🔍 زندگی در حاشیه
◾️از سمت تهران به شاهرود حرکت کردیم. از همان ابتدای میدان راهآهن که راه افتادیم، هرچقدر قطار در فضا جلوتر میرفت، فضایی که در اطراف ریل می دیدیم در زمان بیشتر به عقب میرفتند. در این وضعیت که انگاری در آستانهای ایستاده بودیم، منطقِ حرکت به ضد خودش تبدیل شده بود: هرچقدر به مقصد نزدیکتر میشدیم، به هماناندازه از آن دور میشدیم.. هرچقدر به رسیدن فکر میکردیم، بیشتر در خانههایی که از آنها عبور میکردیم، خودمان را به یاد میآوردیم..
آن خانهها، خانههای ما بودند که یک روز از پشت پنجرهشان به قطارهایی خیره شده بودیم که امروز ما را به خرابهی دیگری میبرند..
◾️از سمت تهران به شاهرود حرکت کردیم. از همان ابتدای میدان راهآهن که راه افتادیم، هرچقدر قطار در فضا جلوتر میرفت، فضایی که در اطراف ریل می دیدیم در زمان بیشتر به عقب میرفتند. در این وضعیت که انگاری در آستانهای ایستاده بودیم، منطقِ حرکت به ضد خودش تبدیل شده بود: هرچقدر به مقصد نزدیکتر میشدیم، به هماناندازه از آن دور میشدیم.. هرچقدر به رسیدن فکر میکردیم، بیشتر در خانههایی که از آنها عبور میکردیم، خودمان را به یاد میآوردیم..
آن خانهها، خانههای ما بودند که یک روز از پشت پنجرهشان به قطارهایی خیره شده بودیم که امروز ما را به خرابهی دیگری میبرند..