𝓥𝓮𝓻𝓪𝓴𝓾𝓴,...


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


𝔀𝓻𝓲𝓽𝓲𝓷𝓰 ...𝓪𝓷𝔂𝓽𝓱𝓲𝓷𝓰 ...𝓪𝓷𝔂𝓽𝓲𝓶𝓮...
.🌿💜
از فکر تو، گل های لیلیومت در سینه ام ریشه دواندند.
𝐬𝐨𝐦𝐞𝐨𝐧𝐞 𝐰𝐡𝐨 𝐝𝐨𝐞𝐬 𝐧𝐨𝐭 𝐤𝐧𝐨𝐰 𝐰𝐡𝐚𝐭 𝐢𝐬 𝐠𝐨𝐢𝐧𝐠 𝐨𝐧 𝐢𝐧 𝐡𝐞𝐫 𝐡𝐞𝐚𝐝, 𝐲𝐨𝐮 𝐰𝐢𝐥𝐥 𝐧𝐨𝐭 𝐮𝐧𝐝𝐞𝐫𝐬𝐭𝐚𝐧𝐝

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


«ای کاش در عصری دیگر تو را میدیدم»
در عصر کلادیک های قدیمی و خیابان های سنگفرشی.
در عصر پیراهن های بلند کتان و کیف های حصیری.
در عصر کلاه های لبه دار و عصاهای سلطنتی.
مطمئنم در تمام عصر ها تلاقی نگاهامان به یک ارتباط عمیق و یگانه منجر میشد.
کفش های تق تقی مان را میپوشیدیم و با بادبزن های حریر صورت های سرخاب شده مان را از جنتلمن هایی با کت های بلند پنهان میکردیم.
دست کش های توری ست میپوشیدیم و با چتر های ظریف به مراسم های چایخوری زنانه میرفتیم.
با غنچه های رز موهای بلندمان را میبافتیم و گردنبند های عقیق و تراش خورده می انداختیم.
کاش در عصری دیگر همدیگر را میدیدم.
#note
@verakuk


Forward from: |توت فرنگی|
نِ..... باریکلا.... نِ باریکلللللللااا... نهههههههه...باریکلا


و برای من💜✨


Forward from: آلیکانتو نوشت✍🏻
رنگ روز تولدم 💛


عاااا
مرسی خیلی زیبا بود🥲✨




Forward from: آلیکانتو نوشت✍🏻
صبحی با خبر ناگواری از خواب بیدار شد طبق قرار از پیش تعیین شده که خودش هم از آن بی خبر بود باید خانه را تخلیه می کرد.
بر روی کاغذ یادداشت با خطی کاملا خوانا که حتی افراد بی سواد هم می توانستند بخوانند نوشته شده بود: در اسرع وقت تخلیه شود در صورت تاخیر جریمه دریافت می شود.
نقطه. یعنی حرف به آخر رسیده بود و حجت بر وی تمام شده بود.
آه کوچکی کشید و بعد از کمی کنکاش در‌ون مغزش به یاد مارگارت افتاد، کسی که همیشه به حالش غبطه می خورد. تنها دوست الیزا همان مارگارت بود که چندان رابطه ی درست و رو براهی با هم نداشتند. مارگارت چند سالی از الیزا بزرگتر بود و در یک خانواده‌ی اصیل و بسیار ثروتمند بزرگ شده بود و از نظر ویژگی های شخصیتی می شود گفت که نقطه ی مقابل الیزا به حساب می آمد.
آشنایی و دوستی این دو نفر با یک مُشت جانانه آغاز شد آن هم درست روز اولی که الیزا وارد مدرسه شد!مارگارت با پیراهنی ابریشمی و کفش های ورنی که آن زمان خیلی روی بورس بود وارد شد و حسابی چشم همگی را از جا درآورد. الیزا هم در گوشه ای از راهرو آب انارش را سر می کشید تا اینکه چشمانش به جمال مارگارت افتاد، به مارگارت نزدیک شد و در یک حرکت زیرکانه و به دور از چشم همگی لیوان آب انارش را بر روی پیراهن زیبای مارگارت سرازیر کرد و بعد بمب. مارگارت ترکید! و جیغ و هوارش به در و دیوار راهرو پاشیده شد.
الیزا هم برای خاموش کردن صدای مارگارت مشت جانانه ای نثارش کرد!
عجیب تر از همه اینکه بعدها مارگارت از الیزا خواست تا به عنوان بادیگاردش او را همراهی کند و در عوض او هم خوراکی های اشرافی اش را با الیزا قسمت (می)کند. الیزا از آن دختر های خوش مشربی نبود که با هر کسی بی دلیل رفاقت کند در نتیجه به این دوستی مانند یک قرارداد با مزایای مناسب نگاه می‌کرد.

@alicantonevesht




چطور موقع سرماخوردگی هم گرممه هم سردم؟
و چطور تو بینیم هم حس خشکی در حد صحرای بزرگ آفریقا رو دارم و رطوبت آمازون؟
آیا مشغل از مغزمه؟
جواب مغزم: فاک یو بابا، معلومه که نه
جواب من: باشه ولی از لحاظ فنی تو نمیتونی منو به فاک بدی هانی!
•ارتباط من و مغزم که تنشی شده
مغزم: عه؟! آره؟
•یه ارتباط کوچیک با همتای روحی خودش یعنی ذهنم میگیره
مغزم خطاب به ذهنم: افکار سمی تو بریز وسط محیط اسیدی شه


Forward from: ࢪأء‌مــیم
برای تو ^^💙


چه وضعشه
میرم تو آفتاب، میسوزم
میام تو سایه، یخ میزنم
سیگارمم که نیاوردم




برای بر و بچه های برند Bürgüt
Take me to the sky
Higher than sky
Spread my wings
Wings are made to fly
#music
@verakuk


نارنگی>>>>>>>>>


مثل کودکی هایم با نشاط و سرزنده نیستم، اما همان خیال پردازِ رویا بینم.
صبح ها چشم هایم با نور شوق باز نمیشود، اما هنوز دستم به نوشتن می رود.
مثل قدیم ها آزاد نیستم، اما شیرینی اسارت را دوست دارم.
شاد نیستم، غم دوست شده ام.
گریه نمیکنم، اشک میریزم.
انتزاعی پرداز نیستم، انتزاعی میبینم.
سنی ندارم، خسته ام.
لای شانه ام گیس های مشکی گیر میکند، پیر شده ام.
#note
@verakuk


اون لحظه که باید ارادی نفس بکشی، چون بصل النخاعت سِر شده و نمیدونه باید دقیقا چیو حس کنه


حالا که فکر میکنم،
یه استثنا هست.
همونی که تا صبح البالو یخ زده میخوردیم و فیلم میدیدم.
یا تا صبح بیدار میموندیم و پلنگ صورتی بازی میکردیم سر جونمون!
و اون جمع کوچیکمون که تا صبح از برج نامسان کره تا سنگ خزه دار نیاگارا حرف میزدیم.
دلم فقط برا همونا تنگ شده.
همونا که خیلی ام دورن


خوبه نگفتم یه بسته چیپس...🚶🏻‍♀


یعنی حاضرم فامیلو با یه کارتن چیپس و نودل و پاستیل عوض کنم!
بعد با خیال راحت بشینم با خوراکیام رمان بخونم.


از لحاظ جسمی و روحی و روانی و همه چی، نیاز دارم از تمام فامیل، بدون استثنا، دور بشم!

20 last posts shown.

45

subscribers
Channel statistics