https://t.me/black_lmoon
همیشه خودت رو مقصر مرگ عزیز ترین شخص زندگیت میدیدی. اون اولین و آخرین عشق زندگیت بود. از نظرت خیلی ناعادلانه بود که هنوز زنده ای، تا همینجا شم برای خانوادت زنده مونده بودی. ولی خودت چی؟ همینو میخواستی؟ نه. از همه دردناک تر این بود که موقع مرگ عزیزترین کست پیشش نبودی، شاید اگه پیشش بودی همه چیز متفاوت تر میشد و اون هنوز زنده بود.
دیگه نمیشد به زندگی بدون اون ادامه داد!
نفهمیدی چقدر تایم گذشت که خودتو روی پشت بوم ساختمون پیدا کردی. به ساعت مچیت نگاه کردی، 12:12 دقیقه نیمه شب بود. به لبه ی پشت بوم نزدیک شدی، ارتفاع خیلی زیاد بود،
یعنی موقع افتادن چقدر ترسیده بود؟
شاید اگر پیشش بودی اون نمیافتاد.
از دیوار کوتاه پشت بوم بالا رفتی و روش وایسادی، همیشه از ارتفاع میترسیدی و حالت رو بد میکرد، ولی مگه تو همون آدم قبلی بودی؟
نفس عمیقی کشیدی و برای آخرین بار به تصمیمت فکر کردی. بهترین راه رفتن بود، رفتن پیش عشقت.
لبخندی زدی، چشماتو بستی و خودت رو در آغوش هوا رها کردی.
همیشه خودت رو مقصر مرگ عزیز ترین شخص زندگیت میدیدی. اون اولین و آخرین عشق زندگیت بود. از نظرت خیلی ناعادلانه بود که هنوز زنده ای، تا همینجا شم برای خانوادت زنده مونده بودی. ولی خودت چی؟ همینو میخواستی؟ نه. از همه دردناک تر این بود که موقع مرگ عزیزترین کست پیشش نبودی، شاید اگه پیشش بودی همه چیز متفاوت تر میشد و اون هنوز زنده بود.
دیگه نمیشد به زندگی بدون اون ادامه داد!
نفهمیدی چقدر تایم گذشت که خودتو روی پشت بوم ساختمون پیدا کردی. به ساعت مچیت نگاه کردی، 12:12 دقیقه نیمه شب بود. به لبه ی پشت بوم نزدیک شدی، ارتفاع خیلی زیاد بود،
یعنی موقع افتادن چقدر ترسیده بود؟
شاید اگر پیشش بودی اون نمیافتاد.
از دیوار کوتاه پشت بوم بالا رفتی و روش وایسادی، همیشه از ارتفاع میترسیدی و حالت رو بد میکرد، ولی مگه تو همون آدم قبلی بودی؟
نفس عمیقی کشیدی و برای آخرین بار به تصمیمت فکر کردی. بهترین راه رفتن بود، رفتن پیش عشقت.
لبخندی زدی، چشماتو بستی و خودت رو در آغوش هوا رها کردی.