند عاشقانه است!! در پستی دیگر، در مورد عاشق ترین آدم هایی که دیده ام و رابطه ی عشق و اسفند و نوروز چیزهایی می نویسم
@tashir
می توان بر پارچه ها و بنر های چینی شعار سال را نوشت و ترویج داد؛ می توان با تیپ غربی به پاسارگاد رفت و به یاد عظمت ایران باستان رقصید. می توان امید داشت برجام به هم بخورد و گفتمان عدالت، احمدی نژاد دیگری را علَم کند؛ می توان امیدوار بود که لاشه ی گندیده ی برجام، همچنان استخوان لای زخم باقی بماند و ساختمان پاستور از جیغ های بنفش خالی نماند. می شود امید داشت باران بیاید تا تشنه نمانیم، می شود امید داشت باران نبارد تا بفهمیم احمقانی که تصمیم گیران کلان سیاست های زیستی بوده اند چه به سر کشور آورده اند...
«اهالی امید» امیددارند که سال بعد از 96، سال خوبی باشد، واقع بین ها می دانند که گذر زمان هیچ وقت مشکلی را حل نمی کند و ناامید ها... . و من ناامیدم.
سالیانی می اندیشیدم وظیفه ام این است که به عنوان مرید گندالف خاکستری پوش، «امید احمقانه» را ترویج دهم. امید احمقانه مفهومی دارد ورای آنچه که به نظر میرسد؛ امید احمقانه، همان امید عارفانه هست؛ امیدی است که در چشم مردم حسابگر و معاش اندیش، احمقانه می نمایاند؛ اما در چشم آنانکه چشمی به عوالم دیگر دارند، امیدی روشن است: «کمک در آخرین لحظه می رسد و دست های کوچک، کارهای بزرگ خواهند کرد...»آیا آن روز که خلیفه ی سوم و معاویه، ابوذر را - آن راد مرد نیک سیرت راستگوی درست پوی را- به ربذه تبعید کردند، در ذهنشان این تصور را داشتند که روزی تربیت یافتگان مکتب ابوذر از همین منطقه برخیزند و منطق غیر منطقی رژیم جعلی را به هم بزنند؟ قطعا چنین امیدی در آن زمان، احمقانه به نظر می رسید... اما احمقانه نبود
حالا دارم می اندیشم آیا نباید « ناامیدی فرزانگان» را هم ترویج دهم؟ نباید فریاد بزنم از این دانشگاه بازی ها، از این مغلطه بازی های سیاستمدارن، از بی سوادی عمیق مردم جامعه، از فساد فراگیر و فراجناحی و فراگفتمانی حاکم بر کشور، از بیست و سی، از بیست سی، از چپ های نا راست، از راست های نادرست، از اعتدالی های نا راست و نادرست، از من، از تو، از او، از ایشان، از همه ی ما هیچ بخاری بلند نخواهد شد؟ آیا آن روز که احمدی نژاد را بزرگ کردند و بزرگ کردیم و خواب دیدیم و نامه اش را وحی خواندیم و هاله ی تقدس بر گردش پیچیدیم، نباید مانند فرزانگانی که گفته بودند « این طرفداری ها او را به طغیان می کشد» از او ناامید می بودیم؟ آیا نباید از برجام ناامید می بودم؟ نباید از ... بگذریم.
مرز امید احمقانه و ناامیدی خردمندانه کجاست؟ من البته در شمار خردمندان نیستم، از زمره ی احمقانی هم که همه چیز را با معادلات عقل حسابگر می سنجند نیستم؛ اما ناامید هستم و آینده ای برای این آیندگان مان متصور نیستم؛ خداکند و خدا کند و خداکند که در معادلاتم به خطا رفته باشم...
پ.ن: نه عادت دارم سر سال دعای « مقلب القلوب» بخوانم و نه خیلی اهمیتی به «سین» های آریایی می دهم. اسفند و نوروز را دوست دارم، به خاطر شادی های کوچک اش. و همیشه ی خدا در این ایام یادم به عاشق ترین هایی می افتد که می شناسم. آخ که چقدر اسفند عاشقانه است!! در پستی دیگر، در مورد عاشق ترین آدم هایی که دیده ام و رابطه ی عشق و اسفند و نوروز چیزهایی می نویسم
@tashir