در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
مینشینی روبرویم، خستگی درمیکنی
چای میریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز میخندی و ميپرسی، كه حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت، واژه ها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو…
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم، با یاد مهمانی که نیست…!
رفتهای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
✍ بیتا امیری
میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
مینشینی روبرویم، خستگی درمیکنی
چای میریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز میخندی و ميپرسی، كه حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت، واژه ها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو…
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم، با یاد مهمانی که نیست…!
رفتهای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
✍ بیتا امیری