ღ ℳαη∂αα


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


ღ فنکلاب #مانیش_گوپلانی و #آدا_خان
ღ سریال #کاراگاه و رمان ازقلم #آناستازیا
ღ شعبه ها
@Elanha_Mandaa
@Head_Or_Tail

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: @TkanalSubTitleBot
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#پست_ویژه
#تیزر_کلیپی
#خنجر_دولبه

🦋 تیزر کلیپی جدید "خنجر دو لبه "👆🏻👆🏻👆🏻


👁 پ ن : نظر فراموش نشه ...


❌کپی ممنوع❌


💯@world_of_mandaa


یونگه مادر اویا یه لیوان اب برای همسرش ینی پدر اویا گانهی اورد و با حالت نگرانی پرسید
_ چیشده عزیزم حالت خوبه؟؟چرا گریه میکنی؟
+یونگه .. ما چقد خوشبختیم مگه نه
_شوخیت گرفته مرد؟ ورشکسته شدیم زندگیمون به باد فنا رفته بعد تو میگی ..
+ای کاش زنده بمونم و بتونم عروسی اویا و جانگوو رو ببینم ..کاش اونا هم بتونن درست مثل ما سالهای سال عشقشونو کنار هم زندگی کنن .. یونگه بهم قول بده اگه من بمیرم تو دست اویا رو تو دست جانگ بذاری این آخرین خواسته ی من از توعه ...

یونگه از شدت ناراحتی بلند بلند گریه کرد و گانهی رو به آغوش کشید
+این حرفارو نزن عزیزم عروسی اویا و جانگوو رو باهم برگزار میکنیم
_امیدوارم

❌کپی ممنوع❌

🌀 @world_of_mandaa


از بغلش پریدم ..با عصبانیت تمام یه مشت سنگی به سینش زدم .. جوری که یه قدم به عقب پرت شد .. داد زدم
_احمققق اخه این چه روش سورپرایز کردنه .. داشتم میمردمممم
+ببخشید عزیزم خب من بلد نیستم رمانتیک باشم بعدشم همش تقصیر اون گئوم منگله .. معلوم نیس چطوری بهت خبر داده که اینطوری نگران شدی

_نه جانگ .. تقصیر گئوم نیس .. این روزاهیچی درس پیش نمیره .. حتی اگه یه اتفاق خوب هم بیوفته از اتفاق بعدش هراس دارم ..خیلی میترسم .. خیلی زیاد


+اویا عشقم تو چشام نگا کن .. بگو چی میبینی؟؟ترس؟غم؟
_فقط عشق
+منم مادرمو سال هاست که از دست دادم پدرمم که زن گرفته و داره عشق و حال میکنه بعد از این زندگی داغون من هنوزم سرپام .. چون هدف دارم آرزو دارم .. اویا وقتی تو تموم زندگی یه مردی چطور زندگی خودت میتونه برای خودت انقد کم ارزش باشه که هر لحظه بخوای بترسی و نگران باشی
همه اینا از جیبت میره ..تقدیر هرچی که باشه اون اتفاق میوفته با پستی بلندی ها کنار بیا کفش پوشیدن خیلی راحت تر از فرش کردن دنیاس

حرفای جانگ مثل یه نسیم خنک بین تلاطم داغ زندگی قلبمو نوازش کرد احساس کردم دلم میخواد تو همون لحظه جونمو بهش بدم
با یه لبخند درحالی که اشک داشت از چشام جاری میشد بغلش کردم
+اویا ... نبینم اشکاتو قربونت برم ..
_هیسسسسس فقط میخوام بغلت کنم

جانگ وو محکم تر از قبل منو تو بغلش فشرد و گفت
+از وقتی مامانمو از دست دادم همیشه جای خالی یه زن رو تو زندگیم احساس کردم اویا من بدون تو ناقصم کی میخوای کاملم کنی ..
با تعجب سر از سینه جانگ برداشتم و گفتم
_جانگ امروز که تولدم نیست .. پس چرا گفتی تولدت مبارک؟؟
+تولدتورو هر شب و هرروز ..هر لحظه و هر ثانیه میخوام جشن بگیرم ..شوخی که نیست به دنیا اومدن عشق من ..هوم؟؟
_تو دیوونه اییییییی😍
+مفعولتمممم 😋😂
با خنده دستمو کردم لای موهاش و گرمی لباشو روی لبام احساس کردم
آره .. فقط این بوسه میتونست مرحم زخمام باشه زخمایی که این روزا داشتم پشت سر هم از زندگی میخوردم
جانگ وو واسه من حکم خدای روی زمینو داشت و به هیچ قیمتی حاضر نبودم از دستش بدم

+اویا من کی میتونم با خونوادت حرف بزنم؟؟
_فعلا وقتش نیست .. وضعیت بابا آرامش خونه رو به هم زده .. دنبال یه کار پاره وقت میگردم نمیخوام تو این اوضاع سخت چشمم به دست مامان باشه تا شهریه های کالجمو بده
+اویا من عمرا اجازه بدم تو کار بکنی ...خودم شهریه هاتو پرداخت میکنم ...
_نه جانگ .. تو هرگز این کارو نمیکنی.. همین که این روزا بچه های کالج حرف پشت سرمون بافتن کافیه نمیخوام بهونه دستشون بدی
+مگه اونا چی میگن؟؟
_میگن تخت حکومت پدر اویا لرزید و تاج اویا افتاد .. میگن اویا دیگه اون پرنسس سابق نیست پس جانگ وو هم دیگه ...
جانگ وو عصبانی شد حرفمو قط کرد و با چین مردونه و دخترکشی که رو پیشونیش افتاده بود گفت
+غلط کرده هرکی همچین حرفی زده ..چشم منو برق نگاهت مور کرده نه برق تاجت ..اویا اونا همشون حسودن.. اونا چشم دیدن احساس بین مارو ندارن .. به عشقمون نگا میکنن اما نمیتونن ببینن .. حرفامونو میشنون اما درکش نمیکنن ..با این کارات به این آدمای به ظاهر رفیق میدون نده ..
قفل شده بودم رو حرفای جانگ که موبایلم زنگ خورد
_جانم مامان
+دخترم پس کجا موندی زود بیا قرصای پدرتو الان دوباره حالش بد میشه ها
_ببخشید مامان الان خودمو میرسونم خدافظ

...
جانگ با قیافه اخم و تخم کرده و صدای بم کرده ش گفت
_بپر بیرون میرسونمت
میخواستم بگم خودم میرم که ابروهاشو به هم گره زد و با انگشت اشاره و حالت تهدید امیز تو روم بلند شد و گفت
_گوش کن خانوم ..ملت عشقشونو میرسونن خونه چون ماشین دارن اما تو اینو بدون من اگه ماشین نداشتمم رو کولم میگرفتمت و میرسوندمت خونه ..چون هدفم رسوندنته نه نشون دادن ماشینم پس بی سرو صدا برو سوار شو وگرنه میزارمت رو کولم و به زور میبرمت


