بعضی شبها به شب فکر میکنم!
به این واژهی دو حرفی اما بس عمیق و تاریک، به مادری سیاهپوش با دامنی پر ستاره که آسمان را تنگ در آغوش میکشد.
به آدمهای شب میاندیشم، به رنگهایشان!
دودیاند؟ سیاهاند؟ سفیداند؟ یا لباس جیغ بر تن دارند و نقاب بر صورت؟
خسته نشدند؟
به دل ها میاندیشم...
دلهایی که سکوت در پیش گرفتند. سکوتی سراسر فریاد یا مغزهایی که برای فرار از واقعیت خاموش شدند.
خاموشیای که بعضی ها با دلی شکسته و زخم برداشته به سختی صبحشان میکردند.
همان شب هایی که بعد از طلوعش، به هنگام روشنی صبح، دوباره خود امید در وجود خش برداشتهشان بیدار میکردند!
امیدی که باز با خاموشی آسمان از دل ها میگریخت...
راستی چرا شب ها گرفتهاند؟
شاید بخاطر این است، که دل ها نیز تاریک و خاموش میشوند و کسی شمع روشن و سوزانشان را فوت میکند.
و شاید که کسی این حال را تجربه نکرده باشد
این شبها را اینگونه صبح و هرگز بغضهایش را در بالشت خفه نکرده باشد.
شاید کسی تا صبح خندیده باشد آن هم با صدای بلند، با سینهای لبریز از شعف و شادی!
یا تا صبح پایکوبی کرده و سبکبال رقصیده باشد.
عاشقی ثانیه ها را در انتظار سپری یا در همان حین کسی با فکر و خیال، تن به تن پیکار کرده باشد.
شب و صبح ندارد، پیر و جوان نمیشناسد، مهم دل است و حال و هوایش!
حال و هوای دل هم که!...
خستهای و نالان، شوریده و مجنون یا شاد و پرهیاهو نمیدانم
اما حواست به هوای دلت باشد.
✍🏻#فاطمه_وفائینژاد
✍🏻#نرگس_احمدی
به این واژهی دو حرفی اما بس عمیق و تاریک، به مادری سیاهپوش با دامنی پر ستاره که آسمان را تنگ در آغوش میکشد.
به آدمهای شب میاندیشم، به رنگهایشان!
دودیاند؟ سیاهاند؟ سفیداند؟ یا لباس جیغ بر تن دارند و نقاب بر صورت؟
خسته نشدند؟
به دل ها میاندیشم...
دلهایی که سکوت در پیش گرفتند. سکوتی سراسر فریاد یا مغزهایی که برای فرار از واقعیت خاموش شدند.
خاموشیای که بعضی ها با دلی شکسته و زخم برداشته به سختی صبحشان میکردند.
همان شب هایی که بعد از طلوعش، به هنگام روشنی صبح، دوباره خود امید در وجود خش برداشتهشان بیدار میکردند!
امیدی که باز با خاموشی آسمان از دل ها میگریخت...
راستی چرا شب ها گرفتهاند؟
شاید بخاطر این است، که دل ها نیز تاریک و خاموش میشوند و کسی شمع روشن و سوزانشان را فوت میکند.
و شاید که کسی این حال را تجربه نکرده باشد
این شبها را اینگونه صبح و هرگز بغضهایش را در بالشت خفه نکرده باشد.
شاید کسی تا صبح خندیده باشد آن هم با صدای بلند، با سینهای لبریز از شعف و شادی!
یا تا صبح پایکوبی کرده و سبکبال رقصیده باشد.
عاشقی ثانیه ها را در انتظار سپری یا در همان حین کسی با فکر و خیال، تن به تن پیکار کرده باشد.
شب و صبح ندارد، پیر و جوان نمیشناسد، مهم دل است و حال و هوایش!
حال و هوای دل هم که!...
خستهای و نالان، شوریده و مجنون یا شاد و پرهیاهو نمیدانم
اما حواست به هوای دلت باشد.
✍🏻#فاطمه_وفائینژاد
✍🏻#نرگس_احمدی