혼란스러운


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


Im here. Unfortunately.
ناشناس کارن:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1323335863
ناشناس مریخ:
https://t.me/BiChatBot?start=sc-663021-2K6BpZX

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


گردن نمیگیرم این عکسارو کلا ولی خب.


Forward from: هیچ!
این پیامو فوروارد کنید و زیباترین عکستونو بفرستید، میزارم اینجا یکم روحیمون عوض شه🤌🏼
طبق معمول درهای ناشناس به روی شما بازه( دوستانی هم که دوست ندارن عکسشونو بزارم چنل حتما زیرش بهم بگن مثل دفعه ی پیش نشه)
ظرفیت محدودِ رفقا🖤


Forward from: جُودی‌؛🦊🍁
فور کنید بگم از چیه چنلتون خوشم میاد🪴




مرد به سمت صورت زیباش خم شد.
+قرار بود دیگه اینجا نیای.. یادت میاد؟
اخماشو درهم کشید و با پررویی به چشماش زل زد.
-نیومدم که بگم برگرد. نیومدم که بگم بمون. برو. هر جهنمی دوس داشتی برو. با هر کسی دوس داشتی برو. برو و دیگه هم برنگرد. من اونقدری بزرگ شدم که بتونم از خودم مراقبت کنم. دیگه اون پسر بچه ای که مراقبش بودی نیستم. اومدم بگم دیگه سیگار نکش. تو قول دادی بهم!!!
مرد لبخند بیجونی زد و سرشو نزدیک گوش پسرش برد. آروم زمزمه کرد..
+مطمعنی..؟ پسرم؟..تو حتی هنوز انقدر بزرگ نشدی که یادت بمونه بند کفشاتو ببندی..




میدونست که باید بره. خیلی وقت بود که باید میرفت. ولی هربار این پسربچه ی تخسی که خودش تربیتش کرده بود با این خشم و بغض رو به روش می ایستاد و نمیزاشت.
پسرک سرفه آرومی کرد و به حرف اومد.
-قرار بود دیگه سیگار نکشی یادت میاد؟




سیگارش رو تکوند و دوباره بین لباش گذاشت.
قد پسرک تا شونه های اون مرد بود. دستاشو مشت کرده بود و جلوی چشمای خسته ش ایستاده بود.
نیم‌نگاه سردی به بدن یخ کرده ی پسرک انداخت. روزی جای جایِ این بدنِ نحیف رو بوسیده بود. روزی خودش رو مالکِ تمام اون دونسته بود.
سیگارشو زیر پاش له کرد و اخرین دودارو هم به سمت صورتِ پسرش فوت کرد.




شاید اگه میتونستی خودت رو اون جوری که من میبینم ببینی، دیگه دست از پرستیدنِ خودت برنمیداشتی.




قابلیتِ جایگزین کردن چیزایی که یه زمانی خیلی دوسشون داشتمو ندارم.
و این داره زندگیمو تباه میکنه. یه چیزی یا کسی رو از دست میدم و دیگه اون جایگاهو نمیتونم حتی شبیهشو به چیزی یا کسی بدم. دقیقا برعکس تو، جئون.


من از این اهنگ بکشم بیرون؟ هه.




بوسیدش. اونقدر به بوسیدنش ادامه داد تا آخرین نفسای جونگ کوکشو هم روی صورتش حس کرد.
اروم ازش جدا شد و با چشمای خمار شده به بدن سرد و بیجونی که تو بغلش افتاده بود نگاه کرد. تیکه ماهِ قشنگش از همیشه سفید تر شده بود..
چاقوی توی دستشو اروم روی بدنش میکشید و خراشای کوچیک میداد.
رو جا به جای بدنِ ماهش اسمشو نوشت.. تهیونگ.. تهیونگ.. تهیونگ.. حالا دیگه تا ابد روی تنش میمونه. دیگه اون سلولای مزاحم اسمشو روی بدنش پاک نمیکردن.
بغلش کرد و تکیش داد به دیوار و دوباره بوسیدش. دوباره.. دوباره.. انقدر که لبای بیجونش پر از زخم شن..
سُرنگ پر از خونو آروم از دست جئونش بیرون کشید و توی بطریِ شیشه ای زیبایی که کنارش بود خالی کرد. با لبخند به نقاشیای قشنگی که قراره با این رنگِ سرخ از چهره ی بی نقصِ ماهش بکشه فکر کرد. گردنبند شیشه ای ای که گردنش بودو پر کرد از خون.. یادش اومد که وقتی جئون هنوز میتونست به روی همه بخنده و حرف بزنه، بهش قول داده بود که اینکارو براش میکنه. ولی نکرد.. حالا دیگه به قولای اون نیازی نبود. حالا دیگه همه چی آروم بود.. حالا دیگه هیچکس نمیتونست بهش لبخند بزنه بجز خود ته..
حالا دیگه تا ابد مالِ خودش بود. بدون هیچ مزاحمی. بدون هیچ دردسری.








آدما شبیه چیزایی میشن که دوسشون دارن.

20 last posts shown.

111

subscribers
Channel statistics