خدای من .. اخماش ..عاشق اخم کردنش بودم وقتی که غیرتی میشد
با لبخند محسوسی بهش نزدیک شدم و درحالی که محو تماشای قیافه خشمگینش بودم گفتم
_مفعولتمممم😍🙈😂
کنترلشو از دست داد و اخماش به خنده تبدیل شد از پشت بغلش کردم و آروم تو گوشش گفتم
_دوست دارم ...
+منم دوست دارم نوشابهههه
_چرا نوشابه؟؟
+چون تو غر زدن لنگه ی همین .. تسسسس ..تسسس
میخواستم بهش پس گردنی بزنم که منو گرفت رو کولش و برد سوار ماشین کرد





توی خونه .. قبل از رسیدن اویا


اویــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

آفتاب مخمو داغ داغ کرده بود ..سرم مثل زندگیم داشت توی آتیش میسوخت .. حال بد بابام تموم زندگیمو مختل کرده بود ..قرصاشو با پولای ته کشیده کارت اعتباریم تهیه کردم ..دفه ی بعد چیکار کنم؟؟وای خدا ...
موبایلم به صدا دراومد .. دوستم گئوم بود :
_اویا کجایی؟ جانگ وو حالش خوب نیس میری خونش یه سری بهش بزنی؟؟


با خوندن پیام گئوم سردی مطلق تمام بدنمو فرا گرفت .. یخ زدم و لرزیدم .. دنیا دور سرم شروع به چرخیدن کرد
_چه اتفاقی واسه جانگ ووی من افتاده .. خدایا خواهش میکنم ..اون تنها دلخوشی منه


بدو بدو اومدم سمت خونه مستقل جانگ وو ..کلیدو انداختم رو قفل درو مث برق پله هارو بالا رفتم
سکوت کل خونه رو پر کرده بود .. دلم وحشت کرد ... جانگ وو همیشه خونه رو از صدای موزیکای دره پیتش پر میکرد

با صدای لرزون و مظطرب که ته دلمو خالی میکرد داد زدم :

_جانگ وووووووووووو
جوابی نگرفتم .. ترسم دو برابر شد .. با تن بلند تری که به گریه آمیخته بود داد زدم
_جانگ عشقم کجایییییییییی

چیزی نمونده بود گریه هام شدت بگیره که مث دلقک جلوم ظاهرشد
_ تولدت مبارککککککککککککککککککککککککک
از دیدن حال کوکش عصبانیتم خوشحالیمو رو کمر زد .. جییییییییییییییغ محکمی کشیدمو دویدم سمتش
دستاشو دور کمرم انداخت بغلم کرد و از رو زمین بلندم کرد
محکم بغلش کردم ..با خنده های قشنگش گفت
_جیغ جیغوی منننننن


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#پست_ویژه
#داستان_به_تنگی_گور
#قسمت_اول

✔️ قسمت #اول داستان عاشقانه "به تنگی گور" 👇🏻👇🏻👇🏻



❌کپی ممنوع❌

🗝 @world_of_mandaa


Репост из: @attachbot
#پست_ویژه
#به_تنگی_گور
#رمان_جدید



🦋 رمان به تنگی گور شرح حال زندگی دختری زیبا و معصوم به نام "اویا Ou Ya " ست که تقدیر او را در اوج جوانی به آغوش خرواری از مشکلات مهمان میکند و عشق ...دنیای بزرگ او را .. مبدل به تنگی گور



🖤ویژه ..تکمیل پارت ها تا پایان رمضان



🙊 پ ن : این رمان ربطی به بقیه رمانا نداره ما بقی رمانای نصفه کاره هم به زودی توی چنل قرار میگیره

❌کپی ممنوع❌

🌀 @world_of_mandaa


Репост из: اعلان ها "" ماندا ""
#توجه

✔️ طبق آخرین اخبار منتشر شده در مورد خاموش شدن سرور های تلگرام در کشور
درصورت بروز این مشکل ادامه داستانا های چنل در پیج اینستاگرام قرار خواهد گرفت

💯 instagram.com/world_of_mandaa


چیزی زده باشه
آنیرود به پریتی قیافه گرفت و رو به رام محکم گفت قسمت هرچی که باشه قطعا همون میشه من فقط دارم به رابطه آنیل و میرا کمک میکنم همین ....
سوناکشی تو دلش گفت من آنیرودو خوب میشناسم
اون آدمی نیست که به این آسونیا تسلیم بشه نمیدونم چی تو سرش میگذره فقط امیدوارم همه چی به خوبی و خوشی تموم بشه

نامی با عجله اومد تو و گفت پدر جان آنیل و میرا دیشب برنگشتن؟!
آخه به خدمتکار گفتم ماشینارو بشوره گفت ماشین آنیل تو پارکینگ نیست

رام گفت هرجا باشن برمیگردن بچه که نیستن جوونن بذار یکم باهم تنها باشن

پریتی که نتونست حرفای نامی و رامو در مورد آنیل و میرا تحمل کنه میزو ترک کرد و رفت
آنیرود نشست جای پریتی و تو دلش گفت غذای شب مراسم زردچوبه ..یه آشی براتون پختم که تا ابد مزه شو فراموش نمیکنین مرغای عاشق ...


میرا داشت صبونه آماده میکرد که آنیل با یه حوله تنپوش به تن و موهای خیس از حموم اومد بیرون و از پشت میرارو بغل کرد

میرا که چاقو تو دستش بود به شوخی گرفتش سمتش و گفت برو کنار میزنمتا ..آنیل سرشو گرفت بالا و گفت بزن عشقممم بزننن تو که خیلی وقته منو زدی ..فدای اون چشمای قشنگت میکنم تموم زندگیموووو ..
میرا با خنده چاقو رو گذاشت کنار و انیلو بغل کرد...آنیل پیشونیشو بوسید و گفت دلت میاد بزنی؟! میرا بی هیچ حرفی دوباره آنیلو بغل کرد و گفت آنیل دوست دارم
آنیل با لبخند گفت منم دوست دارم خل و چل من ..راستی کی بود زنگ زد ..
میرا خودشو از بغل آنیل جدا کرد و گفت راستش یکم عجیب بود ..یکی از دوستای من مدیر رستورانیه که شام مراسم امشبو به اون سفارش دادن بهم زنگ زد گفت امروز اونجا نیست و من برم خودم بهشون سربزنم ..آنیل گفت خب این کجاش عجیبه اشکال نداره باهم دیگه میریم یه سر میزنیم ..
میرا گفت باشه خب منم برم یه دوش بگیرم ..انیل دستشو گرفت و با شیطنت گف منم بیام ..میرا یکی محکم زد رو دستش و گفت بی تربیت ..بشین صبونه تو بخور ..

میرا رفت
آنیل میخواست بره لباساشو بپوشه که موبایل میرا زنگ خورد آنیل جواب داد
آنیرود بود که بدون گوش دادن عمدا شروع کرد به حرف زدن ؛ الو میرا با استادت حرف زدی؟! به من زنگ زده بود ..ببینم مدارک آنیلو تونستی جمع بندی کنی!؟
آنیل که از حرفای آنیرود نتونست سر در بیاره متعجب شد و گفت مدارک من !؟ چه مدارکی!؟


آنیرود از اینکه داشت موفق میشد بذر شک تو دل آنیل بکاره خوشحال شد و تلفنو قط کرد ...


