challenge~


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана



Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


ببخشید که دیر شدددد
سو ساری
اگ داستانا بد شد واقعا معذرت میخوام🥺
ولی امیدوارم بازم خوشتون بیادددد😭❤️


For you: https://t.me/SkyTalking

تا حالا صدای زندگی رو شنیدین؟
صدای موسیقی چی؟
یا صدای مداد نویسنده که درحال نوشتن داستانه..
همه ی این ها صدای زندگیه
که خیلی بی توجه از کنارشون رد شدیم و بهشون توجه نکردیم
زندگی میتونه مارو نابود کنه
یا بعضی وقتا
مث رنگین کمونی رنگی باشه
که زیباترین و قشنگترین پدیده ایه
یا مثلا
صدای بارش قطره های اب
برخورد ابر های کوچیک و بزرگ
زندگی زیبایی های خودش رو داره
بعضی وقتا برای من خیلی تلخ بوده
ولی بعضی وقتا هم شیرین
میدونید چیه
میگذره
ی روزی تمام سختی هام تموم میشه
و روزهای خوب میان
نتیجه ی تک تک سختیا رو میشه دید
ولی با مرور زمان

داشتم به تک‌تک این حرفا فک میکردم
دیدم .. اره واقعا
روزای سخت هم یه روزی میرن
و روز های خوب به جاشون از راه میرسن

:>




For you: https://t.me/Raspberry_aylin

چرا اینقد ستاره ها زیادن؟
چرا اسمون ابیه؟
چرا مت وجود داریم؟
چرا و چرا های زیادی توی دنیا هستن
که هیچ کس ازشون خبر نداره
ماه چرا تنهاس؟
ینی یکی دوستش رو دزدیده؟
و ماه هر شب منتظر میشینه
تا وقتی دوستش رو پیدا کنه
اون تنهاس
ولی درخشانه
مث مرواریدی که وسط یک صدف قراره داره
یا شایدم دوست اون خورشیده
هر شب بهش نور میبخشه
تا بتونه بدرخشه
بهش کمک میکنه
که وسط اسمون تاریک و سیاهی بدرخشه
با هزاران و هزاران ستاره
خب راستش
شاید
اونا یه راز باشن
که هیچ کس ازش خبرنداره
که چرا ماه اون بالاس
ولی ما این پایین
هیچ کس نمیدونه
هیچ کس نمیدونه فردا قراره چی بشه
قراره خوب باشه یا بد
شاید شب چیز ساده ایه و هر کسی اونو دوست نداره ولی شب نمایش ستاره ها و ماهه که شاید تاحالا کسی به این توجهی نکرده باشه

:>>




For you: https://t.me/l_u_n_a_c_y_y

خونه ای قدیمی وسط جنگل
درشو باز کردم
پر از حس خوب
افتاب از پشت ابرا در اومده بود
و به زمین سلام دوباره ای کرد
نشستم و پرده رو زدم کنار
چند تا خوراکی اوردم کنار خودم
و کتابم رو برداشتم
شروع کردم به خوندن
اینقد کتاب خوندم که خوابم برد
با صدای بارون بود که از خواب بیدار شدم
یادم اومد
چند ساعتی بود کتابم رو میخوندم
که هوا تیره و تیره تر شد
و بارون شروع کرد به باریدن کرد
بیرونو نگا کردم
پنجره رو باز کردم
قطره ها دونه دونه روی گونه م
سر میخوردن
گوشیمو برداشتم
و موسیقیه مورد علاقم رو پلی کردم
چشمام رو بستم و فقد به صدای بارون گوش میدادم
حس ازاد شدن روحم
حس ازادی
حسی از این بهتر نبود
:>




For you : https://t.me/SingularityStigma

چرا همه ی ادما شبیه همن؟
چرا همشون علایق شبیه هم دارن؟
چرا همشون دوست دارن خوب باشن؟
چرا من اینجوری نیستم
لکه ی ننگ که میتونه منو باهاش تعریف کنه
علایق من عجیب و غریب تر از اونی که فکرشو میکنید هستن
یا میتونم بگم خاص هستن
ویولن
یکی از ساز های مورد علاقم
وقتی شروع به نواختن میکنی
همه چیز تغییر میکنه
همه چیز عجیب میشه
اما میدونید
هر کی یه جوریه
یکی دارکه
یکی سفیده
ولی من شاید خوده شیطانم
کسی که منفوره و کسی دوسش نداره
همه چی دارک میتونه باشه
همه ازش متنفرن
ولی بازم کسایی هستن که دوسش دارن
و این یه انتخاب
کی میخواد
انجل باشه
یا
دِوِل

:)




