واکاوی اگزیستانسیالیستی پدیده مرگ، درجامعه صنعتی امروز…!!!!
فرشاد میرزایی ( دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی)
انسان امروزی درمواجه با چالش های زندگی هرچیز معمولی را به خود می پذیرد وبه آن می اندیشد وحتی آنرا تغییر میدهد، و زمانی که ازآن خسته شد آنرا رها می سازد وبدنبال سوژه ی تازه ای میرود.
اما انسان کنونی عصر مدرنیته هنوز نتوانسته است اندیشه مرگ ونیستی را از وجودش برهاند وبا ماهیت خشن بودن و بیرحم بودن این پدیده نتوانسته کنار بیاید. چونکه انسان امروزی دچار یک نوع فراموشی خودآگاهی از مرگ گردیده است وچنین انسانی بعلت غرق شدن در تجملات ومادیات دنیوی،دائما در ضمیر ناخودآگاه خویش مرگ را پس میزند.و فقط مرگ دیگران است که گاهی ما را از خواب نامیرا بودن خویش بیدار میسازد ودرچنین مواقعی است که ازمواجه باآن دچار ترس و وحشت میشویم .واین مرگ نیست که از آن درهراسیم بلکه فکرآن است که باعث هراس واضطراب همیشگی مااز پدیده ی مرگ میشود.
این یک حقیقت است که ما زندگی را دوست داریم ،نه به این خاطر که به زیستن عادت کرده ایم،بلکه بدین خاطر است که به دوست داشتن عادت کرده ایم .ودل کندن از دلبستگیها ودل مشغولیهای زندگی برای ماانسانها دشوار است .به تعبیر کامو؛ مرگ چاره ناپذیرترین چالش و مساله هستی زندگی بشری میباشد وانسان امروزی بعلت دلبستگیهای روز افزون زندگی مادی،وزنجیره حرکات بیهوده خود،اسیر سرنوشت مصیبت بار بیهودگی و پوچی شده که خود رقم زده است .واین تراژدی همیشگی انسان سرکشی است که به جهت خودنمایی عینیت یافتگی تکنولوژیکی درسبک مدرن، روز به روز به از لحاظ اخلاقی به سوی اضمحلال وفروپاشی پیش میرود. و انسان آفت زده از لذتها و دلخوشیهای دنیوی، دائما درحال انکار همیشگی مرگ است.
از نظر متفکران فلسفه ی اگزیستانسیالیست،پدیده ی وجودی مرگ مهم است نه پدیده ی طبیعی آن…؛ و مرگ فقدان وجود آدمی است. وبه زعم آلبرکامو،انسانهایی که در لذتها وآلودگیهای پوچ زندگی فرو میروند،اندیشه مرگ در آنها طعمه نیستی میشود وهرچقدرلذت بیشترشود فعالیت روح را میکُشد.انسان تا زمانی که برترس از مرگ غلبه نکرده باشد آزادی ندارد واگر مرگ نبود تصور کن چقدر تحمل زندگی جاودان برای آدمی سخت تر ودردناکتر میگردید.امادر مواجه با مرگ باید آنقدر توانا شد که شجاعانه وبدون اضطراب بمیری،بی هیچ تلخی…؛
با تمام این تفاسیر وحشت از مرگ درهرکسی هست وچنان عظمتی دارد که بخش قابل ملاحظه ای از انرژی زندگی صرف انکار آن میشود.باآنکه همه روزه انسانها مرگ دیگران را بارها به چشم خود می بینند با این حال آنچنان غرق در لذتهای جسمانی و دیگر زرق وبرق های فانی وزودگذر زندگی شده اند که گویی تاابد زنده هستند.وکامو در این باره چه زیبا بیان نموده است که، چگونه می توان به این مردم بی روح ثابت نمود که هرگز ممکن نیست تقدیر مردگان از صفحه زندگی زنده ها محو شود…!!!
باید اذعان داشت یکی از پیامدهای جوامع صنعتی در عصر مدرنیراسیون؛بخاطر به وجود آمدن سبک های جدید و تفریحات وسرگرمیهای متنوع وهمچنین دلمشغولیهای فراوان در زندگی کنونی،باعث یک نوع فراموشی از مرگ در بین افراد جامعه مدرن شده است .وبراین اساس اهمیت مساله ودغدغه ی مرگ از اولویت های اصلی
ذهنیتی انسان امروزی ازجهاتی خارج گردیده و یا بسیار کمرنگ شده است.