❌کپی ممنوع❌

🗝 @world_of_mandaa


این قسمت شروع میشه با آنیل و میرا که رو تخت تو آغوش هم دیگن ..آنیل که دستش لای موهای میرا بود موهاشو نوازش میکرد نفس های داغش رو صورت میرا مینشست ..میرا با چشمای بسته آب دهنشو قورت داد و نفس عمیقی کشید
آنیل بی وقفه و بدون اینکه اجازه نفس کشیدن بهش بده مدام ازش بوسه میگرفت و بهش عشق میورزید ...میرا که داشت نفسش بند میومد سرش رو از آنیل دزدید و با خنده گفت : آنیل تروخدا ..تو میخوای منو بکشی ؟! بذار یه نفس بگیرم ..آنیل با یه لبخند شیطنت امیزی بوسه ریزی به گونه میرا زد و گفت همونطور که اگه از آهن به موقع استفاده نشه زنگ میزنه ..همونطور که اگه از آب راکد استفاده نشه گندیده میشه اگه عشقو هم ابراز نکنی تبدیل به عقده میشه ..پس مزاحم کار من نشو
میرا گفت اگه این عشقته پس عقده ت چیههه!؟
آنیل گفت میخوای نشونت بدم!؟
میرا از تعجب چشاش چارتا شد و خواست پاشه بره که آنیل دستاشو گرفت و کشیدش سمت خودش
میرا از ترس پلکاشو سفت به هم چسبوند و سکوت کرد
آنیل با یه لبخند معصومانه درحالی که به چهره ترسیده ی میرا زل زده بود موهاشو زد پشت گوشش و دم گوشش گفت هیچوقت نذار عقده هام به عشقم شباهت پیدا کنه . اصلا هیچوقت نذار عقده ای بشم .. اونی که عاشق میشه نفرتو بلد نیست ..فقط مجبور میشه بهش تظاهر کنه..
میرا چشماشو باز کرد و گفت ای بابا ..الان چه وقت این حرفاست ..خواهش میکنم اینطوری حرف نزن آنیل دلم میگیره ..
آنیل خواست پاشه بره که میرا دستشو گرفت و محکم کشید تو بغلش و شروع کرد به بوسیدن سر و صورتش ...آنیل نفساش داشت تندتر میشد با صدای بم شدش به آرومی گفت : تو کی هستی هان!؟ میرا مث میخ تو چشاش خیره شد و گفت میرا آنیل سیندیا
آنیل با خنده چشماشو بست پیشونیشو چسبوند به پیشونی میرا و زیر لبش زمزمه کرد تو مال منی ..میراجواب داد : تو چی!؟ ..آنیل چشماشو باز کرد و به چشای میرا خیره شد
میرا گفت : تو چی!؟ تو هم مال منی یا نه!؟ آنیل زد به سیم آخر ..لباشو رو لبای میرا قفل کرد و شیرجه زد تو بغلش ...میرا با آغوش باز قبولش کرد و باهم آرزوی یکی شدنشون رو به حقیقت تبدیل کردن ...
آنیرود به پریتی گفت گوش کن پریتی من نمیدونم آنیل دقیقا چی بت گفته که باعث شده تو تسلیم بشی
اما اینو فراموش نکن که کسی که تسلیم بشه تا آخر عمرش بازنده باقی میمونه ..تو نباید دستی دستی عشقتو مفت بدی دست یکی دیگه

پریتی نیشخند زد و گفت تو تا دیروز منو میکشتی که به آنیل نزدیک نشم
چون میگفتی روانیه و تو دوس نداری خواهرت با یه آدم روانی ازدواج کنه
اما امروز ..تبدیل به گرگی شدی که برای به دست اوردن شکارت خواهرتو طعمه قرار میدی
واسه رسیدن به منفعت خودتت میخوای از من استفاده کنی

آنیرود داد زد این مزخرفات چیه داری میگی چه طعمه ای تو عاشق آنیلی منم عاشق میرا و ما باید به هم دیگه کمک کنیم

پریتی اشکای روی گونه شو با پشت دستاش پاک کرد و گفت درسته من عاشق آنیلم اما ...بعید میدونم تو واقعا عاشق میرا باشی ..

برای به دست آوردن آنیل جونمم میدم اما ..هیچ فایده ای نداره ..هیچ فایده ای

میدونی آنیرود یه میز هرچقدرم زیبا و سلطنتی باشه تا وقتی پایه هاش باهم هم اندازه نباشن اون میز به هیج دردی نمیخوره
پایه های احساس من و آنیل هم اندازه نیستن ..حسی که به آنیل دارم به لرزیدن این میز نمی ارزه ..

نمیخوام بیوفتم ..میشکنم اگه بیوفتم میفهمی!؟ میشکنم .
پریتی با گریه ی بلند محکم درو بست و رفت
آنیرود با خودش گفت دختره ی احمق بی عرزه...از اولشم نباید مسافر سوار خر این خانوم میکردم ..وقت عر عر نشده شر شر شاشید ..نمیتونم همینطوری ساکت بشینم ..باید یه کاری بکنم وگرنه آنیل موفق میشه شکستم بده و این اصلا خوشایند اسم و شانم نیست ...
صب شد ..نور خورشید داشت از روی پلک بسته چشمای آنیلو سوراخ میکرد ..چشماشو مچاله کرد و خواست بلند شه که سنگینی سر روی سینش احساس کرد ..
چشماشو باز کرد و با چهره ی خسته و زیبای میرا رو به رو شد که خواب بود
موهاش رو صورتش ریخته بود و چشماشو اذیت میکرد
آنیل دستشو اورد موهاشو کناربزنه که میرا بیدار شد و بهش لبخند زد
آنیل با لبخند چشماشو بست و بغلشو باز کرد
میرا به سرعت اومد تو بغلش ..آنیل صورتشو نوازش کرد و یه بوس پرصدا از لباش گرفت و دوباره بغلش کرد

یهو موبایل میرا زنگ خورد
آنیل دستشو دراز کرد از رو میز برش داره که میرا یاد استادش افتاد ..ترس برش داشت و تند تر از آنیل پرید و موبایلو برداشت جواب داد ..
آنیل بیخیال شد و پاشد رفت حموم ..


