𓂃𝑃𝑎𝑝𝑖𝑙𝑙𝑜𝑛
در خاک ، دانهی گل رزی کاشت؛
در وجودِ خاک بذر نفرت کاشت؛
فروغ شمس بر نفرتم تاباند...
و مرا سرشار از تاریکی و ظلمات کرد...
گلوی تشنه ام را سیراب کرد...
و مرا تشنهی انتقام کرد...
هوای پاک و به دور از غبار برایم فراهم کرد...
و روحم را آلوده و پلید کرد...
من، در خاکی حاصلخیز میزیستم...
در خاکی که فقط برای پرورش نفرت حاصلخیز بود...
دانه ی نفرت را کاشتند ، مرا پرورش دادند ، و کاش میدیدی که به هنگام برداشت...
چگونه خار های برخاسته از وجود و تنم که آغشته به زهر نفرت بودند؛
دستان به خون آغشتهشان را پاره پاره کرد...
. . . . . . .
↳𝐿𝑖𝑙؛𝑀𝑜𝑜𝑛
در خاک ، دانهی گل رزی کاشت؛
در وجودِ خاک بذر نفرت کاشت؛
فروغ شمس بر نفرتم تاباند...
و مرا سرشار از تاریکی و ظلمات کرد...
گلوی تشنه ام را سیراب کرد...
و مرا تشنهی انتقام کرد...
هوای پاک و به دور از غبار برایم فراهم کرد...
و روحم را آلوده و پلید کرد...
من، در خاکی حاصلخیز میزیستم...
در خاکی که فقط برای پرورش نفرت حاصلخیز بود...
دانه ی نفرت را کاشتند ، مرا پرورش دادند ، و کاش میدیدی که به هنگام برداشت...
چگونه خار های برخاسته از وجود و تنم که آغشته به زهر نفرت بودند؛
دستان به خون آغشتهشان را پاره پاره کرد...
. . . . . . .
↳𝐿𝑖𝑙؛𝑀𝑜𝑜𝑛