🔶 #ژاک_دریدا درباره عشق:
مصاحبهکننده: چیزی که همه میخواهند بدانند این است که نظرتان دربارهی عشق چیست؟
@IranSociologyدریدا: دربارهی؟
مصاحبهکننده: دربارهی عشق [مصاحبهکننده که لهجهی انگلیسی داردL'amour (عشق) را اشتباه و شبیه به La mort (مرگ) تلفظ میکند.]
دریدا: عشق یا مرگ؟
مصاحبهکننده: مرگ نه! عشق. دربارهی مرگ بهاندازهی کافی شنیدیم.
دریدا: عشق
مصاحبهکننده: بله
دریدا: چیزی ندارم دربارهی عشق بگویم. هیچ! حداقل یک سوال بپرسید. اینطور نمیتوانم دربارهی عشق حرف بزنم. نمیتوانم بهشکلی عمومی درباره عشق حرف بزنم. نمیتوانم. شاید میخواهید به تماشاچیانتان بگویید که من هیچ چیز ندارم دربارهی عشق بگویم، هیچ چیز کلی
مصاحبهکننده: خب آیا میتوانید بگویید چرا این موضوع قرنهاست که مورد توجه فلاسفه قرار دارد؟ این یک سوژهی فلسفی مهم است. اینطور نیست؟
دریدا: نه! نباید این را از من بپرسید. چرا فلاسفه اغلب از عشق حرف زدند؟ فلسفه اینچین آغاز شد… .نه! نه! ناممکن است. وقتی میخواهم بهشکلی کلی دربارهی عشق فکر کنم، خلائی در مغزم احساس میکنم. همینطور دربارهی این سوال که چرا فلاسفه زیاد از عشق حرف زدند. وقتی به این موضوع فکر میکنم، یا ذهنم خالی میشود یا افکار کلیشهای به ذهنم میاید.
مصاحبهکننده: این موضوعیست که بسیار مورد علاقهی افلاتون بوده و شما هم میتوانید دربارهاش حرف بزنید.
دریدا: نخستین پرسشی که میتوان در این باره طرح کرد، که دربارهاش کمی تحقیق کردهام: بحث دربارهی تفاوت بین چهکسی و چهچیزی است. (کی و چه) آیا عشق، عشق به کسیست یا عشق به چیزی؟
خب فرض کنیم که من کسی را دوست دارم. آیا من کسی را بهخاطر یگانگیِ مطلقش دوست دارم؟ یعنی آنچه هست. تو را. چون تو تو هستی. یا اینکه خصوصیات خوبت را دوست دارم، زیباییات را، هوشات را.
آیا آدم کسی را دوست دارد یا چیزی را در کسی دوست دارد؟
فرق بین «کی» و «چی» در قلب و بطن موضوع عشق، قلب را دو پاره میکند. چون لرزش قلب…
خب گفته میشه که عشق لرزش و تپش قلب است…
آیا من با تپشهای قلبم، کسی را بهخاطر بیهمتاییِ مطلق آن شخص، دوست دارم؟
یا شیوهی بودنِ آن شخص را دوست دارم؟
عشق اغلب با گونهای اغوا آغاز میشود. آدم جذب کسی میشود چون او اینطورری یا آنطوریست و برعکس عشق زمانی شکست میخورد و میمیرد که میگوییم آن شخص لیاقت عشق مرا نداشت. …
او اینطوری یا آنطوری که فکر میکردم نبود…
پس بهنظر میرسد که مرگ عشق به این دلیل فرا میرسد که کسی را به خاطر بودنش (هستیاش) دوست نداریم…
بلکه بهخاطر اینچیز و آنچیز دوستش داشتیم…
یعنی آدم بیشتر چیزی را دوست دارد تا کسی را. و تاریخ عشق در بطناش به کی و چه تقسیم شدهاست. بنابراین موضوع هستی پیش میآید…
به فلسفه برگردیم. پرسش هستی: نخستین پرسشِ فلسفه دربارهی هستیست. هستی چیست؟
پرسش دربارهی هستی و بودن هم خود به «چهکسی» و «چهچیز» تقسیم میشود. آیا هستی کسی است؟ یا چیزی؟
من دارم بهشکلی انتزاعی در این باره حرف میزنم و فکر میکنم دوست داشتن، آغاز به دوست داشتن و پایان دادن به دوست داشتن در تسخیر همین برهان است: چهکسی؟ و چهچیز؟
به خودتان میگویید: من به کسی وفادارم که بیهمتاست و کسی دیگر جای او را نمیگیرد اما بعد متوجه میشوید که او همان کسی نیست که فکر میکردید دوستش دارید، آن خصوصیات، آن تصویر و چیزهایی را ندارد که فکر میکردید در او دوست دارید.
بنابراین وقتی تفاوت بین چهکسی و چه چیزی به میان میآید، وفاداری در معرض تهدید قرار میگیرد.
https://goo.gl/Sctqd9🌐جامعهشناسی👇
https://t.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA