Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
باز شب شد..
زندگی دوباره مرگ را از سر گرفت.
تنم را به دستان آب سپردم،
روحم را دل زَنِش بی رحمانه آب گره زدم،
قلبم را برای چندی از یاد بردم،
خاطرات زندگی را پشت در گذاشتم،
نسیم نوازشگر که از موج های آب برپا میشد را به نجوای گوشم فراخواندم،
دسته تارهای موهایم را بر کف دستم ریختم،
از درِ تنهایی جَستی به درِ انزوا زدم،
برای لحظه ای نشستم..
اما وقتی داشتم از جا بر میخاستم،
قلبم دیگر در سینه ام نمی کوبید،جایی دورافتاده از محفظه ۱۲ طبقه ای زَنِش میکرد و درونم را آشفته کرده بود،برای لحظه ای صدایش کل هبیت مارسیِ وجودم را بر رویِ سرش گذاشت،مرا از حرکت محروم کرد،توانایی دستانم را از من گرفت،صدایم در گلویم برای یاری خواستن خفه شد،..
برای لحظه ای زمان از حرکت ایستاد و گویی من در آن دقایق ذوقی برای زنده ماندن نداشتم و میلی برای برای کمک خواستن در وجودم آواز سَر نمیداد..
من برای لحظه ای مردم!
چه لذتی داشت..
اما اکنون از حسرت اینکه چرا همان لحظه که قلبم داشت از تپش زیاد از کار باز می ایستاد،باز نایستاد؟!
-mn
زندگی دوباره مرگ را از سر گرفت.
تنم را به دستان آب سپردم،
روحم را دل زَنِش بی رحمانه آب گره زدم،
قلبم را برای چندی از یاد بردم،
خاطرات زندگی را پشت در گذاشتم،
نسیم نوازشگر که از موج های آب برپا میشد را به نجوای گوشم فراخواندم،
دسته تارهای موهایم را بر کف دستم ریختم،
از درِ تنهایی جَستی به درِ انزوا زدم،
برای لحظه ای نشستم..
اما وقتی داشتم از جا بر میخاستم،
قلبم دیگر در سینه ام نمی کوبید،جایی دورافتاده از محفظه ۱۲ طبقه ای زَنِش میکرد و درونم را آشفته کرده بود،برای لحظه ای صدایش کل هبیت مارسیِ وجودم را بر رویِ سرش گذاشت،مرا از حرکت محروم کرد،توانایی دستانم را از من گرفت،صدایم در گلویم برای یاری خواستن خفه شد،..
برای لحظه ای زمان از حرکت ایستاد و گویی من در آن دقایق ذوقی برای زنده ماندن نداشتم و میلی برای برای کمک خواستن در وجودم آواز سَر نمیداد..
من برای لحظه ای مردم!
چه لذتی داشت..
اما اکنون از حسرت اینکه چرا همان لحظه که قلبم داشت از تپش زیاد از کار باز می ایستاد،باز نایستاد؟!
-mn