توی عمارت همه مشغول خوردن صبونه بودن که آنیرود کاملا سرحال و پر ذوق اومد گفت پدربزرگ سفارش غذا و پذیرایی شب مراسم زردچوبه رو دادم به یکی از دوستام که صاحب یه رستوران خیلی بزرگ و معروفه شما فقط حواستون به بقیه کارای عروسی باشه
رام با یه لفظ متعجب گفت آنیرود!؟ دیشب چیزی زدی؟
پریتی گفت اون سرکلاس ریاضی ناشتا دبیرمونو درخت تصور میکرد وای به حال وقتی که واقعا


#پست_ویژه
#داستان_جنون
#قسمت_چهلوسوم

✔️ قسمت #43 داستان فوق عاشقانه "جنون" 👇🏻👇🏻👇🏻



❌کپی ممنوع❌

🗝 @world_of_mandaa


Репост из: @TkanalSubTitleBot
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#پست_ویژه
#داستان_ملکه_مارها
#تیزر #میکس #بزودی



🐾 اولین تیزر و میکس عاشقانه من از داستان "ملکه مارها" 👆🏻👆🏻👆🏻


🗝 پ ن : نظر فراموش نشه 😉


❌کپی ممنوع❌


@world_of_mandaa 🌙


راستش واقعا جفتمونم نیاز داشتیم اما رومون نمیشد باید اعتراف کنم خیلی هم خوش سلیقه هستی ..مشکی و لیمویی ترکیب کشنده ایه ..مطمنم آنیل خیلی خوشش میاد مرررسی واقعا


پریتی از تعجب و عصبانیت به نفس نفس افتاد میخواست گوشیشو پرت کنه که زنگ خورد .. آنیل بود جوابشو داد : چیهههه چی میخوایییی ..آنیل گفت : اوووو کوششششش ..آروم باش ...چیشده ..پریتی گفت حرفتو بزن ..آنیل گفت گوش کن پریتی ...من سال هاست تورو میشناسم این دختری که داره برای به دست اوردن عشق همچین کارای زشتی رو به عمل میرسونه اون پریتی که من جونمو براش میدادم نیست ..پری ..هرکس دیگه ای جای تو بود سربه تنش نمیذاشتم ..تو تنها کسی بودی که قبل از اومدن میرا به زندگیم همیشه کنارم بودی ..تو رفیق من بودی و من ..فقط به خاطر این رفاقته که میخوام یه نصیحتی بهت بکنم ..." هیچوقت عشق رو از کسی گدایی نکن ، چون آدما هرگز یک شی باارزش رو به یه گدا نمیدن "

خب!؟ پریتی با گریه گوشیو گذاشت رو میز و از اتاقش رفت بیرون ..آنیل تلفنو قط کرد ..
آنیرود به دنبال صدای گریه ی پریتی اومد تو سالن و گفت چیشده!؟ چرا داری گریه میکنی!؟ منکه بهت گفته بودم نیازی نیست نگران باشی ..میرا و آنیل هرگز به هم نمیرسن ..من نمیذارم همچین اتفاقی بیوفته ..

پریتی با یه نفس عمیق اشکاشو پاک کرد و گفت دیگه کافیه ..آنیرود گفت منظورت چیه ..پریتی گفت آدما شاید بتونن با چتر جلوی خیس شدن زمینو بگیرن .اما هرگز نمیتونن جلوی باریدن ابرارو بگیرن ..آنیرود ما شاید بتونیم جلوی به هم رسیدن اونارو بگیریم ..اما هرگز نمیتونیم قلب اونارو تصرف کنیم ... من دیگه ..ادامه نمیدم ..
آنیرود از شنیدن حرفای پریتی حسابی شوکه شد ..


آنیل مشغول روشن کردن شمع بود که میرا اومد ...آنیل تو لیوان کمی شراب ریخت و داد دست میرا ...میرا لیوان آنیلو هم گرفت گذاش کنار و گفت : اینارو بذار کنار آنیل ..امشب برای مست شدن عوامل بهتر از این هم هست ..
آنیل با لبخند گفت منظورت چیه!؟
میرا بوسه ریزی به لبای آنیل زد و سکوت کرد ..آنیل با صدای بم کرده ش گفت : برا کدوم کارخونه شراب کار میکنی الکل خانوم؟😂😍
میرا خندید و گفت : لباس عروس گرفته بودی!؟ آنیل قیافه گرفت و گفت حروم شد ..😑 نمیذارن دو دیقه تو حال خودمون باشیم ..میرا صورت آنیلو تو دستاش گرفت و گفت گوش کن آنیل هرکسی ممکنه بین راه زندگی مون سنگ جلو پامون پرت کنه این ماییم که تصمیم میگیریم از اون سنگا دیوار بسازیم و از هم دور بشیم یا پل بسازیم و از روش رد بشیم ..آنیل خیلیا رو جدایی ما شرط بستن ..بیا روی همه شونو کم کنیم .. هممم؟
آنیل لبخند معصومانه ای زد و پیشونی میرارو بوسید ...میرا محکم بغلش کرد و سرش رو گذاشت رو سینه آنیل ..آنیل میرارو برگردوند و از پشت موهاشو بوکشید ...میرا با لبخند بهش خیره شده بود که یهو آنیل احساس کرد میرا دستاشو کشید و گذاشت دور کمرش ..میرا چشماشو بست و خودشو کامل تو بغل آنیل حبس کرد ..آنیل گره ساری میرارو از دور کمرش باز کرد و قفل هم شدن ...



❌کپی ممنوع❌

🗝 @world_of_mandaa


این قسمت شروع میشه با آنیل که گوشی میرا دستشه و هی الو الو میکنه ..با تعجب به گوشی خیره شد و گفت ای بابا اینکه خاموش شده ..


میرا با عجله اومد یه آبی به سر و صورتش کشید و نشست جلو ایینه تا ارایششو ترمیم کنه که یهو آنیل از پشت سر اومد ..میرا رنگش عوض شد سرشو انداخت پایین آنیل با یه لبخند محسوس اومد جلو تر و گفت نیازی به آرایش نیست .. چشمای من جز تو کس دیگه ای رو نمیبینه ..
میرا با لبخند تو ایینه به آنیل خیره شد و آنیل گفت راستی ..یه نفر زنگ زده بود ..فکر کنم از استادای کالجت بود ..اخه اخه اسم مخاطب استاد افتاده بود ..

میرا ترسید و تو دلش گفت وای خدا نه ..استادم .. نکنه آنیل بو برده باشه ..

آنیل گفت چیشد!؟ چرا رنگت پرید!؟ چیزی شده؟! نباید جواب میدادم!؟

میرا با لکنت گفت مم مگ مگه جواب دادی!؟

آنیل گفت اره ولی گوشیت باتری تموم کرد ..خاموش شد ..اتفاقی افتاده!؟ چرا مضطرب شدی!؟


میرا نفس عمیقی کشید خیالش راحت شد گوشیشو از آنیل گرفت و با خونسردی گفت نه چیزی نشده ...بخاطر ..بخاطر اینه که ..آنیل گفت : چون با من تو یه خونه تنهایی استرس داری!؟

میرا الکی سرشو تکون داد و آنیل با خنده گفت : ای بابا آنیل دیگه بچه خوبی شده .. من بت صدمه نمیزنم ..نگران نباش
میرا عصبانی شد و گفت این چه حرفیه !؟ مگه من گفتم ازت میترسم !! من فقط .. آنیل نیشش تا بنا گوشش باز شد چشاشو نازک کرد و گفت : یواش یواش دارم ازت میترسم ... مخت خیلی خطرناکههههه😃😁😂
میرا خندش گرفت لنگه کفششو دراورد و شروع کرد به زدن آنیل و از اتاق بیرونش کرد ...درو از پشت بست آنیل داد زد منو بیرون میکنی!؟ باشه اشکال نداره میرم تا حالت جا بیاد جوری میرم که ...یه جوری میرم که وقتی اومدم اصلا نفهمی که رفته بودم خب!؟ 😐😂
میرا پشت در خندش گرفته بود و هیچی نمیگفت آنیل گفت : رو تخت یه لباسی برات گذاشتم اونو بپوش و بیا ...

