نقطه سرخط-


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


زندگی در مدار جغرافیایی شصت و سه درجه ی جنوبی:)
𝑻𝒂𝒍𝒌 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒖𝒔
𝒎𝒏_
https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1120962-DiT9dWN
𝑨𝒚𝒍𝒂_ https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1120955-aNkut54

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


با عجله و سراسیمه در اتاق خواهرشو باز میکنه:
_هی مارگارت م..من فکر کنم که عاشق شدم!
+باز زده به سرت؟!دله یا اقیانوس که برای هر کسی میلرزه!هزار بار گفتم یه دختر باید با متانت راه بره و رفتار کنه.خودتو ببین،حتی دامنم تو تنت کج شده.
_نه نه ایندفعه واقعیه اون...اون پسر شبیه خدایان یونان بود.نه نه خدا نه!ماه...آره اون شبیه ماه بود انگار فرزند ماه بود وقتی نور ماه به صورتش میخورد انگار میخواست احظارش کنه!انقدر زیبا بود که ازش ترسیدم ماری!
تو خیابون شانزلیزه با کت بلند مشکی رنگی پشت یه میز با چوب گردو نشسته بود و روزنامه میخوند.شونه های پهنی داشت و چهارشونه بود. حتی از پشت صندلی هم بلند قامتیش مشخص بود.
بینی کشیده با ابروهای پهن و چشمای گرد!اوه شرم آوره ولی لباش اونا درشت و خوش‌فرم بودن.
وقتی داشت به ماه نگاه میکرد دلم میخواست ازش بپرسم"تو از ماه اومدی؟"ولی وقتی با اون نگاه جدیش منو نگاه کرد من فقط تونستم تا ایجا بدوم.
خدای من ماری فکر..فکرکنم که عاشق شدم!!
_Ayla25Feb2023
Moon prince


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
_𝔄𝔶𝔩𝔞


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
باز شب شد..
زندگی دوباره مرگ را از سر گرفت.
تنم را به دستان آب سپردم،
روحم را دل زَنِش بی رحمانه آب گره زدم،
قلبم را برای چندی از یاد بردم،
خاطرات زندگی را پشت در گذاشتم،
نسیم نوازشگر که از موج های آب برپا میشد را به نجوای گوشم فراخواندم،
دسته تارهای موهایم را بر کف دستم ریختم،
از درِ تنهایی جَستی به درِ انزوا زدم،
برای لحظه ای نشستم..
اما وقتی داشتم از جا بر میخاستم،
قلبم دیگر در سینه ام نمی کوبید،جایی دورافتاده از محفظه ۱۲ طبقه ای زَنِش می‌کرد و درونم را آشفته کرده بود،برای لحظه ای صدایش کل هبیت مارسیِ وجودم را بر رویِ سرش گذاشت،مرا از حرکت محروم کرد،توانایی دستانم را از من گرفت،صدایم در گلویم برای یاری خواستن خفه شد،..
برای لحظه ای زمان از حرکت ایستاد و گویی من در آن دقایق ذوقی برای زنده ماندن نداشتم و میلی برای برای کمک خواستن در وجودم آواز سَر نمی‌داد..
من برای لحظه ای مردم!
چه لذتی داشت..
اما اکنون از حسرت اینکه چرا همان لحظه که قلبم داشت از تپش زیاد از کار باز می ایستاد،باز نایستاد؟
!
-mn


_


غروب جمعه دختری بود به سان آفتاب با ماهگرفتگی زیبایی بر روی پیشانی‌اش.
موهای تاب دارش مانند آبشاری پر تلاطم بود که هر کسی را جذب می‌کرد
چشمانش نور خورشید را در خود جای داده بود
لبانش به سرخی انار بود و کک و مک های ریزی مهمان گونه هایش شده بود.
وقتی راه میرفت،تمام مردم دست به دهان می‌شدند.
اما وقتی او را با ماه گرفتگی روی پیشانی‌اش از نزدیک می‌دیدند،دور می‌شدند.
کلاه های بلند می‌گذاشت،موهایش را روی پیشانی‌اش مینداخت،موقع راه رفتن به زمین خیره می‌شد و... اما هیچکدام فایده ای نداشت.
آن دختر جوان از غم مردم موهایش را به رود روان فروخت،چشم هایش را به افتاب فروخت،لبانش را به لعل بی رنگی فروخت و بین افتاب و مهتاب معلق ماند. و بعد از آن مردم غروب جمعه را نماد دلگیری خواندند.
_آیلا،به وقت غروب جمعه.


