دارایی بزرگ و سرمایه ملی ما چیست؟
🔸داراییهای ایران، فقط نفت و گاز و دماوند نیست. تاریخ و ادبیات و فلسفه و گرایشها و جریانهای فکری ایرانیان، و صدها و هزاران شخصیت برجسته نیز، جزء سرمایههای گرانقدار ما است.
بله؛ این سرمایه اندک یا بسیار، به نقد و غنیسازی نیاز دارد؛ اما نشناختن درست آنها، نتیجهای جز «بحران هویت» ندارد. این بحران، دو پیامد ناگوار دارد: نخست اینکه پایههای نظام اجتماعی کشور را سست میکند و دیگر آنکه سرمایهها و فرهنگهای بیگانه و دور از واقعیتهای بومی ما را حلال مشکلات ما نشان میدهد. ما نمیتوانیم جز با آنچه ریشه در تاریخ و فرهنگ و تجربههای دور و نزدیک ما دارد، کلیدی برای مشکلاتمان بسازیم.
⭐️سرمایه ملی، یعنی آنچه در این سرزمین پدید آمده و جزئی از تاریخ و فرهنگ و هویت ما شده است. بنایراین هم اسفار ملاصدرا جزء ثروت ملی ما است و هم همه کتابهایی که در نقد آن نوشتهاند. هم مثنوی مولانا، گوهری درخشنده در صندوق منابع ملی ما است و هم همه فتواها و مقالات و سخنرانیها و نقدهایی که علیه آن صورت بسته است. هم شاهنامه خواندنی است و هم اسکندرنامه نظامی که در آن قهرمانْ اسکندر است و قربانی، ایران.
⭐️تخت جمشید، گنج ملی است؛ اگرچه سازندگان آن، دینی غیر از دین کنونی ایرانیان داشتهاند. همه پیشینیان ما –از حاکم و محکوم –نمایندهای در وجود ما و رگی در هستی ما دارند که باید آنها را درست بشناسیم.
⭐️مردمی که به هر بهانهای با گذشته خود قهر کنند و هر شخصیت و کتاب و اندیشهای را به این بهانه که ما اکنون بهگونهای دیگر میاندیشیم و زندگی میکنیم، کنار بزنند، ریشههای خود را به باد فنا دادهاند. خوب یا بد، اینها ریشههای ما است و نام هر یک از آنها باید بر سینه خیابان یا کوچهای یا دانشگاهی حک شود تا رهگذران بدانند که از کجا آمدهاند و به کدامین سو میروند و چرا اکنون در این نقطه ایستادهاند.
⭐️ما حق داریم که هر روز، طوری دیگر بیندیشیم؛ اما حق نداریم که دیروز را بالکل از صحنه روزگار حذف کنیم و چیزی به نام حافظه تاریخی را به شمار نیاوریم. انکار و حذف و ندیدن، ویرایش نیست؛ دزدیدن در و پنجره تاریخ است. من حق دارم فلان شخصیت را نقد کنم؛ اما اگر روزی خواستم تاریخ بنویسم، حق ندارم سهم او را در شکلگیری بخشی از تاریخ این سرزمین، درست گزارش نکنم. ایران، یعنی همه اینها و همه آنچه رخ داده است.
⭐️ هیچ ملتی با انکار گذشته خود و حذف نمادهای تاریخی خویش، نتوانسته است آیندهای دلچسب برای خود رقم زند. اگر به کتاب یا اندیشه یا شخصیتی، به چشم سرمایه بنگریم، به این معنا نیست که تسلیم او شدهایم؛ بلکه فقط پذیرفتهایم که این دریاچه شور یا شیرین هم جزء سرزمین ما است. مگر ما اکنون برای احیای دریاچه ارومیه که شوری آن، چشم را از ده قدمی میسوزاند، دست و پا نمیزنیم؟
بگذریم از اینکه «معشوق من است، آن که به نزدیک تو زشت است.» یعنی ممکن است آنچه من دوست دارم، تو نپسندی و آنچه تو را خوش میآید، مرا ناخوشایند باشد. به هر روی، آنچه بوده است، بخشی از حقیقت تاریخی ما است و اگر در شناخت آن، صادق و کوشا نباشیم، سرمایهای هنگفت را دور ریختهایم.
متأسفانه تاریخ کهن و معاصر ما تاریخ حذف و قلعوقمع است. اشکانیان، همه آثار هخامنشیان را از بین بردند، و ساسانیان هر اثری که اشکانیان را در یادها زنده میکرد، با خاک یکسان کردند. نتیجه؟
تا چند دهه پیش حتی یک ایرانی از وجود پادشاهی به نام کوروش و شیوه کشورداری او خبر نداشت؛ چنانکه فردوسی هم نمیدانست. نتیجه؟ مردم در دوره قاجار گمان میکردند که تاریخ ایران از روز تاجگذاری آغامحمدخان آغاز شده است و پیش از آن، ماقبل تاریخ بوده است. اگر این شیوه، اکنون نقد و اصلاح نشود، دور نیست که فردا، کسانی بیایند که هیچ اثری از ما باقی نگذارند و آنچه دوست دارند درباره ما بگویند.
برای اینکه هر نسل تازهای، چرخ را دوباره اختراع نکند و همه چیز را از نو نیاغازد، نخست باید میراث خود را درست و دقیق و منصفانه بشناسد و اگر با یک چشم، آینده را میپاید، با چشمی دیگر در گذشته بنگرد تا تجربههای پیشین را از کف ندهد؛ وگرنه آنچه باید چراغ راه باشد، خود معمایی خردسوز میشود.