میرا از جاش بلند شد و اومد سمت تخت در جعبه لباسشو که باز کرد با یه ست خواب رو به رو شد و از تعجب چشاش چارتا شد

آنیل که لباس سفید عروس سفارش داده بود پشت در گفت : از وقتی دیدمت ..همش تو یه همچین لباسی تصورت میکردم ..

میرا از تعجب دهنش یه متر باز شد 😳😵😂

انیل ادامه داد : تو خواب تو بیداری تو خیال و تورویا .. هر لحظه .. همیشه با خودم فکر میکردم ..میشه یه روزی یه همچین لباسی بپوشی و بیای رو به روم وایستی !؟ منم بهت خیره بشم ..انقدر که چشام از خستگی سفید بشه ..


میرا که داشت از شدت تعجب شاخ در میاورد تو دلش گفت ایییی خدا ..این پسر چش شده ..واقعا زده به سرش ...😭😨😰😳😂😂😂
آنیل گفت : عشقم این کارو برام میکنی!؟
منو به آرزوم میرسونی!؟

میرا باقیافه اخم و تخم کرده ای به ناچار گفت ایییی باشههه😟😨😖😂😂😂


آنیل پشت به در منتظر بود که میرا درو باز کرد و اومد بیرون

آنیل با تعجب گفت ای بابا لباس به اون خوشگلی این پتو چیه دور خودت پیچوندی


میرا که دیگه داشت گریش میگرفت گفت لباس خوشگل! ¿ آخه کجای این لباس کوفتی خوشگله😂😂😭😭😭


آنیل گفت وا : ینی خوشت نیومد!؟

میرا داد زد نخیررررر .. آنیل گفت خب پس چرا پوشیدیش .میرا جواب داد خب چون تو ازم خواستی ..آنیل گفت پس حداقل سلفونتو بردار 😂

میرا با خجالت آروم آروم پتو رو کشید ..آنیل از دیدن لباس جلف خواب تو تن میرا حسابی شوکه شد زود پتو رو کشید رو تنش و گفت این دیگه چیه !؟


میرا گفت من چه بدونم تو جعبه بود ..آنیل با مظلومیت گوشای خودشو گرفت و گفت بخدا من اینو برات نگرفتم من لباس سفید عروس برات سفارش داده بودم
من نمیدونم این از کجا اومده ..
میرا گفت : ینی ..یکی عمدا لباسارو عوض کرده؟ ولی کی ..کلیدای اینجا که دست ماس ..
آنیل با عصبانیت لب و لوچشو جمع کرد و گفت دست ما هس .اما قبلش دست یکی دیگه بود...میرا گفت پریتی!؟
آنیل چشماشو بست ..میرا گفت باورم نمیشه آخه این چه کاریه .. اون میخواد مارو از هم جدا کنه یا به هم برسونتمون ..اخه این کار ینی چی ..
آنیل خندش گرفت و گفت ای شیطون بت میگم خطرناکی عصبانی میشیا ..احمق جونم اون نمیخواد با پوشوندن همچین لباسی به تن تو منو تحریک کنه میخواسته تو راجب من فکرای بد کنی و دعوامون بشه ..ولی انگار پریتی از ذهن خطرناک عشق بنده غافلهههه ..😂😋

میرا عصبانی شد و پتو رو پرت کرد تو صورت آنیل ..رفت تو اتاق و دوباره درو بست ..آنیل به ارومی گفت : لباسای خودتو بپوش و بیا .. منتظرتم ..
آنیل رفت ...میرا اومد موبایلشو انداخت رو شارژر و رفت تو فکر..با خودش گف پریتی این کاری که کردی اصلا درست نبود ..تو برای به دست اوردن عشق آنیل آبرو و عزت شو به بازی گرفتی ..خواستی اونو اینطوری از چشم من بندازی ..ازت نمیگذرم ..


پریتی رو صندلی متحرک تاب میخورد و همش به آنیل و میرا و ابراز عشقشون تو نامزدی فکر میکرد و عصبانی میشد ...یهو یه پیام دریافت کرد پیام از جانب میرا بود که نوشته بود : ممنون از مهربونیت عزیز دلم


#پست_ویژه
#داستان_جنون
#قسمت_چهلودوم

✔️ قسمت #42 داستان فوق عاشقانه "جنون" 👇🏻👇🏻👇🏻



❌کپی ممنوع❌

🗝 @world_of_mandaa


Репост из: @TkanalSubTitleBot
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#پست_ویژه
#داستان_جنون
#مونتاژ_کلیپی


✔️ مونتاژ کلیپی جدید داستان عاشقانه "جنون" 👆🏻😍


🐾 پ ن : قسمت بعدی داستان تا آخر شب


❌کپی ممنوع❌


🗝 @world_of_mandaa


ه جز اینکه کسی که عاشقش میشیم هر حقی نسبت بهمون داره حتی حق اینکه دوسمون نداشته باشه ..ریما تو عاشق روکی هستی نه من .. و اگه نمیتونی عاشق من باشی من هیچ حق اعتراضی ندارم ..ولی .. اگه واقعا .. من ..اگه واقعا من روکی باشم چی !؟

روکی با عجله برگشت عقب تا ریمارو ببینه اما ریما رفته بود ..با خودش گفت فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم .باید یه کاری بکنم ...


بعد از چن ساعت

ریما برگشت خونه ..اومد سالن ..به آینه خیره بود و به خاطراتش با روکی و دخترشون فکر میکرد ..تو دلش گفت فقط یه راه هست که میتونم به روکی حقیقتو ثابت کنم . اونم پیوند مغز استخوان به آرشاناس ..اگه مغزاستخوناشون باهم هم خوانی داشته باشه اون مجبور میشه به دنبال این جریان پی به حقیقت ببره ...منم میتونم بفهمم چه بلایی سرش اومده...
روز اجرای تئاتر ریما فرا رسید ..ماکی با توز و کلک به پشت صحنه راه پیدا کرده بود و داشت اسلحه ای که قرار بود نمایشی باهاش به ریما شلیک بشه رو با گلوله پر میکرد که یهو یه شخص مست از پشت خورد بهش و اسلحه از دستش افتاد رو زمین .
ماکی با ترس و چهره ی رنگ پریده برگشت پشت سرش و با روکی رو به رو شد ...با لکنت گفت روکی ...روکی خندید و گفت روکی دیگه کیه!؟ تو اینجا چیکار میکنی ..ماکی به خودش اومد اب دهنشو قورت داد و گفت منظورم این بود که ویرام تو ..من اومدم نمایش ریما رو ببینم ..تو اینجا ..اصلا چرا مست کردی ..روکی بطری شرابو سر کشید خودشو تا حد ممکن به ماکی نزدیک کرد و گفت : میگن اونایی که شراب میخورن و مست میکنن میرن جهنم ..اما بنظر من ..جهنمی که آدماش مست باشن از دنیایی که ادماش پست باشن خیلی بهتره مگه نه!؟
ماکی از ترس حرفای روکی خشکش زد ..روکی لبخند زد و گفت راستی تو ..یه بارم منو روکی صدا کرده بودی.. .این بار دومت بود ..مگه نه!¿
ماکی شوکه تر شد و از ترس رنگش پرید ..

