🏰داستان وحشت سرا و روح خبیث
✍🏻نویسنده: صبا صدر
#قسمت اول
می گویند زندگی همانند کتاب است، کسانی که سفر می کنند یعنی زندگی را ورق زده اند، و کسانی که سفر نمی کنند، در صفحه اول کتاب زندگی باقی می مانند.
ندا: از همان آوان کودکی عاشق سفر کردن گردشگری و ماجرا جویی بودم.
دختری مبارزی هستم که با همه بود و نبود دنیا مبارزه کردم،
در کشور هندوستان در فامیل نسبتا فقیری متولد شدم،
اما راست گفته اند فقیر بدنیا آمدن تقصیر ما نیست فقیر از دنیا رفتن تقصیر ماست!
بعد از اتمام دوره مکتب در کنار دانشگاه کار می کردم، شغل عکاسی داشتم و عاشق طبیعت و زیبایی هایش بودم. از طریق عکاسی توانستم به جا های خیلی خوبی دست پیدا کنم.
در دانشگاه به رشته هنر های زیبا درس می خواندم اما تمامی فکرم روی گردشگری و ماجرا جویی بود.
از هر فرصتی استفاده می کردم تا سفر کنم به کشورهای مشهور، از جاهای دیدنی عکس بگیرم و خاطره بسازم.
در دانشگاه یک دوست به اسم ریشما دارم که همانند من عاشق سفر است، و همیش در جای قدم هایم قدم می گذارد، با هم همیشه یکجا و خیلی صمیمی هستیم ...
در یکی از روز ها مدیر عمومی دانشگاه به صنف ما آمد و خبر خیلی هیجان انگیزی داد، گفت:
کسانی که مهارت به عکاسی دارند هرچه زود تر به دفتر من بیایند.
من و ریشما چون هردو عکاس ماهر بودیم هردو به سوی دفتر مدیر روانه شدیم به محض اینکه رسیدیم آقای مدیر گفت
ــ برای شاگردان ممتاز از طرف شرکت توریستی بورسیه آمده تا سفر یک ماهه به کشور مالیزیا داشته باشند و هزینه سفر کاملا به دوش شرکت است فقط چند محصل با جرات و عکاس نیاز است اگر قبول دارید شما را معرفی کنم.
من و ریشما خیلی خوشحال شدیم و قبول کردیم. چند روزی بخاطر سفر آمادگی لازمی گرفتیم و قرار شد آخر هفته سفر داشته باشیم
دو پسر به اسم سلطان و راجو نیز شامل گروپ گردشگران بودند. هر چهار ما راهی سفر به سوی مالیزیا شدیم.
ندا: هیجان خاصی سراپایم را لمس می کرد، خیلی خوشحال بودم چون برای بار اول به کشور دور دستی سفر می کردم، تمامی مدت راه را با خیال پردازی گذراندم بی خبر از آنچه که قسمت برایما چهار نفر رقم زده بود و در انتظارمان بود...
ادامه فردا شب ❤️🔥
✍🏻نویسنده: صبا صدر
#قسمت اول
می گویند زندگی همانند کتاب است، کسانی که سفر می کنند یعنی زندگی را ورق زده اند، و کسانی که سفر نمی کنند، در صفحه اول کتاب زندگی باقی می مانند.
ندا: از همان آوان کودکی عاشق سفر کردن گردشگری و ماجرا جویی بودم.
دختری مبارزی هستم که با همه بود و نبود دنیا مبارزه کردم،
در کشور هندوستان در فامیل نسبتا فقیری متولد شدم،
اما راست گفته اند فقیر بدنیا آمدن تقصیر ما نیست فقیر از دنیا رفتن تقصیر ماست!
بعد از اتمام دوره مکتب در کنار دانشگاه کار می کردم، شغل عکاسی داشتم و عاشق طبیعت و زیبایی هایش بودم. از طریق عکاسی توانستم به جا های خیلی خوبی دست پیدا کنم.
در دانشگاه به رشته هنر های زیبا درس می خواندم اما تمامی فکرم روی گردشگری و ماجرا جویی بود.
از هر فرصتی استفاده می کردم تا سفر کنم به کشورهای مشهور، از جاهای دیدنی عکس بگیرم و خاطره بسازم.
در دانشگاه یک دوست به اسم ریشما دارم که همانند من عاشق سفر است، و همیش در جای قدم هایم قدم می گذارد، با هم همیشه یکجا و خیلی صمیمی هستیم ...
در یکی از روز ها مدیر عمومی دانشگاه به صنف ما آمد و خبر خیلی هیجان انگیزی داد، گفت:
کسانی که مهارت به عکاسی دارند هرچه زود تر به دفتر من بیایند.
من و ریشما چون هردو عکاس ماهر بودیم هردو به سوی دفتر مدیر روانه شدیم به محض اینکه رسیدیم آقای مدیر گفت
ــ برای شاگردان ممتاز از طرف شرکت توریستی بورسیه آمده تا سفر یک ماهه به کشور مالیزیا داشته باشند و هزینه سفر کاملا به دوش شرکت است فقط چند محصل با جرات و عکاس نیاز است اگر قبول دارید شما را معرفی کنم.
من و ریشما خیلی خوشحال شدیم و قبول کردیم. چند روزی بخاطر سفر آمادگی لازمی گرفتیم و قرار شد آخر هفته سفر داشته باشیم
دو پسر به اسم سلطان و راجو نیز شامل گروپ گردشگران بودند. هر چهار ما راهی سفر به سوی مالیزیا شدیم.
ندا: هیجان خاصی سراپایم را لمس می کرد، خیلی خوشحال بودم چون برای بار اول به کشور دور دستی سفر می کردم، تمامی مدت راه را با خیال پردازی گذراندم بی خبر از آنچه که قسمت برایما چهار نفر رقم زده بود و در انتظارمان بود...
ادامه فردا شب ❤️🔥