حواسش به جاده بود.فرمونو با دقت بین مشت هاش گرفته بود و با اینکه عصبانی به نظر میرسید باز هم سعی داشت تمرکزش رو کامل روی مسیرش حفظ کنه که در لحظه با لمس شدن حساس ترین عضو بدنش نگاه نیمه بازشو به پسرکنارش که بدون حتی تک نگاهی بهش مشغول بازکردن زیپ شلوارش بود داد اما درسا در لحظه ای که برای مقاومت میخواست تلاشی بکنه لب های پسرش از هم بازشدن و با قوس دادن به کمرش.....