❌کپی ممنوع❌


🐾 @world_of_mandaa


این قسمت شروع میشه با میریا که بعد از چند هفته ریمارو برای باز کردن باند چشاش اورده بیمارستان

ریما به ارومی دست میریا رو فشار داد و گفت مادر میخوام یه چیزی بهتون بگم ..
راستش من ..یه دروغ خیلی بد بهتون گفتم ..میریا با تعجب پرسید دروغ!؟

ریما با تاسف جواب داد اره ..بهتون دروغ گفتم که آرشانا داره حالش خوب میشه..این موضوع حقیقت نداشت ..من ..برای خوشحال کردن شما مجبور شدم ..مادر ..لطفا منو ..میریا دستشو گذاش رو دهن ریما و درحالی که ناراحت شده بود بغض کرد و گفت نیازی نیس عذرخواهی کنی دخترم ..میدونی یه اشتباه زمانی تبدیل به یه گناه میشه که به جای اصلاح بخوای انکارش کنی .. تو حقیقتو خودت بهم گفتی و نذاشتی اشتباهت تبدیل به گناه بشه همین برای من کافیه ...خودتو ناراحت نکن چون من ایمان دارم که خدا یه روز حال آرشانا رو هم خوب میکنه
ریما گفت مادر ..شما ..فکر میکنی روکی هم یه روز برمیگرده؟ میریا رفت تو فکر ..هیچی نگفت ..ریما لبخند زد و گفت برمیگرده مادر ..بهتون قول میدم ..هیچ نشدی تو این دنیا وجود نداره .. ایمانتون به خدا رو تحکیم کنین . روکی من برمیگرده ...


پرستاره اومد گفت خانوم ویلارد دکترتون نتونستن تشریف بیارن منو فرستادن تا باند چشماتونو باز کنم..لطفا دراز بکشین
ریما ناراحت شد و گفت ولی چرا !؟ ایشون خودشون بهم گفته بودن امروز بیام ..

پرستار گفت نمیدونم خانوم گویا پدرشون زنگ زده بودن پشت تلفن بهشون گفتن که میرن پیششون

ریما با بی میلی مجبور به قبول کردن شد و برای باز کردن باند چشماش دراز کشید
تو دلش گفت : روکی این آدم کیه که همش داره فاصله بینمون رو عمیق و عمیق تر میکنه ..این کیه که داره برات نقش پدرو بازی میکنه ..چه اتفاقی واست افتاده ..چیشده ...
روکی همش داشت به ریما فکر میکرد و از طرفی هم تاکور هی بهش پیام میداد و مینوشت زود باش تا پروازمون دیر نشه

روکی با خودش گفت چرا انقد حس بدی دارم .. پدرم همیشه صلاح منو میخواسته ..حقم داره اگه الان داره منو از ریما دور میکنه .. ریما هیچ علاقه ای به من نداره اون عاشق شوهرشه ..منم باید ازش فاصله بگیرم اینطوری به نفع همس ..
روکی سوار ماشین شد ..هنوز رانندش شروع به روندن نکرده بود و ماشین دم بیمارستان بود که ریما بدو بدو اومد دنبالش خواست به ماشین نزدیک بشه که یه دفعه پاش به زمین قفل شد ..از پشت شیشه ماشین نگاه دوباره زنده شدش به چشمای تیره ی روکی افتاد ..پاهاش سست شد به شدت شوکه ..به شدت ذوق زده اما ناراحت ..دلش میخواست بیاد جلو و مانع رفتنش بشه اسمشو فریاد بزنه اما منطق این اجازه رو بهش نمیداد ..
بی اختیار زد زیر گریه .. زیر زبونش گفت میدونستم قلب من اشتباه نمیکنه ..تو روکی منی ..اما ..تو اون روکی سابق نیستی ..دیگه نمیتونم تحمل کنم باید باهات حرف بزنم

راننده روکی حرکت کرد ریما بعد از کمی مکث دوید اومد دنبال ماشین و داد زد صبر کنننن ..روکیییییی ...وایستا


روکی به محض دیدن ریما به راننده گف نگه دار ...
راننده زد کنار و روکی پیاده شد ریما با نگاهی غم زده و تلخ اروم اروم اومد سمتش و با یه لبخند سوزناک دستش اورد جلو و کشید به موهای روکی و گفت : کجا بودی روکی ...چرا منو تنها گذاشته بودی ...
روکی نفس خشم الودی کشید و ریمارو هل داد ...داد زد : کدوم روکی ...چی داری میگیییی ..من روکی نیستم ..چون ازت خوشم اومده با خودت فکر کردی هر چی بگی قبول میکنم!؟


این دیگه تهشهههه .. من روکی تو نیستم اسم من ویرامه ..اره من دوست دارم خیلی هم دارم اما من اون کسی که تو فکر میکنی نیستم ..میشنوی نیستمممم ...
ریما داد زد هستیییی .. اگه به جای جیغ و داد زدن یکم به صدای جیغ و داد درونت گوش بدی میفهمی کی هستی ...


تو چشمام نگا کن ...بنظرت برات آشنا نیستن!؟ به گریه هام نگا کن ..این اشکا شبیه اونایی که پاکشون میکردی نیستن !؟

به عذابم به غصه هام به شوق و اشتیاقم برای قانع کردنت نگا کن بنظرت اینا نشون از یه عشق جامونده تو گذشته نیستن!¿

کی گوشاتو پر کرده روکی تو چت شده!؟ چیشد که منو فراموش کردی!!
مادرت ..مادرو یادت نمیاد!؟ روکی تو هیشکدومونو یادت نمیاد! آخه چرا بهم بگو چرااااا ..روکی داد زد بسهههه ریما با عصبانیت یکی زد تو گوشش ...روکی خشکش زد ..ریما با جدیت اشکای خودشو پاک کرد و گفت باشه ..بس میکنم .. اما یقین دارم ..که این سیلی که بهت زدم به اسونیه گذشتت از خاطرت نخواهد رفت ..