✍ زندهیاد رضابابایی
🔸داراییهای ایران، فقط نفت و گاز و دماوند نیست. تاریخ و ادبیات و فلسفه و گرایشها و جریانهای فکری ایرانیان، و صدها و هزاران شخصیت برجسته نیز، جزء سرمایههای گرانقدار ما است.
بله؛ این سرمایه اندک یا بسیار، به نقد و غنیسازی نیاز دارد؛ اما نشناختن درست آنها، نتیجهای جز «بحران هویت» ندارد. این بحران، دو پیامد ناگوار دارد: نخست اینکه پایههای نظام اجتماعی کشور را سست میکند و دیگر آنکه سرمایهها و فرهنگهای بیگانه و دور از واقعیتهای بومی ما را حلال مشکلات ما نشان میدهد. ما نمیتوانیم جز با آنچه ریشه در تاریخ و فرهنگ و تجربههای دور و نزدیک ما دارد، کلیدی برای مشکلاتمان بسازیم.
⭐️سرمایه ملی، یعنی آنچه در این سرزمین پدید آمده و جزئی از تاریخ و فرهنگ و هویت ما شده است. بنایراین هم اسفار ملاصدرا جزء ثروت ملی ما است و هم همه کتابهایی که در نقد آن نوشتهاند. هم مثنوی مولانا، گوهری درخشنده در صندوق منابع ملی ما است و هم همه فتواها و مقالات و سخنرانیها و نقدهایی که علیه آن صورت بسته است. هم شاهنامه خواندنی است و هم اسکندرنامه نظامی که در آن قهرمانْ اسکندر است و قربانی، ایران.
⭐️تخت جمشید، گنج ملی است؛ اگرچه سازندگان آن، دینی غیر از دین کنونی ایرانیان داشتهاند. همه پیشینیان ما –از حاکم و محکوم –نمایندهای در وجود ما و رگی در هستی ما دارند که باید آنها را درست بشناسیم.
⭐️مردمی که به هر بهانهای با گذشته خود قهر کنند و هر شخصیت و کتاب و اندیشهای را به این بهانه که ما اکنون بهگونهای دیگر میاندیشیم و زندگی میکنیم، کنار بزنند، ریشههای خود را به باد فنا دادهاند. خوب یا بد، اینها ریشههای ما است و نام هر یک از آنها باید بر سینه خیابان یا کوچهای یا دانشگاهی حک شود تا رهگذران بدانند که از کجا آمدهاند و به کدامین سو میروند و چرا اکنون در این نقطه ایستادهاند.
⭐️ما حق داریم که هر روز، طوری دیگر بیندیشیم؛ اما حق نداریم که دیروز را بالکل از صحنه روزگار حذف کنیم و چیزی به نام حافظه تاریخی را به شمار نیاوریم. انکار و حذف و ندیدن، ویرایش نیست؛ دزدیدن در و پنجره تاریخ است. من حق دارم فلان شخصیت را نقد کنم؛ اما اگر روزی خواستم تاریخ بنویسم، حق ندارم سهم او را در شکلگیری بخشی از تاریخ این سرزمین، درست گزارش نکنم. ایران، یعنی همه اینها و همه آنچه رخ داده است.
⭐️ هیچ ملتی با انکار گذشته خود و حذف نمادهای تاریخی خویش، نتوانسته است آیندهای دلچسب برای خود رقم زند. اگر به کتاب یا اندیشه یا شخصیتی، به چشم سرمایه بنگریم، به این معنا نیست که تسلیم او شدهایم؛ بلکه فقط پذیرفتهایم که این دریاچه شور یا شیرین هم جزء سرزمین ما است. مگر ما اکنون برای احیای دریاچه ارومیه که شوری آن، چشم را از ده قدمی میسوزاند، دست و پا نمیزنیم؟
بگذریم از اینکه «معشوق من است، آن که به نزدیک تو زشت است.» یعنی ممکن است آنچه من دوست دارم، تو نپسندی و آنچه تو را خوش میآید، مرا ناخوشایند باشد. به هر روی، آنچه بوده است، بخشی از حقیقت تاریخی ما است و اگر در شناخت آن، صادق و کوشا نباشیم، سرمایهای هنگفت را دور ریختهایم.
متأسفانه تاریخ کهن و معاصر ما تاریخ حذف و قلعوقمع است. اشکانیان، همه آثار هخامنشیان را از بین بردند، و ساسانیان هر اثری که اشکانیان را در یادها زنده میکرد، با خاک یکسان کردند. نتیجه؟
تا چند دهه پیش حتی یک ایرانی از وجود پادشاهی به نام کوروش و شیوه کشورداری او خبر نداشت؛ چنانکه فردوسی هم نمیدانست. نتیجه؟ مردم در دوره قاجار گمان میکردند که تاریخ ایران از روز تاجگذاری آغامحمدخان آغاز شده است و پیش از آن، ماقبل تاریخ بوده است. اگر این شیوه، اکنون نقد و اصلاح نشود، دور نیست که فردا، کسانی بیایند که هیچ اثری از ما باقی نگذارند و آنچه دوست دارند درباره ما بگویند.
برای اینکه هر نسل تازهای، چرخ را دوباره اختراع نکند و همه چیز را از نو نیاغازد، نخست باید میراث خود را درست و دقیق و منصفانه بشناسد و اگر با یک چشم، آینده را میپاید، با چشمی دیگر در گذشته بنگرد تا تجربههای پیشین را از کف ندهد؛ وگرنه آنچه باید چراغ راه باشد، خود معمایی خردسوز میشود.
✍ زندهیاد رضابابایی