در تقلای یک ساعته برای نوشتنم. کلمهها روی صفحه مانیتور عمری یه دقیقهای دارن و قبل ازینکه بخوان معنیای رو برسونن، پاک میشن. رگهای دستم مث ریسمونیان که یکی فراموش کرده از توی چسب چوب درشون بیاره. مرد شنی، داره توی چشمهام شن میپاشه تا خوابم ببره و بهم لعنت میفرسته که چرا نمیخوابم.
ذهنم اما بیداره. دانشجوییه که فردا امتحان داره و کتابش چهارصد صفحهس. ازینکه این تقلا هیچ نتیجهای نداشته، دلخوره. باید بهش یه نتیجه نشون بدم تا بخوابه.
روم نمیشه بهش بگم نتیجهای در کار نیس. گاهی وقتا وضع همینه. تقلا میکنی و آخرش هیچ چی نداری تا بگی حاصل تقلات بوده.
یه عمر هشت صبح کارت میزنی و پشت میزت میشینی و آخرش نمیدونی با بیمهی عمرت چیکار کنی.
یه عمر تو آزمایشگاه، زاد و ولد یه ویروسو تماشا میکنی تا واکسنشو درست کنی و وقتی موفق شدی میبینی یه ویروس قویتر اومده.
یه عمر سعی میکنی کسیو پیدا کنی تا باهاش زندگی کنی و آخرش میبینی با خودت هم نمیتونی کنار بیای.
سعی میکنی به خودت بقبولونی که زندگی همین تقلاهای بی سروتهه. روی یه تخته مینویسی «زندگی مسیره نه مقصد» تا روانشناس دوز قرصاتو کم کنه.
اما واقعا نیس. تو مقصده که لذت داره کفشاتو دربیاری و پاهای تاولزدهت رو توی آب خنک بذاری. نمیشه همیشه سرگردون جادهها باشی و بگی زندگی همینه.
شاید یه لبخند یه وری بزنی و بگی: « مهم نیس که رویام محقق نشد. من فقط یه رویا میخواستم تا شبا باهاش به خواب برم» اما میدونم تنها چیزی که اون لحظه میخوای بالا بردن جام قهرمانیه. یه چیزی که باهاش عکس بگیری و بگی همهی این نفسنفس زدنا برای این بوده. قبول کنین آدم نمیتونه از نبرد دست خالی برگرده و فقط بگه «من همه تلاشمو کردم» چون شاید با دست شونهتو فشار بدن تا دلداری حساب شه اما از همون بالا دارن به دستای خالیت نگاه میکنن.
مهم نیس هزار بار بگی تو کشور سیاهچالهی رویاها زندگی کردی یا بابات شیشه میکشیده یا هرچی. آخرش فقط یه سوال ازت میپرسن: «رویاتو به دست آوردی یا نه؟»
@sparrow_is_typing