روکی اشک تو چشماش حلقه زد و به ریما پشت کرد تا اشکاشو نبینه

ریما راه افتاد بره..با چشمای پر از اشک از دور به روکی خیره شد و تو قلبش گفت شاید اونی که داره من باشم روکی اما ..این تو بودی که منو تنها گذاشتی .. قسم به تک تک لحظاتی که بی تو و با فکر تو گذروندم ..که امروز با گوشای خودم صدای شکستن قلبمو شنیدم ..تو خیلی آسون فراموشم کردی ولی من تا ابد فراموشت نمیکنم .. دوست دارم ..خیلی دوست دارم ...
روکی تو قلبش گفت من هیچی نمیدونم ..ب


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
‌ #پست_ویژه
#داستان_خنجر_دولبه
#قسمت__چهلونهم_پنجاه

✔️ قسمت #49و50 داستان عاشقانه "خنجر دولبه " 👇🏻👇🏻👇🏻



❌کپی ممنوع❌


🐾 @world_of_mandaa


زد و گفت تاحالا به این فک کردی که چرا آدما دیوونه میشن !؟ هیشکی از کم فهمی دیوونه نمیشه ..همه دیوونه ها همیشه جرمشون فهمیدن بیش از حد بوده و هس
پس حواست باشه ..
آنیل گذاشت رفت ..آنیرود به شدت عصبانی شد و با خودش گفت حالتو میگیرم ..فقط صبر کن ...آنیرود زود سیم کارتشو عوض کرد شماره استاد میرارو گرفت و گفت سلام قربان من دوست میرا شارما هستم راستش من امروز باهاش ملاقات داشتم از من خواست تا بهتون بگم بیماری که تحت درمانش بود حالش کاملا بهبود پیدا کرده ..بهتره به خودش زنگ بزنین و ازش بخواین بیمارو بیاره پیشتون ..
آنیرود بدون اینکه به طرف اجازه حرف زدن بده زود تلفنو قط کرد و با یه لبخند رضایت گفت بخش مهیج نامزدی از این به بعده آنیل ..وقتی ببینی برای عشقت فقط یه بیمار بودی نه معشوق ..جواب تک تک شماتت هاتو پس میدی ..
پریتی اومد پیش میرا و گفت چیشده ..کاریم داشتی ..آنیرود گف داری دنبالم میگردی...میرا لبخند حرص دهنده ای بهش زد و گفت کلیدای خونه ویلایی رو میخواستم ..آخه راستش ..آنیل بهم گفت امشب دوتایی باهم بریم اونجا و نامزدی مونو دوتایی کنار هم جشن بگیریم ..پریتی که از ناراحتی داشت گوشه لباسشو مچاله میکرد خشمشو کنترل کرد و گفت کلیدا دست آنیله ..دادمش بهش ..


پریتی گذاشت رفت ..جوهی اومد پیش میرا و گفت عزیزم پس آنیل کجاست ..ما داریم میریم ..میرا گفت نمیدونم مامان منم داشتم دنبالش میگشتم ..نامی اومد گفت من دیدم رفت پیش آنیرود ..شما اگه عجله دارین برین خواهرجان ..آنیل ممکنه دیرکنه ..سمیر اومد جلو و گفت بفرمایین شاه دومادمونم اومد ..آنیل با لبخند اومد به همشون ادای احترام کرد رام گفت خوشبخت شی پسرم ..آنیل بغلش کرد ..رام بغض کرد و گذاشت رفت ..سوناکشی با لبخند مملو از حسادت تو دلش گفت این پدر جان هم دیگه شورشو دراورده انگار فقط آنیل نوشه ..هیشکی بفکر پسر من نیست که چطور حقش این وسط ضایه شد ...
پریتی که موبایل آنیلو کش رفته بود یواشکی اومد تو اتاق خوابش ..پیاماشو چک کرد و دید آنیل یه لباس عروس سفید برای میرا سفارش داده تا ببرن بذارنش تو خونه ویلایی ..حرصش گرفت و شروع کرد به ادیت پیام و به جای لباس سفید عروس نوشت : لباس خواب شب 😑 🔞
بعد از فرستادن پیام از گوشی پاکش کرد و با خودش گفت به این آنیرود هیچ اعتمادی نیس همش داره اونارو به هم نزدیک میکنه باید نظر میرارو در مورد آنیل عوض کنم این تنها راهیه که میشه بینشون نفوذ کرد
همه رفتن .. بارون گرفته بود و باد همه چیو به لرزه دراورده بود ..آنیل تو ماشین یه آهنگ ملایم باز کرده بود و چشم به آینه دوخته بود تا میرا بیاد ...
میرا اومد سوارشد و گفت خب کجا میریم ..آنیل لبخند شیطنت امیزی زد و گفت خونه خودمون ..میرا آب دهنشو قورت داد و گفت خب واسه چی ..میتونستیم یه جا بریم بیرون باهم دیگه ..بیرون بهتر بود ..آنیل چشاشو نازک کرد و گفت نه خونه بهتره ..میرا خندش گرفت و گفت چی تو اون کلته راستشو بگوووو
آنیل بدون اینکه چیزی بگه با یه لبخند پاشو گذاش رو پدال گاز و راه افتاد ...


سمیر و جوهی با پریتی رسیدن خونه . سمیر منشی تلفن خونه رو چک کرد و دید استاد میرا هم به خونه زنگ زده و گفت برم به میرا زنگ بزنم و بهش خبر بدم ..پریتی گفت من اینکارو میکنم ..سمیر با اخم سنگینی جواب داد لازم نکرده
جوهی گفت من بهش زنگ میزنم ...

آنیل و میرا رسیدن ..میخواستن پیاده بشن که میرا تلفنش زنگ خورد چون مضطرب بود و دستاش میلرزید اشتباهی دکمه بلندگو رو فشار داد ..جوهی گفت دخترم کجایی استاد دانشگاهت به خونه مون زنگ زده بود کاری باهات داشت ؟
میرا از ترس اینکه پیش آنیل لو بره تماسو قط کرد و الکی گفت وای این تلفنم چشه ..بذار پیام بدم ..اره اینطوری بهتره ..آنیل موبایلو از دست میرا گرفت میرا ترسش بیشتر شد و فکر کرد آنیل میحواد تلفنشو چک کنه ..چشماشو با ترس بست و تو دلش گف وای خدا نذار انیل پیامای منو و استادو ببینه ..اگه انیل بفهمه من با هدف درمانش وارد زندگیش شدم معلوم نیس چه فکرایی راجبم بکنه ..
میرا همچنان چشاش بسته بود که یه دفه لبای آنیلو حس کرد که لباشو نوازش میکرد ...آنیل با یه بوسه اروم موهای میرارو کنار زد و کنار گوششو بوسید ..میرا چشاشو باز کرد و تو چشاش خیره شد و این بار باهم دیگه از لبای هم بوسه محکمی گرفتن ...میرا یک باره عقب کشید و با لبخند مضطربی کلیدارو برداشت زود درو باز کرد و پیاده شد دوید سمت خونه


آنیل با لبخند خجالت زده ای دهنشو با دستش پاک کرد و خواست پیاده شه بره که موبایل میرا که تو ماشین جا مونده بود زنگ خورد ..این دفه خود استاد بود ..آنیل جواب داد : بله بفرمایین ..استاده جواب داد : ببخشید تلفن خانوم شارماست؟ من استاد دانشگاه ایشون هستم ..دکتر روانشناسی کالج بزرگ دهلی ..آنیل شوکه شد و گفت چی!؟😱






