میدونست که باید بره. خیلی وقت بود که باید میرفت. ولی هربار این پسربچه ی تخسی که خودش تربیتش کرده بود با این خشم و بغض رو به روش می ایستاد و نمیزاشت.
پسرک سرفه آرومی کرد و به حرف اومد.
-قرار بود دیگه سیگار نکشی یادت میاد؟
پسرک سرفه آرومی کرد و به حرف اومد.
-قرار بود دیگه سیگار نکشی یادت میاد؟