تو ساحره ای بودی که داخل یک کلیسا زندگی میکرد
با این نفرین متولد شده بودی و بخاطر همین خانوادهت طردت کرده بودن
میتونستی اعماق روح آدم هایی که میومدن اونجا رو ببینی، میفهمیدی اونها چه گناهانی توی زندگیشون کردن
اوایل فقط نگاه میکردی اما بعد یه مدت اون آدم ها با بار گناهانی که داشتن برات چندش بودن
قدرت های جادوییت کم کم خودشون رو نشون دادن و کار باهاشون رو یاد گرفتی
آدم هایی که میومدن با توجه به مقدار تیره بودن روحشون اونهارو نفرین میکردی و بدبختی ابدی رو به زندگیشون میفرستادی
هر از چند گاهی افرادی میومدن که قلبشون کاملا سفید بود و اونها بودن که تو رو زنده نگه میداشتن
هاله ی مثبت اونها به تو انرژی میداد و اگه اونها نبودن، تو بخاطر برخورد های زیادی که با انسان های کثیف داشتی بیشتر و بیشتر داخل سیاهی غرق میشدی و به تباهی کشیده میشدی
For: @Purple0Mind0 |🥐|
با این نفرین متولد شده بودی و بخاطر همین خانوادهت طردت کرده بودن
میتونستی اعماق روح آدم هایی که میومدن اونجا رو ببینی، میفهمیدی اونها چه گناهانی توی زندگیشون کردن
اوایل فقط نگاه میکردی اما بعد یه مدت اون آدم ها با بار گناهانی که داشتن برات چندش بودن
قدرت های جادوییت کم کم خودشون رو نشون دادن و کار باهاشون رو یاد گرفتی
آدم هایی که میومدن با توجه به مقدار تیره بودن روحشون اونهارو نفرین میکردی و بدبختی ابدی رو به زندگیشون میفرستادی
هر از چند گاهی افرادی میومدن که قلبشون کاملا سفید بود و اونها بودن که تو رو زنده نگه میداشتن
هاله ی مثبت اونها به تو انرژی میداد و اگه اونها نبودن، تو بخاطر برخورد های زیادی که با انسان های کثیف داشتی بیشتر و بیشتر داخل سیاهی غرق میشدی و به تباهی کشیده میشدی
For: @Purple0Mind0 |🥐|