دیگر نمیخواست چیزی را ببیند.اما چیزهایی هست که هرچقد هم نخواهی ببینیشان باز میآیند.باز سنگین و بیرحم میآیند و خود را روی تو میافکنند و گرد تو را میگیرند و توی چشم و جانت میروند و همه وجودت را پر میکنن و چنان پر میکنند و آنرا میربایند که دیگر تو نمیمانی،که دیگر تو نماندهای که آنها را بخواهی یا نخواهی،.آنها تو را از خودت بیرون راندهاند و جایت را گرفتهاند و خود تو شدهاند. دیگر تو نیستی که درد را حس کنی، تو خود درد شدهای.سنگینی خود درد و سیاهی خود درد.
ابراهیم گلستان
ابراهیم گلستان