غروب جمعه


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram


ولی بگم آیلا اینو نوشته..
این نوشته من نیست،آیلا همیشه پرستیدنی مینویسه مثل خودش(:


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram


میخواستم یه چیزی بنویسم بعد یهویی پیامتو دیدم اینو گذاشتم..
تقصیر من نیست،ناخواسته همه چی دارک میشه(:


مرسی که:>


نه نه
هی!
میخواستم با گروه بعدی بهش خوش آمد بگم چون بعد پیمم با قدمش اینجارو قشنگ کرد
روباه..دارکش نکن
به هر حال شما یه نفرم خوش اومدی ویتربِر


Репост из: ماهِ کوچک!
اینجا زوج های زیادی راه می‌روند،دست در دست هم آواز عاشقی میخوانند و می‌رقصند.
بعضی ها هم بی توجه به عابرین در مرکز پاریس،بوسه ای به گرمی قلب هایشان شروع می‌کنند
مردم از کنارم رد می‌شوند و با نگاه های کنجکاو به زنی نگاه میکنند که روبه روی ایفل با قهوه ای در دست در دفترچه‌ی کوچکی طرح می‌اندازد.
می‌دانی مردم می‌گویند اگر عاشق نباشی در پاریس دوام نخواهی آورد.
من تنها بودم،اما در عشق بی تجربه نه.
من عاشقی بودم که در اوج تلاطم احساساتش رها شد.
این را در ذهن گفتم و به ادامه‌ی طرح کشیدن از دو پسر جوانی که همدیگر را سخت در آغوش کشیده بودند،پرداختم.
#text #story #love
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
گاد..اینو از چنل دوستم برداشتم که قبلاً براتون گذاشته بودم.چیزهایی که مینویسه>>>>>
خیلی موده...از اونجایی که نمیخوام کمی به حساب بیاد لینک چنلشم میذارم براتون(؛


پنجاه و یکی..
دیدی؟!
اینجا یک نفر دیده نشد،
اینجا یک نفر به چشم نیومد،
اینجا یک نفر شمرده نشد،
اینجا یک نفر مهربون خطاب نشد،
اینجا یک نفر ازش استقبال نشد،
اینجا یک نفر نادیده بودن رو به چشم دید،
اینجا یک نفر تنها شد،
اینجا یک نفر به حال خود رها شد،
اینجا یک نفر شناخته نشد،
اینجا یک نفر درک نشد،
اینجا یک نفر غیبت خورد در حالی که حاضر بود،
و ما چقدر همین یک نفر هستیم(:


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram


فقط توی چهار روز پنجاه تا مهربونِ دیگه!
خوش اومدید)


عشق یعنی تعهد!
عشق یعنی اهلی کردن و اهلی شدن
عشق یعنی بی ریشه نبودن
عشق یعنی کوپه قلبت دو نفره باشه
عشق یعنی پای هر چی موندن
عشق یعنی زیبایی و لطافت
عشق یعنی غرق هیجان بودن
عشق یعنی آغوشی گرم
عشق یعنی بوسه های آتشین
عشق یعنی پوشالی نبودن حرفا
عشق یعنی درد
عشق یعنی دلتنگی
عشق یعنی آزادی
عشق یعنی وفاداری
عشق...
عشق یعنی تا ابد قلبت برای یک نفر بتپه...حتی اگه اون دوست نداشته باشه.

_روباهِ داستانِ من


غافل از تیغِ زبانِ منِ دیوانه مشو
باخبر باش ز من، مستم و خنجر دارم!


#سلیم_تهرانی


"کاش میشد، یه روز آفتابی به دور از چشم هر کسی دستت
رو بگیرم و ببرمت به شانزلیزه... اونجا بستنی میخوردیم، تو
برای من با لهجه ی ناشی و جدیدت آهنگ شانزلیزه رو
میخوندی... کلاه فرانسوی من و به سرت میذاشتی و من محو
چهره ات میشدم، محو اون خط های کنار لبت وقتی
میخندیدی... محو خط شدن چشمهات... محو همه چیت... تو
من و دیوونه ی بی پروا صدا میزدی اما بین عاشقای اسطوره
ای اگه من رومئو بودم، تو ژولیت میشدی؟ آره جیمینا کاش
میشد هیچ جمله ای با کاش شروع نشه"
جانگ جیهوپ، 10 مارچ


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
اینجا زوج های زیادی راه می‌روند،دست در دست هم آواز عاشقی میخوانند و می‌رقصند.
بعضی ها هم بی توجه به عابرین در مرکز پاریس،بوسه ای به گرمی قلب هایشان شروع می‌کنند
مردم از کنارم رد می‌شوند و با نگاه های کنجکاو به زنی نگاه میکنند که روبه روی ایفل با قهوه ای در دست در دفترچه‌ی کوچکی طرح می‌اندازد.
می‌دانی مردم می‌گویند اگر عاشق نباشی در پاریس دوام نخواهی آورد.
من تنها بودم،اما در عشق بی تجربه نه.
من عاشقی بودم که در اوج تلاطم احساساتش رها شد.
این را در ذهن گفتم و به ادامه‌ی طرح کشیدن از دو پسر جوانی که همدیگر را سخت در آغوش کشیده بودند،پرداختم.

_Ayla.24Feb2023

Показано 20 последних публикаций.

151

подписчиков
Статистика канала