❌کپی ممنوع❌

🗝 @world_of_mandaa


این قسمت شروع میشه با آنیل و میرا که میان رو به روی هم می ایستن تا نامزدیو شروع کنن ..
آنیل لبخند محسوسی روی چهرش نشسته بود و نگاهشو از رو چهره میرا لحظه ای جدا نمیکرد
میرا دستای لرزونشو به هم فشرد و یه قدم اومد جلو تر جوهی حلقه هارو اورد و گفت خب دیگه شروع کنیم
میرا با خوشحالی حلقه آنیلو برداشت و اومد جلو تا دستش کنه که یهو آنیرود گف صبر کن میرا ...
سمیر گفت چیشده ..آنیرود گفت چیزی نیس عمو فقط ...میخوام آنیل و میرا قبل از انداختن حلقه ها احساسشونو به هم ابراز کنن ..با چن جمله کوتاه ..همین ..میرا لبخند مصنوعی زد و تو دلش گفت معلوم نیس این چی داره تو مغزش پرورش میده ..باید جوری حرف بزنم که کاملا دست و پاش بسته شه ..
پریتی با عصبانیت تو گوش آنیرود گف معلوم هس داری چیکار میکنی ..قرار ما این نبود ..تو میخواستی اونارو از هم جدا کنی نه اینکه آتیش عشقشونو شعله ور تر کنی ..آنیرود لبخند شیطانی زد و اروم تو گوش پریتی گف صدای تس تس خاموش شدن یه آتیش وقتی زیاد میشه که شعله های آتیش بلند باشه نه اینکه آب حجمش زیاد باشه

بهم اعتماد کن پری ..همه اینا واسه عمیق کردن شکاف بین آنیل و میراس ..هممم؟
پریتی عصبانیتشو کنترل کرد و با یه لبخند زورکی گفت میرا ..شروع کن دیگه چرا به ما خیره شدی
میرا خواست حرف بزنه که آنیل گفت ؛ جنون .. از نظر مردم جنون ینی فردی که مشکل روانی داره ..اما از نظر من جنون ینی تو دنیایی که میدونی یه روز روحت جسم خودتو ترک میکنه روح یکی دیگه برات از جسم خودت مهم تر باشه ..از نظر همه تا امروز من یه مجنون بودم اما از نظر خودم من از امروز یه مجنونم ..


عشق مفهوم پیچیده ای نداره .. همین که بدونی یه مجنونی توصیف احساست برای عشقت راحت خواهد بود

میرا .. من بلد نیستم مثل تو فیلما از اون حرفای رنگاورنگ عاشقونه و لافای قرتی بزنم ..ادعا هم نمیکنم که عاشق ترینم ..فقط اینو میدونم که من بهت جنون دارم .. و عشق تنها مرضیه که من بیمار دارم ازش لذت میبرم ..
هیچوقت نذار خوب بشم ..این تنها چیزیه که ازت میخوام
میرا با چشمای اشکی و بغض جواب داد ؛ هر دختر جوونی مث من برای ازدواجش آرزوهایی داره
هردختری برای ادامه زندگیش دنبال یه قهرمان مث پدرش میگرده ..
اما گاهی یه اشتباهی رخ میده ..اونا دنبال مردی میگردن که هیچوقت شکست نخوره ..ولی از نظر من قهرمان واقعی اونی نیست که شکشت نخوره بلکه اونیه که همیشه تا آخر پای همه ی کاراش بمونه حتی پای اشتباهاتش ..حتی پای شکستش ..مردی که مثل عصا باشه ..بارها زمین بخوره اما اجازه نده اونی که بهش تکیه داده بیوفته .. آنیل من یه انسانم و عقل انسان ناقص تر از اون چیزیه که بتونه عشقو توصیف کنه اما به قطع میتونم بگم که هیچ ناقصی کامل از تر از عشق وجود نداره ..هرچقدم که ازش بگیم هرچقدرم در عمل اجراش کنیم بازم ناقصه و این نقص زیباست چون همیشه منو تحریک خواهد کرد تا برات کاملش کنم ..و آره ..بهت قول میدم که هیچوقت نذارم این مرضمون درمان بشه ..هیچوقت ..
میرا نتونست اشکاشو کنترل کنه و سرازیرشون کرد آنیل زود با لبخند پاکشون کرد ..همه براشون دست زدن و اونام حلقه هارو انداختن ..پریتی اروم به انیرود گفت دیگه حالم داره از این نمایش مسخره به هم میخوره
آنیرود دست پریتیو گرفت و بردش تو اتاق ..بعد از لحظاتی ..باهم دیگه درحال جر و بحث بودن که آنیل در اتاقو باز کرد و اومد تو ..پریتی خشکش زد انیرود با اشاره گفت اینجا چیکار میکنی

آنیل گفت اومدم براتون نوشیدنی سرو کنم ..آخه انقد حرف زدید گلوتون خشک شد ..راستی پریتی جان ممنون بابت هدیه ت ..خونه ویلایی ..واااو چقد رمانتیک بشه امشب ..
پریتی با تعجب گفت چی؟ رمانتیک ..منظورت چیه ..آنیل از عمد گفت هیچی بابا ولش کن .. میرا گفت بهت بگم بری پیشش کارت داره ..
پریتی پوفی کشید و رفت ..آنیل اومد دستی به یقه آنیرود کشید با انگشتش اخم آنیرودو اتو زد و گفت به جای چین انداختن رد پیشونیت از مغز چین دارت یکم استفاده کن ..
آنیرود صداشو کلفت کرد و گفت منظورت چیه ..آنیل گفت چون یکی دوبار سوارم شدی توهم ورت نداره فکر نکنی خریم داداش ..خوب میدونم
داری با پریتی یه نقشه هایی میریزی اما از من روانی یه نصیحت به گوشت اویزون کن ..پریتی تا دیروز علیهت بود و امروز کنارت وایساده ..هیچوقت به رفیق جدید تکیه نکن چون مث یه دیوار تازه رنگ شده عمل میکنه ..بدجوری رنگیت میکنه ..و یه چیز دیگه ..فکر نکن با پریدن با پریتی میتونی به نقطه بالا تری برسی ..ادم وقتی پیشرفت میکنه که با یه شخصی سخت تر از خودش رفاقت و رقابت کنه ..مرغی که رقیبش جوجه هاش باشن هیچوقت نمیتونه یه سیمرغو شکست بده .. پس اگه واقعا مرد میدون هستی و دلت میخواد باهام بجنگی مثل یه مرد حمله کن ..نه مثل یه ترسو ..خب؟
آنیرود از روی عصبانیت خندید و گفت از کی تاحالا انقد باهوش شدی !؟ تویی که تا دیروز محتاج یه بسته قرص و آمپول بودی تا عقلت بیاد سرجاش ..

آنیل نیشخند

Показано 20 последних публикаций.

549

подписчиков
Статистика канала