فروید میگوید،دراصل هیچ فردی مرگ خویش را باور ندارد هریک ازما در ناخودآگاه خود به جاودانه بودن خویش معتقدیم،وآیا بهتر نیست مرگ را در واقعیت وفکر همیشگی خود قرار دهیم واهمیت بیشتری برای این نگرش ناخودآگاه نسبت به مرگ قائل شویم…!!!
بااین اوصاف باهرتیک تیک ساعت پیمانه ی عمر آدمی لبریزتر میگردد،آنهم درحالیکه دائما میکوشیم از آن بگریزیم درصورتی که هستی انسان روبه مرگ است ،وانسان برای تاب آوردن درمواجه با اضطراب مرگ،ناگزیر است همزیستی بانیستی رابپذیرد،چونکه انسان امروزی در برابر مرگش خیلی تنهاست ،وآنچه که قابل تامل وتوجه می باشد این است که ما انسانها مرگ دیگران را حقیقی وواقعی قلمداد می نماییم ولی مرگ خودمان راصرفا واقعه ای بیرونی که شاید در دوردست ها رخ بدهد تصور مینماییم.
وهیچ وقت نمیخواهیم ذهنیت خودرا با تصور واندیشه ی دردناک مردن مشغول ومعطوف سازیم.
به قول نیچه،برای جاودانه شدن باید بهای سنگینی پرداخت وانسان باید تازمانی که زنده است چندین بار بمیرد.وزمانی جاودانه هستی که مردم گمنام نیز تورادوست داشته باشند.وشاید آنچه را که ما،مرگ می نماییم زندگی باشد، وآنچه راکه زندگی می نماییم مرگ باشد.
باید خاطرنشان ساخت برای انسان گرفتارجامعه کنونی تنها پدیده ی مرگ میتواند تلنگری باشد که بتواند لااقل اندکی او را ازآفت روزمره گی زندگی رهاسازد.وآنچه مسلم است، روزی همه ی ما میمیریم وهمانطور که شادیها ودلخوشیها ودیگر ناکامیها جزو لاینفک زندگی بشر میباشد .مرگ نیز غیرقابل انکارترین پدیده و واقعیت اجتماعی زندگی بشری می باشد…!
فرشاد میرزایی ( دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی)
انسان امروزی درمواجه با چالش های زندگی هرچیز معمولی را به خود می پذیرد وبه آن می اندیشد وحتی آنرا تغییر میدهد، و زمانی که ازآن خسته شد آنرا رها می سازد وبدنبال سوژه ی تازه ای میرود.
اما انسان کنونی عصر مدرنیته هنوز نتوانسته است اندیشه مرگ ونیستی را از وجودش برهاند وبا ماهیت خشن بودن و بیرحم بودن این پدیده نتوانسته کنار بیاید. چونکه انسان امروزی دچار یک نوع فراموشی خودآگاهی از مرگ گردیده است وچنین انسانی بعلت غرق شدن در تجملات ومادیات دنیوی،دائما در ضمیر ناخودآگاه خویش مرگ را پس میزند.و فقط مرگ دیگران است که گاهی ما را از خواب نامیرا بودن خویش بیدار میسازد ودرچنین مواقعی است که ازمواجه باآن دچار ترس و وحشت میشویم .واین مرگ نیست که از آن درهراسیم بلکه فکرآن است که باعث هراس واضطراب همیشگی مااز پدیده ی مرگ میشود.
این یک حقیقت است که ما زندگی را دوست داریم ،نه به این خاطر که به زیستن عادت کرده ایم،بلکه بدین خاطر است که به دوست داشتن عادت کرده ایم .ودل کندن از دلبستگیها ودل مشغولیهای زندگی برای ماانسانها دشوار است .به تعبیر کامو؛ مرگ چاره ناپذیرترین چالش و مساله هستی زندگی بشری میباشد وانسان امروزی بعلت دلبستگیهای روز افزون زندگی مادی،وزنجیره حرکات بیهوده خود،اسیر سرنوشت مصیبت بار بیهودگی و پوچی شده که خود رقم زده است .واین تراژدی همیشگی انسان سرکشی است که به جهت خودنمایی عینیت یافتگی تکنولوژیکی درسبک مدرن، روز به روز به از لحاظ اخلاقی به سوی اضمحلال وفروپاشی پیش میرود. و انسان آفت زده از لذتها و دلخوشیهای دنیوی، دائما درحال انکار همیشگی مرگ است.
