نوشته ی پنجم دفترچه ی یادداشت های یهویی:
اولین بارون پاییزی،خوش اومدی:)میدونی چقدر دلتنگ و منتظرت بودیم؟امسال رو کنار عینک و کتابام میگذرونم و قول میدم سال بعد با اومدنت دستاشو بگیرم و با هم بهت خوش آمد بگیم،توی چاله های کوچیک آب بپریم و تصویرش پشت عینکم که از داغیِ شیرکاکائو بخار کرده تار بشه.سال بعد دستاشو توی دستام میگیرم و اینقدر میبوسمشون که از گرمای درونم گرم بشه.کل خیابون ها رو بدون چتر باهاش قدم میزنم و به موهاش که بعد از اینکه بستمشون خیس شدن و از کش به بیرون سر خوردن نگاه میکنم،سوییشرتمو درمیارم و بالای سر جفتمون میگیرم و به طرف دیوار اون طرف خیابون میدویم.دستاشو میگیرم و لبه ی جدول ها راه میرم....
دفعه ی بعدی که بیای هستم نه؟هستم...هستیم:)
23 اکتبر-ژولیتی که لبه ی پشت بوم نشسته و پاهاشو تکون میده
اولین بارون پاییزی،خوش اومدی:)میدونی چقدر دلتنگ و منتظرت بودیم؟امسال رو کنار عینک و کتابام میگذرونم و قول میدم سال بعد با اومدنت دستاشو بگیرم و با هم بهت خوش آمد بگیم،توی چاله های کوچیک آب بپریم و تصویرش پشت عینکم که از داغیِ شیرکاکائو بخار کرده تار بشه.سال بعد دستاشو توی دستام میگیرم و اینقدر میبوسمشون که از گرمای درونم گرم بشه.کل خیابون ها رو بدون چتر باهاش قدم میزنم و به موهاش که بعد از اینکه بستمشون خیس شدن و از کش به بیرون سر خوردن نگاه میکنم،سوییشرتمو درمیارم و بالای سر جفتمون میگیرم و به طرف دیوار اون طرف خیابون میدویم.دستاشو میگیرم و لبه ی جدول ها راه میرم....
دفعه ی بعدی که بیای هستم نه؟هستم...هستیم:)
23 اکتبر-ژولیتی که لبه ی پشت بوم نشسته و پاهاشو تکون میده