روزگارِ حقیرِ شیرینعقل
🔸 شبی سلطان محمود غزنوی- در غلبهٔ مستی- به ایاز، غلامِ محبوب خود امر کرد که موهایش را از نیمه ببُرد. ایاز هم زُلفین خویش بُرید و پیش سلطان نهاد. شبِ شراب گذشت و محمود در بامدادِ خمار، از اتّفاقِ دوشینه، سخت پشیمان شد. عنصریِ شاعر هم برای دفعِ غصّهٔ سلطان این رباعی را سرود و بر او خواند:
کِی عیبِ سرِ زلفِ بت از کاستن است!
چه جای به غم نشستن و خاستن است!
روزِ طربِ و نشاط و مَی خواستن است
کآراستـن ســــــــرو ز پیـــراستـن است.
«سلطان یمین الدوله محمود را با این دوبیتی بغایت خوش افتاد، بفرمود تا جواهر بیاوردند، و سه بار دهان او پر جواهر کرد و مطربان را پیشخواست و آن روز تا بشب بدین دوبیتی شراب خوردند»۱
🔸 نوشِ جان عنصری آن سهدهن جواهر و آن شراب وکباب و نُقل و حلوایی که- آن روز تا به شب- بابتِ این دو بیتِ متوسط خورد و نوشید! ما که بخیل نیستیم. تازه این که چیزی نیست، کار عنصری به جایی رسید که بعدها خاقانی دربارهٔ او گفت:
شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان، عنصری
🔸 در همان سالها فردوسی هم که به قولِ نظامیِ عروضی، «سخن را به آسمانِ علّیّین بُرد»۲، داستانِ داستانهای خود را میسرود، بهترینِ داستانِ حماسیِ جهان۳، داستانی که «من اگر هزار بار رستم و اسفندیارِ فردوسی را بخوانم کوچکترین احساس ملالی نمیکنم»۴
باری، شاعرِ بزرگِ ایران، در آغاز این داستان از تنگدستی خود- از اینکه آرزوی یک وعده کباب و یک سبد انار دارد و نمییابد- گله کرد و سرود:
هوا پُر خروش و زمین پُر ز جوش
خُنُک آنکه دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نُقل و نار و نَبید
سر گوسپندی تواند بُرید
مرا نیست! فرّخ مر آن را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست...
🔸 و روزگارِ حقیرِ شیرینعقل، زانپس این شیرینکاری را هزار بار تکرار کرد
و میکند
و خواهد کرد.
........................................
۱_۲.نظامی عروضی: چهارمقاله صص ۵۷، ۷۵.
۳.خالقی مطلق: مدخلِ رستم و اسفندیار، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی.
۴.شفیعی کدکنی: موسیقی شعر ص بیست و دو.
* تعبیرِ روزگار حقیر شیرینعقل از میلاد عظیمی است.
@vir486
🔸 شبی سلطان محمود غزنوی- در غلبهٔ مستی- به ایاز، غلامِ محبوب خود امر کرد که موهایش را از نیمه ببُرد. ایاز هم زُلفین خویش بُرید و پیش سلطان نهاد. شبِ شراب گذشت و محمود در بامدادِ خمار، از اتّفاقِ دوشینه، سخت پشیمان شد. عنصریِ شاعر هم برای دفعِ غصّهٔ سلطان این رباعی را سرود و بر او خواند:
کِی عیبِ سرِ زلفِ بت از کاستن است!
چه جای به غم نشستن و خاستن است!
روزِ طربِ و نشاط و مَی خواستن است
کآراستـن ســــــــرو ز پیـــراستـن است.
«سلطان یمین الدوله محمود را با این دوبیتی بغایت خوش افتاد، بفرمود تا جواهر بیاوردند، و سه بار دهان او پر جواهر کرد و مطربان را پیشخواست و آن روز تا بشب بدین دوبیتی شراب خوردند»۱
🔸 نوشِ جان عنصری آن سهدهن جواهر و آن شراب وکباب و نُقل و حلوایی که- آن روز تا به شب- بابتِ این دو بیتِ متوسط خورد و نوشید! ما که بخیل نیستیم. تازه این که چیزی نیست، کار عنصری به جایی رسید که بعدها خاقانی دربارهٔ او گفت:
شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان، عنصری
🔸 در همان سالها فردوسی هم که به قولِ نظامیِ عروضی، «سخن را به آسمانِ علّیّین بُرد»۲، داستانِ داستانهای خود را میسرود، بهترینِ داستانِ حماسیِ جهان۳، داستانی که «من اگر هزار بار رستم و اسفندیارِ فردوسی را بخوانم کوچکترین احساس ملالی نمیکنم»۴
باری، شاعرِ بزرگِ ایران، در آغاز این داستان از تنگدستی خود- از اینکه آرزوی یک وعده کباب و یک سبد انار دارد و نمییابد- گله کرد و سرود:
هوا پُر خروش و زمین پُر ز جوش
خُنُک آنکه دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نُقل و نار و نَبید
سر گوسپندی تواند بُرید
مرا نیست! فرّخ مر آن را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست...
🔸 و روزگارِ حقیرِ شیرینعقل، زانپس این شیرینکاری را هزار بار تکرار کرد
و میکند
و خواهد کرد.
........................................
۱_۲.نظامی عروضی: چهارمقاله صص ۵۷، ۷۵.
۳.خالقی مطلق: مدخلِ رستم و اسفندیار، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی.
۴.شفیعی کدکنی: موسیقی شعر ص بیست و دو.
* تعبیرِ روزگار حقیر شیرینعقل از میلاد عظیمی است.
@vir486