از نظر متفکران فلسفه ی اگزیستانسیالیست،پدیده ی وجودی مرگ مهم است نه پدیده ی طبیعی آن…؛ و مرگ فقدان وجود آدمی است. وبه زعم آلبرکامو،انسانهایی که در لذتها وآلودگیهای پوچ زندگی فرو میروند،اندیشه مرگ در آنها طعمه نیستی میشود وهرچقدرلذت بیشترشود فعالیت روح را میکُشد.انسان تا زمانی که برترس از مرگ غلبه نکرده باشد آزادی ندارد واگر مرگ نبود تصور کن چقدر تحمل زندگی جاودان برای آدمی سخت تر ودردناکتر میگردید.امادر مواجه با مرگ باید آنقدر توانا شد که شجاعانه وبدون اضطراب بمیری،بی هیچ تلخی…؛
با تمام این تفاسیر وحشت از مرگ درهرکسی هست وچنان عظمتی دارد که بخش قابل ملاحظه ای از انرژی زندگی صرف انکار آن میشود.باآنکه همه روزه انسانها مرگ دیگران را بارها به چشم خود می بینند با این حال آنچنان غرق در لذتهای جسمانی و دیگر زرق وبرق های فانی وزودگذر زندگی شده اند که گویی تاابد زنده هستند.وکامو در این باره چه زیبا بیان نموده است که، چگونه می توان به این مردم بی روح ثابت نمود که هرگز ممکن نیست تقدیر مردگان از صفحه زندگی زنده ها محو شود…!!!
باید اذعان داشت یکی از پیامدهای جوامع صنعتی در عصر مدرنیراسیون؛بخاطر به وجود آمدن سبک های جدید و تفریحات وسرگرمیهای متنوع وهمچنین دلمشغولیهای فراوان در زندگی کنونی،باعث یک نوع فراموشی از مرگ در بین افراد جامعه مدرن شده است .وبراین اساس اهمیت مساله ودغدغه ی مرگ از اولویت های اصلی
ذهنیتی انسان امروزی ازجهاتی خارج گردیده و یا بسیار کمرنگ شده است.
فروید میگوید،دراصل هیچ فردی مرگ خویش را باور ندارد هریک ازما در ناخودآگاه خود به جاودانه بودن خویش معتقدیم،وآیا بهتر نیست مرگ را در واقعیت وفکر همیشگی خود قرار دهیم واهمیت بیشتری برای این نگرش ناخودآگاه نسبت به مرگ قائل شویم…!!!
بااین اوصاف باهرتیک تیک ساعت پیمانه ی عمر آدمی لبریزتر میگردد،آنهم درحالیکه دائما میکوشیم از آن بگریزیم درصورتی که هستی انسان روبه مرگ است ،وانسان برای تاب آوردن درمواجه با اضطراب مرگ،ناگزیر است همزیستی بانیستی رابپذیرد،چونکه انسان امروزی در برابر مرگش خیلی تنهاست ،وآنچه که قابل تامل وتوجه می باشد این است که ما انسانها مرگ دیگران را حقیقی وواقعی قلمداد می نماییم ولی مرگ خودمان راصرفا واقعه ای بیرونی که شاید در دوردست ها رخ بدهد تصور مینماییم.
وهیچ وقت نمیخواهیم ذهنیت خودرا با تصور واندیشه ی دردناک مردن مشغول ومعطوف سازیم.
به قول نیچه،برای جاودانه شدن باید بهای سنگینی پرداخت وانسان باید تازمانی که زنده است چندین بار بمیرد.وزمانی جاودانه هستی که مردم گمنام نیز تورادوست داشته باشند.وشاید آنچه را که ما،مرگ می نماییم زندگی باشد، وآنچه راکه زندگی می نماییم مرگ باشد.
باید خاطرنشان ساخت برای انسان گرفتارجامعه کنونی تنها پدیده ی مرگ میتواند تلنگری باشد که بتواند لااقل اندکی او را ازآفت روزمره گی زندگی رهاسازد.وآنچه مسلم است، روزی همه ی ما میمیریم وهمانطور که شادیها ودلخوشیها ودیگر ناکامیها جزو لاینفک زندگی بشر میباشد .مرگ نیز غیرقابل انکارترین پدیده و واقعیت اجتماعی زندگی بشری می باشد…!