For you: https://t.me/Serene_Skyy

رقص
در میان آسمانی پر از ابر
با هوای
ی نسبتا سرد
خسته اما علاقه مند
جالبه
ادما فکر میکنن دیوانگی کردم
ولی علاقه و رویاها چیز دیگه ای رو روایت میکنن
چیزی که از ته دلت میخوای
هیت میدن
ولی هیچ وقت رهایی از دست هیت ها پیدا نمیکنی
اما بازم هم نو بهترینی و
با تمام سختی هاش قبولش میکنی
و تمام انرژی خودت رو میزاری
ولی همون شب اول نمیشد بهترین شد
ماه هم میدرخشه
ولی به وقتش
همه چیز به وقتش درست میشه
این تویی که نباید امیدت رو از دست بدی

کتابم رو گذاشتم کنار
به نظرم نویسنده خعلی خوب تونسته زحمت هایی که طی سال ها کشیده رو به خوبی توصیف کنه
نگاهم به پشت کتاب افتاد
“هرگز یک نویسنده با یک بار داستان نوشتن نویسنده نمیشود”
نمیدونم ولی برام خیلی جالب بود :)
هیچ وقت به آسونی و به این زودی نمیتونی به چیزی برسی-




For you: https://t.me/SANi_Daily

خورشید در اومده بود
و دوباره روز دیگ ای شروع شد
آفتاب از لابه لای پنجره به صورتم میتابید
با اینکه نورش خیلی زیاد بود
ولی واسه ی من خیلی لذت بخش بود
توی آینه خودمو نگا کردم
کسی رو دیدم که تا اینجا اومده و قراره تا تهش رو ادامه بده
شکست و پیروزی های زیادی داشته
اما بازم
تا اینجا تونسته دووم بیاره
لبخندی به خودم زدم
وقتش بود یکم ویولن کار کنم
میگن ویولن مادر ساز هاست
ویولنم رو برداشتم
در حال ویولن زدن بودم
و تمام تمرکزم روی اهنگم بود
که دیگ فراموش کردم کجا هستم و کی هستم
به خودم اومدم
چشمام رو باز کردم
یک برگ سبز افتاده بود جلوی پام
با اینکه پاییز بود ولی نمیدونم چرا رنگ برگه سبز بود
زمانی که همه ی برگ ها زرد و نارنجی شدن
این برگ خوشگل از کجا اومده؟
هوا هم خیلی سرد نبود
نمیدونم شاید به خاطر اینکه پنجره باز بود
و به خاطر بادی کوچیکی که اومد
ولی برام مفهوم دیگ ای داشت
شایدم
مفهومش این بود از زندگی ناامید نشم و تمام تلاشم رو برای بهترین شدن بکنم حتی وقتی وسط پاییز یک برگ سبز میتونه پیدا بشه :)




For you: https://t.me/littlepashmak7

روزی دوباره شروع شد
امروز یه جور‌ دیگ باید باشه
عام خوب
برم سینما؟شهر بازی؟یا اصلا توی خونه باشم؟
یسسسس وقتشه که دیگ برم شهر بازی
حاضرم شدم و رفتم سمت شهر بازی
با دیدین وسایل ها از خود بی خود شدم
سمت وسیله رفتم و همینجوری از این وسایله به این وسیله و میرفتم و تایم از دستم در رفته بود
خسته شدم بودم که چشمام به عالمه پشمک اقتاد
یک پشمک بنفش گرفتم و رفتم یه گوشه نشستم و شروع کردم به خوردن
عجب مزه ای داره پشمک خدایی
دور دهنم چسبانک شده بود
از بچه ی دو ساله ای مث من بعید نیس*~*
یه عالمه ی دیگ بازی کردم
خسته شده بودم
و رفتم سمت خونه
همینجوری که میرفتم توی راه کلی درختای پر از شکوفه های قشنگ بود
اسمون دارک با کلی ستاره
شاید دارک بود
ولی بازم قشنگ بود
دریا هم ابیه
ولی اگ من خدا بودم
قطعا دریایی بینفش می آفریدم
از این فکر اومدم بیرون
کلی عکس با شکوفه ها گرفتم
دستام رو باز کردم و شروع کردم به دوییدن
اهمیت نمیدم مردم راجبم چی میگن
چون
از نظر من متفاوت بودن بد نیست
میتونی یه نمونه از خودت باشی :>




