شبگردی، شبگردی.
اول یک عمل عاشقانه بود، دوران راهنمایی، وقتی تازه پریود شده بودی و عاشق یک دخترِ مو قرمزیِ فر. بیدار ماندن و ربکا خواندن یک کار عاشقانه بود. مثل تکست اینستا. تغییرات این مورد به مرور زمان برایت عجیب است. یکبار ساعت دو شب، خیلی اتفاقی، میدان ونک بودی. یک رستوران باز بود و داخلش فاحشه های واقعی رفت و آمد میکردند. فاحشه های ایرانی نه، که فقیرند و فاحشگی دوست ندارند، یک فاحشهی آرایش غلیظ کردهی کبود شدهی کامل. یک فاحشه که اصلا مشکلی با فاحشگیش ندارد. فاحشه ها را میبینی که دور هم دارند کباب ترکی گاز میزنند. پایین تر، یک زن نیمه لخت بین درخت های ولیعصر میدود. یک پیتزایی هنوز باز است.
هنوز هم زنده. سایه یک آهنگ دارد به اسم بیخوابی، یا کورس آهنگ بخونِ سایه و پوریا هست «واسه ماها صبح میشه دوی شب به بعد.» آدمهایی دو شب به بعد زنده هستند که هیچ وقت نمیبینیشان. هنوز هم این واقعیت برایت وجود دارد. هنوز وقتی با کسی نصفه شب چت میکنی انگار باهاش بیداری. انگار باهاش توی خیابانی. مریضی شب، چقدر به ازای سالها شب برایت عوض شد، اول فقط عاشقانه بود ، حالا تایم بیداری بیش فعال ها و رفتگر ها، مجرمهاست. حتی گاهی، وقت نماز شب خواندن، صدای لذت زنها زیر مردشان. شب زمان شروع شدنِ انسان غریضیست. انسان موادکش، انسانِ افسرده، انسانِ فاضل، انسان حشری. انسان کارمند و انسان معلم هیچ وقت شب ها بیدار نیست،تو ولی بیداری. برای ناله لذت بیداری، برای «ماه میتابه ما بیداریم، کاش عادی باشه این بیخوابی»، برای دید زدن مردهای مریض(کاری که همیشه دوست داری) بیداری، برای این بیداری که فرفر دماغت و سرمای اتاق نمیگذارد بخوابی. بیداری، چه توی خیابان و چه خانه، حالا به انسان ترین زمان خودت رسیدهای، نمازِ شب ترین زمانِ انسان بودن. حالا تو با خودت تنهایی، حالا وقت کابوس دیدن، گریه کردن، زمزمه کردن، مواد کشیدن و شعر گفتن است. حالا وقت این است که با زن بودن خودت و نصفه بودن خودت کامل تنها باشی. این زمانیست که دوست داری، زمانی که هیچ چراغی جز تو، روشن نمیماند.
یازدهم.
بیست و دوم شهریور
اول یک عمل عاشقانه بود، دوران راهنمایی، وقتی تازه پریود شده بودی و عاشق یک دخترِ مو قرمزیِ فر. بیدار ماندن و ربکا خواندن یک کار عاشقانه بود. مثل تکست اینستا. تغییرات این مورد به مرور زمان برایت عجیب است. یکبار ساعت دو شب، خیلی اتفاقی، میدان ونک بودی. یک رستوران باز بود و داخلش فاحشه های واقعی رفت و آمد میکردند. فاحشه های ایرانی نه، که فقیرند و فاحشگی دوست ندارند، یک فاحشهی آرایش غلیظ کردهی کبود شدهی کامل. یک فاحشه که اصلا مشکلی با فاحشگیش ندارد. فاحشه ها را میبینی که دور هم دارند کباب ترکی گاز میزنند. پایین تر، یک زن نیمه لخت بین درخت های ولیعصر میدود. یک پیتزایی هنوز باز است.
هنوز هم زنده. سایه یک آهنگ دارد به اسم بیخوابی، یا کورس آهنگ بخونِ سایه و پوریا هست «واسه ماها صبح میشه دوی شب به بعد.» آدمهایی دو شب به بعد زنده هستند که هیچ وقت نمیبینیشان. هنوز هم این واقعیت برایت وجود دارد. هنوز وقتی با کسی نصفه شب چت میکنی انگار باهاش بیداری. انگار باهاش توی خیابانی. مریضی شب، چقدر به ازای سالها شب برایت عوض شد، اول فقط عاشقانه بود ، حالا تایم بیداری بیش فعال ها و رفتگر ها، مجرمهاست. حتی گاهی، وقت نماز شب خواندن، صدای لذت زنها زیر مردشان. شب زمان شروع شدنِ انسان غریضیست. انسان موادکش، انسانِ افسرده، انسانِ فاضل، انسان حشری. انسان کارمند و انسان معلم هیچ وقت شب ها بیدار نیست،تو ولی بیداری. برای ناله لذت بیداری، برای «ماه میتابه ما بیداریم، کاش عادی باشه این بیخوابی»، برای دید زدن مردهای مریض(کاری که همیشه دوست داری) بیداری، برای این بیداری که فرفر دماغت و سرمای اتاق نمیگذارد بخوابی. بیداری، چه توی خیابان و چه خانه، حالا به انسان ترین زمان خودت رسیدهای، نمازِ شب ترین زمانِ انسان بودن. حالا تو با خودت تنهایی، حالا وقت کابوس دیدن، گریه کردن، زمزمه کردن، مواد کشیدن و شعر گفتن است. حالا وقت این است که با زن بودن خودت و نصفه بودن خودت کامل تنها باشی. این زمانیست که دوست داری، زمانی که هیچ چراغی جز تو، روشن نمیماند.
یازدهم.
بیست و دوم شهریور