هنگامی که شب میرسد، دنیاییم در تاریکی معلق میشود، خودم در کنار پنچرهی اتاق و فکرم در همه جای حوالی پرسه میزند...
شب که میرسد، انگار خانهی آرامش من میآید، سکوت همه جا را فرا میگیرد و خودم در دنیایی دیگری زندگی میکنم.
کاش کسی حال دل مرا هنگام شب بیداری هایم بفهمد.
کاش باشد درمان درد های دلم، در دارویی که اندکی درد هایم را کمتر کند...
شب ها زخم های دلم بیشتر میشوند.
آنگاه که کسی فکر میکند حالم خوب است، من با مرگ و زندگی در جدالم...
لبخند تلخی بر لبم نقش میبندد.
یادم رفته بود، آدم ها زخم هارا نمیبینند و درمان هارا میببیند!
ستارهی امشب هم دلش به حالم سوخت و خودش را کمرنگ تر کرد، انگار او هم میدانست، دنیایم تاریک است.
شب قصهی غم هایم است، گفتن ندارد چون کلمات هم عاجزند از حرفهایم...
✍🏻#نرگس_احمدی
شب که میرسد، انگار خانهی آرامش من میآید، سکوت همه جا را فرا میگیرد و خودم در دنیایی دیگری زندگی میکنم.
کاش کسی حال دل مرا هنگام شب بیداری هایم بفهمد.
کاش باشد درمان درد های دلم، در دارویی که اندکی درد هایم را کمتر کند...
شب ها زخم های دلم بیشتر میشوند.
آنگاه که کسی فکر میکند حالم خوب است، من با مرگ و زندگی در جدالم...
لبخند تلخی بر لبم نقش میبندد.
یادم رفته بود، آدم ها زخم هارا نمیبینند و درمان هارا میببیند!
ستارهی امشب هم دلش به حالم سوخت و خودش را کمرنگ تر کرد، انگار او هم میدانست، دنیایم تاریک است.
شب قصهی غم هایم است، گفتن ندارد چون کلمات هم عاجزند از حرفهایم...
✍🏻#نرگس_احمدی