For you^^ https://t.me/nephophile_222

گرومبببب
چرا یک دفعه اینجوری شدم؟
درو
برم رو نگا کردم..
-ولی..اینجا شبیه خونه م نیست
بلند شدم و رفتم درو و برم رو گشتم جاهای خیلی قشنگی رو پیدا کردم وارد شدم همه چیز سر سبز بود و پر از گیاه.بالای سرم رو نگا کردم تاحالا آسمون رو از این زاویه نگا نکرده بودم هر کدوم از ابرا یه جایی از آسمون آبی رو پوشونده بودن همینطوری که قدم بر میداشتم میتونستم نرمی علف هارو حس کنم درختای بلند و رنگ سبز‌شون عطری که داشتن،گل های رنگی رنگی انگار صحنه ای از بهشت بود باور نمیکردم روی زمین هم همچین جایی باشه
درخت بلندی بود روی یکی از شاخه هاش نشستم دستام و بال هامو باز کردم
نسیم ملایم به صورتم میزد
هوای تازه
هوای تمیز
صدای پرنده ها که داشتن باهم بازی میکردن
چه حسی از این بهتر بود
حس وصف نشدنی؟
اینقد توی حس و حالم فرو رفته بودم دیگ یادم رفته بود
من دیگ چه موجودیم
فرشته م یا یه گیاه
پرنده م یا یه سنجاب
طولی نکشید که یادم اومد
من مث آدم ها نیستم و نمیتونم اینجا زندگی کنم
‌من یه فرشته بودم با بال هایی پر از اکلیل دوست نداشتم زمین رو ترک کنم اما
روزی دوباره به زمین سفر خواهم کرد :)




For you^^ https://t.me/Mirchideh

دوباره یه روز دیگ شروع شد
همه‌ روزا مث هم شدن
نه تنوعی نه هیچی
ولی امروز روز تغییر بود
پس بلند شدم رفتم بیرون
هوای تازه ای بود
همینجوری میچرخیدم‌ تا چشمم به یک مغازه افتاد توی مغازه پر از همستر های گوگولی و کوچولو و بامزه بود
با خودم گفتم
-اومم نظرت چیه یکی از گوگولیا رو بخری
همینجوری که داشتم فکر میکردم نگام به یک همستر کوچولویی افتاد.خیره بهم نگا میکرد رنگ پوستش قهوه ای و سفید بود از طریق سعی داشت باهام حرف بزنه.توی چشماش میگفت میتونیم دوست های خوبی برای هم بشیم
تاحالا اینقد برای چیزی ذوق زده نشده بودم
از مغازه اومدم بیرون
دیگ احساس تنهایی نمیکردم..دوباره زندگیم شروع شد با یک همستر کوچولوی دوست داشتنی.رفتم یه رستوران و بعد از چند دقیقه گارسون منو رو واسم‌ آورد سفارش هامو دادم
+چیز دیگ ای میل ندارید؟
-آها
واتتتت چی بوددددد من گفتمممم آها؟؟؟
خدایا آبروم رفت.تصمیم گرفتم بیخیال موضوع بشم با اینکه خیلی سوتی بدی بود.بعد یه چند دقیقه بازی با همسترم غذا رو آوردن و شروع کردم به خوردن.
سر راه یه عالمه خوراکی خریدم و رفتم خونه تلویزیون رو روشن کردم و شروع کردم با همستر کوچولوم انیمه نگا کردن.تصمیم گرفتم اسم برای دوست جدیدم بزارم پس اسمشو گذاشتم لیتل چون خیلی کوچولو بود..
روزای زیادی رو باهم گذرونیم
تنوع خیلی خوبی بود
خوب راستش بعضی وقتا کوچیکترین چیزا میتونه زندگیا مارو عوض کنه
لیتل درست میگفت
ما دوستای خیلی خوبی برای هم شدیم
و هستیم^^




For you: https://t.me/Calminsilence

کتابمو باز کردم..شروع کردم به خوندن
ساعت ها می گذشت و من نمیتونستم دست از سر کتاب بردارم..که نمیدونم چیشد خوابم برد..
وقتی بلند شدم همه جا واسم جدید بود
انگار به جای شخصیت های توی کتاب بودم
گیج شده بودم..من کجا و اینجا کجا
شهری کوچیک که پر از سر سبزی و صفا بود انگار وارد باغی شده بودم
یه عالمه گل رز کاشته شده بود
تاحالا اینقد گلای رز رنگی رنگی ندیده بودم
عطرش رو بگم؟توصیف نشدنی بودی
یک جایی که پر از درختای بلند و سبز بود
روی سبزه ها دراز کشیده بودم
حس باور نکردی..چیجوری توصیفش کنم؟
همه جارو سکوت فرا گرفته بود
اشک ابر ها در اومده بود
یک قطره روی گونه م سُر خورد
اسمون پر از ابر شده بود و ابر ها میباریدن هوای دل انگیزی شده بود به گل ها و درخت ها و حیوون ها نگا میکردم ینی مادر طبیعت کی میتونست باشه؟..
چشمام رو باز کردم
توی اتاقم بود
ینی اون اتفاقات فقد یک خواب بود؟
ولی بازم حس های خیلی خوبی رو تونستم تجربه کنم
کتابو بستم و رفتم روی تختم دوباره خوابیم…

Показано 20 последних публикаций.

1

подписчиков
Статистика канала