من و دوست غولم


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


پیغام‌گیر
@TellJose_Bot

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


دوستی داشتم در دوران دانشجویی آقای میان‌سالی بود که به آب‌و‌آتش می‌زد در کار تئاتر کسی بشه برای خودش. اسم خاصی داشت و کس‌کش هم نبود. یا اگر بود دست‌کم موقعیت و مکان شناس بود و ما ازش آسیبی ندیدیم. اون می‌گفت: «چه فرقی داره حالا چه روز و مناسبتیه. ولنتاین یا اسپندگان؟ عشق و حال باشه آدم باید اون‌جا باشه.»
احساس می‌کنم باخت دادم که حالا باهاش در ارتباط نیستم.


نمی‌شه هم چندتا چندتا شوهر داشته باشم هم از روز مجردی لذت ببرم؟




من جدی از تماشای زدوخورد اگر ارگاسم نشم، اتفاقی که برام میفته کمتر از ارگاسم نیست.


آیا هنوز درگیر دهه هشتادی‌ها هستید؟ صبحی با یک دهه نودی پیمان دوستی بستم. 👽


من از مورد دوست داشتن قرار گرفتن به‌طور ویژه می‌ترسم اما حس بوجود آمده رو بعنوان نفرت معرفی می‌کنم. کل ماجرای علاقه‌مندی اینه‌که: بخاطر یک حس مالکیت غالبا یک‌طرفه وادارت می‌کنن که خودت نباشی و فرم دیگری بگیری و تغییر بپذیری.


بازم خدا رو شکر.




این‌که چربی فقط با آب جوش می‌ره و با آب سرد می‌ماسه به سطح، فکت غم‌انگیزیه.


مست قشنگی‌ام فی‌الحال.


تا این جولی و برد پیت سر حضانت به توافق برسن، بچه‌ها به سن قانونی رسیدن، رفتن. نکته‌ای که توجهم رو جلب کرد ایرانی بازی بزرگواران بود.
#حالا‌برید‌بزایید


Репост из: Freaked-Up Me
یه خانم اومد و خیلی صمیمی سلام-احوال‌پرسی کرد و من خجالت کشیدم که اون من رو یادشه از دفعه قبل و من یادم نیست و داشت تو دفترچه‌ها رو نگاه می‌کرد و گفت:«امروز تولدمه، اومدم برای خودم کادو بخرم.» و ده دقیقه باهاش راه رفتم و حرف زدم و درمورد این گفتم که چطور من هی دفترچه می‌خرم و انقد خوشگلن دلم نمیاد توش چیزی بنویسم و درمورد این گفتم که کاغذ کاهی جون میده برای با خودنویس نوشتن و اینکه جعبه‌های چوبی سیگارمون هم خیلی قشنگه و گفت قبلا هم اومده اینجا و فقط من بودم و باز خجالت کشیدم که یادم نیست، فقط گفتم:«خیلی خوشحالم مشتری ثابت شدین.» و اومده بود یه دفترچه بخره، با یه دفترچه و یه مجله و دوتا زیرلیوانی رفت بیرون و هرچقد اصرار کردم بشینه به خاطر تولدش یه شکلات داغ براش بزنم، گفت باید بره ناهار درست کنه و چقد خانم شیرین و مهربون و خودمونی‌ای بود و امروز انقد insecureـم که دلم می‌خواست بگم:«میشه قبل اینکه برین زیر خورشت رو روشن کنین، من رو هم بغل کنین؟» ولی عوضش خریداش رو گذاشتم تو پاکت و محکم درش رو بستم و دو‌دستی دادم بهش و گفتم:«تولدتون هم مبارک. خیلی خوش اومدین.» چون بعضی وقتا مهم نیست چقد دلت بغل بخواد. اون آدمی که دوست داری بغلت کنه، عجله داره که زیر خورشت رو روشن کنه. I mean, What you're gonna do؟


هرچقدر می‌جورم باز هم غم نیست. خشمه، خشمه، خشمه و باز هم خشم فرو خورده‌ست.


تمام دردهای من با ایرانی نبودن حل می‌شد. همونقدری مسخره‌ست که گسترده.


از دیشب دنبال ابزاری می‌گردم برای ایجاد زخم عمد روی بدنم. نه! این پیام حامل "به کمک نیاز دارم" از طرف من نیست. فقط نیاز دارم امتحان کنم رنجش روان اونقدرها هیولا نشده که درد خودخواسته‌ی جسمی رو حس نکنم.


من ظرف می‌شورم که یادم بمونه باید بعدش بلافاصله مسواک بزنم.


احتمالا آخرین کاری که هرانسانی باید بکنه اینه‌که بخواد هیروی زندگیش رو از نزدیک ببینه. اما من سر پیری رفتم دور از دسترس‌ترین هیرو رو انتخاب کردم که بمونم توی شیوه‌های ارتباط گرفتن باهاش و هرگز از نزدیک نبینمش. حتی شب مزخرفی مثل امشب که نیاز دارم پیر فرزانه‌ای چهارتا لیچار بارم بکنه برگردم سر زندگیم.


نمی‌دونم. توی این بند ناخواسته یا باید کودک باشی یا ادالت بودن چوب دوسر گهه.


البته من هم سوسول شدم. نمی‌دونم چرا.


مشکل بعد روانی عمیقاً اینه‌که‌ ریدن توی لیوان می‌گن نیمه‌ی پُرش رو ببین. مسئله آدم‌هان و مسئولیتی که در قبال حرف‌ها و رفتارهاشون ندارن.

Показано 20 последних публикаций.

242

подписчиков
Статистика канала